داستان پلیسی / قسمت پایانی

قتل زن تنها

در شماره قبل خواندید زن جوانی در خانه‌اش قربانی قاتلی آشنا شد. قاتلی که پس از خفه کردن این زن از خانه‌اش سرقت کرده بود.پلیس در ادامه با بررسی تماس‌های مقتول توانست سرنخی از ماجرا را کشف کند. فردی از هفت ماه قبل با این زن از طریق باجه تلفن همگانی در ارتباط بود که یک‌بار از تلفن همراه تماس گرفته بود.
کد خبر: ۸۱۱۵۸۲
قتل زن تنها

با استعلام شماره تلفن همراه، آدرس و مشخصات صاحب آن به دست آمد. صاحب تلفن کمک راننده اتوبوس‌های بین شهری بود. با مشخص شدن هویت صاحب شماره تلفن، سروان حسینی و کوشا سراغ صاحب تلفن که پسر جوانی به نام امیربود رفتند. امیر درحال تمیز کردن اتوبوس بود و زمانی که ماموران را دید کمی جا خورد. او بناچار و به درخواست سروان حسینی برای پاسخ به سوالاتی به اداره آگاهی رفت.

اما در تحقیقات مدعی شد تا به حال المیرا را ندیده است و چنین فردی را نمی‌شناسد. اما اگر پسر جوان المیرا را نمی‌شناخت چرا برای مدت زمان طولانی با او صحبت کرده بود. امیر ابتدا مدعی شد فرد دیگری با تلفنش تماس گرفته اما زمانی که متوجه شد اظهاراتش سروان حسینی را متقاعد نمی‌کند بناچار راز جنایت را برملا کرد و گفت: 7 ماه قبل المیرا به‌عنوان مسافر سوار اتوبوسی شد که من کمک‌راننده‌اش بودم. سر صحبت را به هر صورتی که بود با او باز کردم. وقتی به مقصد رسیدیم شماره تلفن همراه او را گرفتم، چند روز بعد با تلفن همراهم به او زنگ زدم و صحبت کردیم. اما بعد از آن از باجه‌های همگانی تماس می‌گرفتم. تماس‌های من کم‌کم باعث شد المیرا به من اعتماد کند و از زندگی خصوصی‌اش بگوید. او می‌گفت که چند سال قبل به خاطر مشکلات خانوادگی که داشته از همسرش جدا شده و مهریه‌اش را از همسر سابقش گرفته است. از ظاهر او می‌شد حدس زد که وضع مالی خوبی دارد. از طرفی او تنها زندگی می‌کرد و من برای به‌دست آوردن ثروتش نباید زحمت زیادی می‌کشیدم. یک روز به بهانه سوغاتی آدرس خانه‌اش را گرفتم، المیرا که از نقشه من بی‌خبر بود در را به رویم باز کرد و من با اولین تعارف او وارد شدم. المیرا منتظر بود که من از آنجا بروم و مدام به ساعتش نگاه می‌کرد، ولی من توجهی به حرکات و رفتار او نمی‌کردم.

او ادامه داد: بالاخره تحملش تمام شد و خیلی با احترام گفت که با کسی قرار دارد و می‌خواهد از خانه بیرون برود. می‌دانستم که قرار بهانه‌ای بیش نیست. ولی من خودم را به نشنیدن زدم. من که قصد ترک محل را نداشتم، گفتم می‌خواهم چند دقیقه‌ای خصوصی صحبت کنم. المیرا عصبانی شد و گفت من چه حرفی می‌توانم با تو داشته باشم. به او گفتم. بیرون کردن من را از ذهنت خارج کن. المیرا که از برخورد من خیلی جا خورده بود صدایش را بالا برد. او تصمیم داشت همسایه‌ها را از حضور من در خانه با خبر کند، با خودم گفتم اگر همسایه‌ها سر برسند چه کار باید بکنم؟ من فقط می‌خواستم پول و طلاهای او را سرقت کنم. المیرا هر لحظه صدایش را بالاتر می‌برد و تقریبا فریاد می‌زد. به طرفش رفتم و دستم را روی دهانش گذاشتم و با خشم گفتم اگر صدایت دربیاید خفه‌ات می‌کنم. هنوز دستم را از روی دهان او برنداشته بودم که متوجه شدم بیجان شد. دستم را برداشتم . او مرده بود. صدایش کردم ولی بی‌فایده بود. من او را کشته بودم. بعد از جنایت، سریع به طرف کمدها رفتم و شروع به گشتن کردم. سرویس جواهرات و پول‌های المیرا را داخل یک جعبه کوچک جواهرات پیدا کردم. وقتی داشتم از خانه خارج می‌شدم چشمم به گوشی تلفن همراه، لپ‌تاپ و ویدئو و ریسیور افتاد. آنها را هم برداشتم و بدون آن‌که کسی متوجه حضورم در خانه شود از آنجا خارج شدم. وسایلی را که از خانه المیرا دزدیده بودم به مبلغ خیلی ناچیزی فروختم و این مساله بیشتر عذابم می‌داد. چون همیشه با خودم فکر می‌کردم با پول‌های او می‌توانم برای خودم کاری دست و پا کنم. اما همه اینها یک سراب بود، من با آن پول‌ها نه‌تنها کاری نکردم بلکه تمام پول‌ها نیز از دستم رفت. من یک قاتل بودم که از سایه خودم هم می‌ترسیدم و شب‌ها با کابوس روز جنایت از خواب بیدار می‌شدم.

با اعترافات امیر، سروان حسینی از او خواست پای اعترافاتش را امضا کند. امیر بعد از تحویل مدارک و وسایلش وارد بازداشتگاه شد و سروان که از دور نظارگر او بود با خود گفت: «ارزش داشت که انسانی به خاطر یک مشت پول کشته شود؟»

تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها