به گزارش جام جم، از ورزشهای فردی همچون بوکس گرفته تا رشتههای محبوب گروهی همچون فوتبال و بسکتبال که در همگی آنها میل به پیروزی و موفقیت در بالاترین حد به چشم میآید. از نمونههای محبوب غیرایرانی میتوان به سری فیلمهای راکی و فرار به سوی پیروزی اشاره کرد که مخاطبان فراوانی در سراسر جهان داشتهاند. در سینما و بخصوص تلویزیون کشورمان نیز به نمونههایی با کیفیتهای مختلف برمیخوریم که حول محور ورزشهایی همچون فوتبال و کشتی چرخیدهاند. حال به بهانه بازپخش مجموعه تلویزیونی کهنه سوار به کارگردانی زندهیاد اکبر خواجویی که با محوریت ورزش ملی ایران (کشتی) ساخته شده، نگاهی به این آثار میاندازیم.
به سوی افتخار: فوتبال با چاشنی اخلاقگرایی
پس از صعود تیم ملی فوتبال ایران به جامجهانی 1998 فرانسه آن هم به آن شکل دراماتیک و با گذر از تیم قدرتمند استرالیا، یکباره تب فوتبال کل جامعه را گرفت و پیر و جوان را به سمت خویش کشاند. در چنین فضایی رسانهها نیز هم نوا با مردم جامعه خود شدند و به آن پروبال بیشتری دادند. ساخت مجموعه تلویزیونی به سوی افتخار ساخته سیروس مقدم در اواخر دهه 70 گام بلند تلویزیون در این راستا بود که با واکنش گرم مخاطبان سریالها نیز روبهرو شد.
به سوی افتخار داستان هادی خضوعی مربی سازنده فوتبال است که در تیم باشگاهی تحت هدایتش اصول خاص خود مبتنی بر اخلاق و جوانمردی را آموزش داده و برد به هر قیمتی را برنمی تابد.
مقدم برای جذابتر شدن قصه و اوج گیری درام، ضد قهرمانهایی همچون اثباتی بنگاه دار اتومبیل و فریبرز را خلق کرده و به تقابل با خضوعی و شاگردانش میفرستد. در حقیقت این شخصیت نمونه کوچکی از دلالهای چسبیده به فوتبال ایران است که از هر راهی برای به جیب زدن پول بیشتر ابا نداشته و در این مسیر فوتبالیستهای جوان و کم تجربه تیم خضوعی را هدف قرار میدهند.
اثباتی که شباهتهای بسیار کمرنگی به یکی از بازیکنان سابق فوتبال ایران دارد، فوقالعاده از کار درآمده و بازی شیرین اکبر عبدی هم به جذابیتهای آن افزوده است. در نقطه مقابل داریوش ارجمند در برابر کاراکتر تک بعدی هادی خضوعی کار زیادی از پیش نبرده و تنها به یک بازی بیرونی متکی بر تکگوییهای معمولی روی آورده است. مقدم برای ایفای برخی نقشها از فوتبالیستهای پا به سن گذاشتهای همچون غلام فتحآبادی، مجید سبزی و سیدمهدی حیدری سود جسته که نتیجه کار هم با توجه به نابازیگر بودن آنها کاملا ضعیف از آب درآمده است. علاوه بر این سکانسهای داخل زمین فوتبال هم آنچنان که باید از کار درنیامده و برای مخاطب باورپذیری چندانی ندارد. با همه اینها این مجموعه با توجه به فضای فوتبالی ایران در آن ایام توانست مخاطبان زیادی را پای تلویزیونها بنشاند.
در قلب من و بسکتبال در حاشیه
حمید لبخنده پس از موفقیت عظیم در پناه تو این بار به سراغ ساخت ملودرامی خانوادهمحور رفت و در قلب من را روانه آنتن کرد: کاری با تیپ-شخصیتهای زیاد که چند جوان نقش مهمی در پیشبرد آن دارند. رضا و سینا پسران جوانی هستند که هردو بسکتبال بازی میکنند و دورادور با هم رقابت دارند و این در حالی است که رضا به واسطه رانندگی پدرش (کریم) برای مهندس اسفندیاری احساس حقارت میکند.
در این میان اتابک و روزبه هم که دل خوشی از سینا بابت کاپیتانی تیم ندارند، دست به تحریک او و دوست صمیمیاش زده و پویا را به سرحد انفجار میرسانند. لبخنده در دل داستان اصلی از این داستانک هم به خوبی بهره گرفته و با قوت بیشتری آن را پیش میبرد. در این بین رقابت میان سینا و رضا هم در بازی بسکتبال، تعلیق خوبی را به داستانک آنها افزوده که در آخر به یک تفاهم و همدلی شیرین میرسد. با همه اینها در قلب من را نمیتوان یک درام ورزشی به حساب آورد چرا که ورزش در متن آن حضور پررنگی نداشته و در کناره داستان راه خود را میرود. اما از آن جهت مهم تلقی میشود که برای اولین و آخرین بار در تلویزیون ایران در آن از بسکتبال به عنوان یکی از عناصر پیش برنده داستان بهره گرفته شده است.
کهنه سوار؛ مرام پهلوانی و ورزشی به نام کشتی
کشتی به عنوان ورزش اول ایران همواره رقابت تنگاتنگی با فوتبال داشته و نگاه میلیونها ایرانی را در مسابقات المپیک و جهانی به خود معطوف کرده که نمونه آن را تابستان امسال در المپیک ریو شاهد بودیم. اکبر خواجویی که از پرکارترین کارگردانهای تلویزیون در دهه 70 به حساب میآید، در کهنه سوار سراغ ورزش کشتی رفته و از آن به عنوان عنصری کلیدی در پیشبرد داستان سود جسته است. حسین حسینپور، محصل دبیرستانی علاقهمند به کشتی است که پدرش در جوانی کشتیگیر بنامی بوده اما به دلایلی مجهول از این ورزش کناره گرفته و نمیخواهد حسین هم وارد این رشته ورزشی شود. خواجویی از همان قسمت نخست بخوبی روی این علاقه حسین مانور داده و بر این اساس داستان را شکل داده است. به همین خاطر هم مخاطب در تمام طول کار با حسین همذاتپنداری کرده و در بیم و امید نسبت به فرجام کارش به سر میبرد. در نقطه مقابل با اصغر چاووشی به عنوان رقیب حسین در کشتی مواجهیم که ضدقهرمان متقاعدکنندهای به نظر میرسد. در واقع از تقابل این دو است که درام شکل گرفته و نقاط عطف رقم میخورد. خردهحساب قدیمی پدر اصغر با پدر حسین هم که زمانی رقیب هم بودهاند نیز به جذابیتهای ناشی از برخورد این دو کمک شایانی کرده و قرینه سازی خوبی در این رابطه شکل گرفته است. از نیمه داستان به بعد، خواجویی سراغ افول و سقوط حسین رفته که پس از قهرمانی جهان و ازدواج با دختر مورد علاقهاش دچار غرور کاذب شده و زمین میخورد اما در نهایت خود را باز مییابد. زندهیاد حسین ابراهیمی برای ایفای نقش حسین انتخاب فوقالعادهای بود که به راحتی مخاطب او را به عنوان یک جوان کشتی گیر میپذیرد و بازیاش هم به مرور پختهتر شده که بیش از هر چیز نشان از هدایت خوب خواجویی در مقام کارگردان دارد. در این میان نباید از بازی روان و به شدت باورپذیر محمدعلی کشاورز هم در نقش پدر حسین بسادگی گذشت که نوعی زندگی در نقش و نه بازی در آن را به نمایش گذاشته است.
سه، پنج، دو؛ ترکیب کمدی و فوتبال
حسین سهیلیزاده که در دهه 80 مجموعههای موفق زیادی را روی آنتن فرستاده و چندی پیش هم سریال پریا را در حال پخش داشت، در سریال سه، پنج، دو سراغ فوتبال و حواشی آن رفته و روی زشتیهای حاشیه فوتبال متمرکز شده است.
در اینجا خانوادهای نسبتا فقیرمرکز ثقل فیلمنامه قرار گرفتهاند که ثروتمند شدن یکباره آنها موتور حرکت آن را روشن میکند. بخشهای ابتدایی کار که به معرفی شخصیتهای اصلی همچون: حشمت و خانوادهاش اختصاص داشته، خوب و جذاب از کار درآمده و منحنی فیلمنامه در بخشهای یاد شده سیر صعودی دارد.
اما درست پس از اتمام مراسم دفن عموی پولدار حشمت که ارثی 30 میلیاردی برایش به جا گذاشته، کیفیت کار پایین آمده و به جای شخصیتپردازی شاهد کاریکاتورهایی هستیم که تنها رویه ظاهریشان با واقعیت تطبیق دارد.
برای مثال میتوان به دربندی اشاره کرد که در کنار روزنامهداری به دلالی بازیکن نیز مشغول بوده و در زد و بندهای اینچنینی مشارکت دارد. هرچند که نمونههای مستندی در این باب وجود دارد اما شخصیت دربندی تنها کپی کمرنگی از نمونههای حقیقی است که در برخی صحنهها به فانتزی نزدیک میشود.
حشمت نیز با پیشرفت داستان بسیاری از نقاط قوت اولیهاش را از دست داده و تنها به تکرار رفتارهای کلیشهای خود ادامه میدهد.
نویسنده فیلمنامه در اینجا حتی به خود زحمت خلق تکیه کلامهای جدید را برای حشمت نداده که برای نمونه میتوان به خرما خارک خطاب کردن مهاجم تیمش به دفعات اشاره کرد.
نکته دیگری که ضعف عمدهای در فیلمنامه به حساب میآید، عدم توجه کافی به دیگر شخصیتهای داستان همچون همسر و فرزندان حشمت بوده که در این میان پسر بزرگ او تا حدودی مستثنی است.
بخش مهمی از بار کمدی کار روی دوش فرهاد آییش و امیرحسین رستمی گذاشته شده که در ابتدای کار تا حدودی هم جواب دادهاند اما در ادامه به دور تکرار میافتند.
با همه اینها سه، پنج، دو تجربه تازهای در زمینه کمدی با پس زمینه فوتبال به حساب میآید که از آن تنها چند شوخی جذاب در ذهن مخاطبان باقی مانده است.
پژمان؛ یک کمدی فانتزی جذاب
شوخی با مشاغل خاص و مشهور در میان مردم وسوسه همیشگی کمدی نویسهای ایرانی است که عموما با مشکلات زیادی از سوی سوژه مورد نظر مواجه شده و گاه کار به گله و شکایت هم رسیده است.
در واقع چیزی که باعث این امر شده کمبود ظرفیتهای لازم برای نقدپذیری است که بسیاری از فیلمنامه نویسان را دچار مشکل کرده و دست به عصا رفتن را برایشان تجویز کرده است.
فوتبالیستها به واسطه شهرت در میان مردم سوژه فوقالعادهای برای مدیوم تلویزیون از جنبههای گوناگون هستند که قابلیت نشاندن مخاطب را پای گیرندهها دارند.
نمونه شاخص این امر را در برنامه نود شاهدیم که گاه تا نزدیک صبح انبوهی از مخاطبین را با خود همراه میسازد. در سالهای اخیر با رشد نجومی قراردادهای فوتبالی توجه مردم بیشتر به این سمت جلب شده و این گروه زیر ذرهبین قرار گرفتهاند.
برادران قاسمخانی که آشنایی قدیمی با پژمان جمشیدی داشتهاند، پژمان را براساس خاطرات این بازیکن نهچندان قدیمی به رشته تحریر درآورده و چاشنیهای لازم برای کمدی (تخیل و اغراق) را به آن افزودهاند.
در حقیقت این مجموعه براساس بسیاری از واقعیتهای فوتبالی نوشته شده که تنها مقداری اغراق با آن مخلوط شده است. برای مثال میتوان به ماجرای گل و شیرینی خریدنهای بهروز رهبری فرد هنگام بازی در پرسپولیس برای آشتی با مربیاش (علی پروین) اشاره کرد که در قسمتهای مربوط به مراسم عزاداری پدر همسر درخشان شوخیهای فوقالعادهای را شکل داده است.
همینطور دیدگاه بازیکنهای پیشکسوت در رابطه با بازیکنهای امروزی بخصوص هم پستیهایشان در همان تیم که با آه و حسرتی وصف ناپذیر همراه شده و کاملا به واقعیت پهلو میزند. اما ستاره اصلی این مجموعه کمدی بدون شک خود پژمان جمشیدی است که به یک خودزنی اساسی روی آورده و به هیچوجه از عاقبت این کار نترسیده است.
نویسندگان پژمان انواع و اقسام شوخیها را با شخصیت او کرده و موقعیتهای کمیک بسیاری را شکل دادهاند که بسیاری از آنها حول محور وضعیت ظاهری او میگرد.
برای مثال میتوان از لقب یوزپلنگ او در استادیوم به گفته خودش یاد کرد که به واسطه برخورداری از سری کوچک به آن مفتخر شده بود! بخش دیگری از شوخیهای شکل گرفته به ضریب هوشی پایین پژمان داخل سریال بازمی گردد که حتی برای پیدا کردن دست راست و چپش هم با مشکل روبهروست و مخاطب قرینه آن را در خواهرزادههای خردسالش مشاهده میکند.
نویسندگان فیلمنامه پژمان در کنار قهرمان خود شخصیتهای دیگری را خلق کردهاند که هریک از آنها بخش مهمی از بار کمدی کار را به دوش میکشند. در واقع آنان مکملهای درخشانی برای پژمان هستند که فضا را برای خلق موقعیتهای کمیک فراهم میکنند.
وحید مدیر برنامه پژمان یکی از آنهاست که از حیث ضریب هوشی دست کمی از پژمان نداشته و چیز زیادی از شغلش هم نمیداند. او یک دلال با خصلتهای بچگانه است که برای ثروتمند شدن وارد این حرفه شده، اما همان ضریب پایین هوشی کار دستش داده و سر آخر مدیر برنامههای یک فوتبالیست مسن شده است! کمدیهای از جنس پژمان نیاز به بازیگرانی باتجربه در این وادی دارد که به زمانبندی در کمدی وقوف کامل داشته و زیروبمهای آن را بشناسند.
صحت در این مجموعه با انتخاب پژمان جمشیدی به عنوان نقش اصلی ریسک بزرگی کرده که به نتیجه نشسته است. انتخاب او برای بازی در کاراکتری با نام خودش بهانه را از دست منتقدان همیشگی فوتبال گرفته و تمام نگاهها را متوجه خود او و نه یک رشته ورزشی پرطرفدار کرده است البته جمشیدی هم استعداد این کار را داشته و بازی روان و راحتی را جلوی دوربین ارائه کرده است که برای درک هرچه بیشتر آن باید بازی او را در کنار دیگر فوتبالیستهای حاضر در پژمان بگذارید.
سام درخشانی هم پارتنر فوقالعادهای برای جمشیدی شده و زوج درخشانی را با یکدیگر تشکیل دادهاند.
سومین پایتخت و نقی معمولی قهرمان
سیروس مقدم در سومین قسمت از مجموعه تلویزیونی پرطرفدار پایتخت سراغ ورزش کشتی رفته و شرکت نقی معمولی در مسابقات کشتی قهرمانی پیشکسوتان جهان را دستمایه کار خود قرار داده است؛ آن هم به شکلی کاملا آشنا و براساس قواعد درامهای ورزشی که در آن ابتدا قهرمان به بدترین شکل ممکن شکست میخورده، اما با ریاضت کشیدن بسیار سرانجام به موفقیت میرسد.
اتفاقی که برای نقی هم رخ داده و با قهرمان شدن در جهان مزد زحمات فرسایندهاش را میگیرد. نکته مهمی که خشایار الوند و حسن وارسته در نگارش فیلمنامه پایتخت 3 رعایت کردهاند، همین منحنی حرکتی نقی از سقوط تا صعود است که در عین حال به باور مخاطب هم تا حدود زیادی مینشیند.
مقدم در قسمت پایانی که تماما به مسابقه کشتی اختصاص دارد از تمام تجربهاش در سریال به سوی افتخار بهره گرفته و میدان مناسب و باورپذیری را خلق کرده است.
در عین حال از وجوه کمدی مختص پایتختها نیز غافل نشده و شوخیهای درخشانی هم لابهلای این بخش نهایی گنجانده شده است.
محسن تنابنده در پایتخت 3 بیش از یک بازیگر ظاهر شده و با تمرینات بدنی منسجم و سنگین خود را بهاندازههای یک کشتی گیر پا به سن گذاشته رسانده است. برای نمونه کافی است به تمرینات او در آکادمی کشتی نگاه کنید که تا چهاندازه به فیزیک یک کشتی گیر نزدیک شده است.
خیالپردازی به سبک قباد در آخرین بازی
سهیلیزاده پس از سه، پنج، دو بار دیگر سراغ فوتبال رفته، منتها با این تفاوت که این بار نگاهی فانتزی و کمیک به آن دارد. قباد به عنوان شخصیت محوری و به تعبیری قهرمان داستان که نقشی کلیدی هم در پیشبرد آن دارد، شخصیتی بشدت فانتزی و دور از ذهن مخاطب است که در شناسنامه تدارک دیده شده برایش تنها عشق به فوتبال نوشته شده است.
در دو سه قسمت ابتدایی، این فرم فانتزی که عامدانه هم در مراحل فنی تقویت شده جالب به نظر رسیده و متفاوت نشان میدهد. در حقیقت دنیای رویاگونه قباد که در آن لباس بارسا را پوشیده و در کنار ستارههایی همچون مسی توپ میزند، برای مخاطب باورپذیر شده و در دل داستان جا میافتد.
اما بنا به دلایلی نامعلوم فضای فانتزی ابتدای کار تا حدود زیادی عوض شده و جای خود را به یک فضای نیمه واقعی داده است که مرکز ثقل آن قباد بازیگوش و رویاپرداز است! با ورود او به باشگاه دلاوران ما در مقام مخاطب با فضای تازهای مواجه میشویم که به حاشیههای فوتبال لیگ پرداخته و کاملا آشنا به نظر میرسد.
نقطه قوت فیلمنامه آخرین بازی بدون شک به شخصیتپردازی قباد بازمیگردد که متفاوت از کار درآمده و به درستی از اغراق در خلق آن بهره گرفته شده است. یک جوان متوهم عاشق فوتبال که هیچ حرکتی جهت رسیدن به خواسته قلبیاش انجام نداده و فوتبال پلی استیشنی را به بازی واقعی ترجیح میدهد! جلالی در خلق دنیای قباد موفق عمل کرده و به خوبی این شخصیت را در مرز باریک میان توهم فانتزی و جنون نگه داشته است.
شکل رابطه او با خانواده که بیش از هر چیز نشات گرفته از تربیت غلط پدر و مادرش بوده، به قباد لایههای بیشتری بخشیده و بسیاری از رفتارهای نهچندان پسندیدهاش را توجیه میکند. شکل رابطه او با خشایار به عنوان یک دوست قدیمی که دل در گرو خواهر قباد دارد نیز به همین منوال بوده و شوخیهای بعضا درخشانی هم حول محور آن شکل گرفته است.
با این همه مشکل همیشگی فیلمنامه در مجموعههای تلویزیونی که چیزی جز استفاده از کلیشههای تیپیک در خلق شخصیتها نیست، در آخرین بازی هم به خصوص در شخصیتهای مکمل به چشم میخورد. برای نمونه تنها کافی است به پدر، مادر و خواهر قباد توجه کنید که در صورت تبدیل آنها به تیپ ـ شخصیت تا چهاندازه عیار فیلمنامه این مجموعه بالاتر میرفت. تنها شخصیتی که از سه، پنج، دو به آخرین بازی آمده، امیرحسین رستمی است که پس از بازنشستگی از فوتبال به دلالی در این رشته روی آورده و هر لحظه به رنگی در میآید.
این شخصیت را میتوان موتور حرکت داستان به حساب آورد که قصه را به جلو برده و به آن ریتم میبخشد.
در آخرین بازی هم مانی نوری که خاطره بازی درخشانش در مجموعه زیزی گولوی مرضیه برومند هنوز از یادها نرفته، در نقش قباد عالی ظاهر شده و کاملا با نقش جفت و جور شده است تا جایی که نمیتوان بازیگر دیگری را برای آن متصور شد. اما این اتفاق در رابطه با بازیگران نقشهای دیگر به ندرت اتفاق افتاده و بازیها یکدستی لازم را ندارد که از این حیث به کار لطماتی وارد شده است.
محمد جلیلوند - ضمیمه قاب کوچک
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد