ماه رمضان فرصت مناسبی است که آثار نمایشی و حتی برنامههای ترکیبی و گفتوگومحور نشان دهند چقدر میتوانند با توجه به ظرفیت مخاطب ساخته شوند. مخاطب امروزی صبر، حوصله، وقت و زمان مخاطب گذشته را ندارد.
او بنا به شرایط زندگی، دچار شتابزدگی شده است و کمکم این نکته در ذهنش نهادینه میشود که خیلی زود باید به نتیجه برسد. شاید برای همین است که اگر یک سریال تلویزیونی میخواهد مخاطب را مثلا در 30 قسمت با خود نگهدارد باید،هم از لحاظ محتوا و هم ساختار بسیار جذاب باشد وگرنه بیننده امروزی تماشای آن را از همان اوایل کار یا اواسط رها میکند. این مشکل یقه آن گروه از سریالهایی را بیشتر میگیرد که داستانش برای قالب و فرم آن کوچک باشد و سازندگان برای پر کردن این ظرف به اصطلاح مجبور باشند به آن آب ببندند.
در این شرایط اگر سوژه دندانگیر باشد و قلابش به بیننده گیر کند، مخاطب کمتحمل امروزی خود را مقید نمیکند به تماشای همه قسمتهای سریال بنشیند. او گاهی برخی از بخشهای سریال را میبیند و بقیه را یا از اطرافیان میپرسد یا به تماشای قسمت پایانی اکتفا میکند، چون فقط میخواهد ببیند آخر قصه چه میشود و مثلا فلان شخصیت چه عاقبتی پیدا میکند و این برخورد بیننده با اثر یعنی شکست سریال و به تبع آن، شکست سازندگان آن بخصوص کارگردان، نویسنده، تهیهکننده و بازیگران.
ماه رمضان را میدان رقابت فشرده سریالسازان هم میدانند؛ رقابتی که 30 روز طول میکشد و کسی برنده است که بتواند 30 روز بیننده را با خود همراه کند و مجال گریز او از سریال را ندهد.
در این رقابت کدهایی مانند گرهافکنی و تعلیق قصه، حرف اول را میزند. هر چه تعلیق بیشتر باشد، بیننده برای تماشای اثر بیتابتر میشود. تا چند سال پیش که فیلمنامهها قبل از آغاز تصویربرداری کامل میشد، برخی فیلمنامهنویسان حرفهای، بعد از کامل شدن فیلمنامه آن را به آدم خُبرهای میدادند تا او پایان هر قسمت را مشخص کند. ایجاد گره در آخر هر قسمت باعث میشد مخاطب قسمت بعد را پیگیری کند تا حداقل شاهد باز شدن گره باشد.
اما چند سالی است معمولا فیلمنامهها همزمان با تصویربرداری نوشته میشوند و این بزرگترین آسیب را به کلیت کار وارد میکند، چون فیلمنامهنویس چشمانداز وسیعی در اختیار ندارد که بر اساس آن گرههای کار را مشخص کند. او نقشه راه ندارد تا بتواند برای هر پیچ و خم خود را آماده کند؛ به همین دلیل چیزی که کمتر در سریالها دیده میشود، تعلیق و کشمکش است بنابراین بیننده هم گاهی سریال را میبیند و گاهی آن را رها میکند.
در رقابت سریالهای ماه رمضان البته دست بیننده برای انتخاب سریال هم بازتر است و او میتواند از سبدی که در اختیارش قرار گرفته است، آنچه را دلخواهتر است و او را بیشتر راضی میکند، انتخاب کند. تجربه سالها پخش سریالهای ماه رمضانی نشان داده آثاری توانسته اند بیشترین مخاطب را از آن خود کنند که فیلمنامه قویتر و جذابتری داشته و کشمکش رویدادها و اتفاقاتی که شخصیتها را با خود درگیر میکند در آنها بیشتر باشد. البته تعداد بینندگان یک سریال با میزان رضایتمندی مخاطب از اثر نمایشی، دو موضوع جداگانه است. مرکز نظرسنجی صدا و سیما تا دو سه سال قبل وقتی سریالی به پایان میرسید بخصوص در مناسبتها، دو نوع آمار ارائه میکرد؛ آماری که میزان مخاطب اثر را نشان میداد و آمار دیگری که میزان رضایتمندی بیننده را اعلام میکرد. برای برخی کارگردانان و تهیهکنندگان، آمار بیننده مهم بود و برای گروهی، میزان رضایتمندی او. البته برخی کارها هم بودند که هر دو شاخصه موفقیت را داشتند.
سریالهایی با تعلیق فراوان
سریال «خداحافظ بچه» را منوچهر هادی برای رمضان سال 91 کارگردانی کرد که از شبکه سه به نمایش درآمد. موضوع این سریال زن و شوهر جوانی (مهراوه شریفینیا و شهرام حقیقت دوست) بودند که به دلایل مختلف بچهدار نمیشدند، اما بشدت یکدیگر را دوست داشتند و از طرفی زن عاشق بچه بود تا اینکه عاقبت کار به آنجا رسید که این زن و شوهر تصمیم گرفتند برای بچهدار شدن، بچهای را بدزدند و با دزدیدن هر بچه برای آنها ماجراهایی به وجود میآمد. منتقدان سختگیر به سریال خداحافظ بچه امتیاز کمی دادند و برخی بینندگان سختگیر هم ترجیح دادند آن را تماشا نکنند. اما این سریال موفق شد مردم زیادی را بیننده خود کند و آمار مخاطب خود را بالا ببرد. داستان این سریال هر چند دَمدستی بود، اما آنقدر برای آن تعلیق و کشمکش در نظر گرفته شده بود که بیننده را سرگرم میکرد و گاهی هم او را به هیجان میآورد. درست مثل کتابهای عامه پسند که عموم مردم آنها را برای مطالعه انتخاب میکنند تا سرگرم شوند.
یکی از ظرفیت های یک اثر تلویزیونی برای درگیر کردن مخاطب این است که ابتدا او را سرگرم کند. این سرگرمکردن از راههای مختلف قابل اجرا ست که مهمترین آن فیلمنامه و اتفاقاتی است که برای اولین و دومین قسمت سریال در نظر گرفته میشود. اگر در همین دو قسمت ابتدایی سازندگان بتوانند اعتماد بیننده را جلب کنند، نیمی از راه را رفتهاند و موفقیت خود را تا حدودی تامین کردهاند.
حالا به جرات میتوان گفت دیگر دوره سریالهایی که چند قسمت اولش به معرفی شخصیتها اختصاص داده شود، به پایان رسیده و بیننده بیشتر از آنکه بخواهد شخصیتها را بشناسد تمایل دارد به اتفاقات و ماجراهایی که قرار است در طول سریال پیگیری کند، آشنا شود. شاید به همین دلیل است که حتی در سریالهای خانوادگی و حتی اجتماعی هم دنبال حادثه، کشمکش و اتفاق است. او دوست دارد از همان قسمتهای اول ببیند کدام شخصیت بیشتر درگیر ماجرا میشود تا روی او متمرکز شود و قصهاش را پیگیری کند.
سیروس مقدم یکی از کارگردانانی است که این درخواست مخاطب را شناخته است و میداند با ایجاد یک گره، اتفاق، کشمکش و... میتواند حتی سریالی ماورائی مانند «اغما» یا «روز حسرت» یا سریالی خانوادگی مانند «تا ثریا» و«پایتخت» را به اثری دیدنی و پر مخاطب تبدیل کند.
این کارگردان در قسمت اول سری سوم سریال پایتخت، مراسم عروسی ارسطو را روایت میکند که پر از اتفاقات ریز و درشت است و بیننده از همان قسمت اول مطمئن میشود قرار نیست سریالی تخت را به تماشا بنشیند که داستانش را به سبک قصههای هزار و یک شب آرام آرام تعریف میکند.
ماجراهای شخصیتهای منفی
از این روش، بهرام بهرامیان در سریال «سقوط یک فرشته» ـ که رمضان سال 90 از شبکه یک پخش شد ـ بهره برد و موفق شد، هم تعداد مخاطبان سریال خود را افزایش دهد و هم در آنها احساس رضایتمندی ایجاد کند. قسمت اول و دوم این سریال هم آنقدر اتفاق داشت که بیننده را تا 30 قسمت با خود همراه کند.
البته این سریال شخصیتی مرموز داشت که فقط صدایش شنیده میشد؛ ابلیس که اتفاقات بیشتری را در قصه به وجود میآورد. این شخصیت که دیده هم نمیشد، بیننده را با خود همراه میکرد و این انتظار را در او به وجود میآورد که در یکی از قسمتهای سریال، چهره خود را نشان خواهد داد.
البته شیطان شخصیت منفی اما جذابی است که در سریالهای مختلف آنقدر شَر و اتفاق پر پیچ و خم بهوجود میآورد که بیننده را تا حدودی مجبور میکند پیگیر سریالی باشد که قسمتهای آغازین آن را دیده و با این شخصیت آشنا شده است. سریالهایی مانند او یک فرشته بود و اغما ـ که بر اساس ماجراهایی پیش میرفتند که شیطان برای سریال رقم میزد ـ از جمله آثار پربیننده هستند.
فیلمنامهنویسان بر این عقیده اند که شخصیتهای منفی به دلیل ذات پلیدشان، باعث اتفاقات تلخ زیادی میشوند و از طریق آنها میتوان تا دره هم رفت. اما همین فیلمنامه نویسان و کارگردانان میدانند شخصیتهای مثبت اما فعال میتوانند مانند ترمزی که درست و بموقع کار میکند، جلوی پیشرویی شخصیت منفی را بگیرند حتی اگر در بخشهایی از داستان با او همراه شده باشند.
در سریالهای او یک فرشته بود، اغما و سقوط یک فرشته ـ که در ردیف آثار معناگرا و ماورائی تلویزیون جای میگیرند ـ شیطان به عنوان خبیثترین شخصیت موجود قهرمانان، قصه را تا ته دره میبرد؛ اما در بین راه شخصیتهای مثبت سرعتگیرهایی برای او ایجاد میکردند که از شتاب حرکت منفی او میکاست و در چند قسمت پایانی هم با تحول قهرمان قصه، ترمز اصلی به کار میافتاد و با مشخص شدن سِره از ناسِره، هم قهرمان داستان عاقبت بخیر میشد و هم بیننده بعد از دیدن ماجراهای زیاد و تعلیقهای گاهی نفسگیر، پیام سریال را دریافت میکرد. این را میتوان یک داد و ستد موفقیت آمیز اثر نمایشی و بیننده قلمداد کرد. هم سریال موفق شده و هم بیننده از تماشای کار راضی است.
نویسندگان زیادی هستند که با طراحی شخصیتهای منفی فعال، موتور داستان خود را گرم میکنند. اما آنها آنقدر هوشمند هستند که بدانند سریال را برای ماه رمضان میسازند که ماه رجعت انسان به فطرت خداگونه است. آنها در 30 قسمت، سریال بیننده را با دامهای مختلف و روشهای نجات از این دامها آشنا میکنند.
حسن فتحی در سریال «در مسیر زایندهرود» از همین روش استفاده کرد و توانست یکی از موفقترین سریالهای ماه رمضان را به مخاطبان ارائه کند. این سریال که در رمضان سال 89 پخش شد، داستان فوتبالیستی را روایت میکرد . زیادخواهی نفساش همان شخصیت و نیروی منفی ای بود که ماجراهایی را شکل میداد و او را تا ته دره میبرد. البته در مسیر پر پیچ و خم زندگی او،آدمهای بدی هم قرار میگرفتند که به این سقوط شتاب بیشتری میدادند؛ مثل همان دلال که کارش بازیکن جور کردن برای تیمهای مختلف بود.
فتحی در سریال موفق «میوه ممنوعه» هم از همین نفسپرستی برای روشن کردن موتور قصه و شتابدادن به آن استفاده کرد و موفق هم شد.
اقبال مردم به طنازی
سریالهای کمدی ماه رمضان در ردیف موفقترین سریالهایی قرار میگیرند که ماه رمضان از تلویزیون پخش میشوند. ساخت این سریالها از زمانی در دستور کار تلویزیون برای ماه رمضان قرار گرفت که ماه رمضان به ماه شادی پیوند خورد. قرار نیست مردم اگر روزه میگیرند و برای رضای خدا گرسنگی و تشنگی را تجربه و ایمان خود را محکم میکنند، غمگین و ناراحت هم باشند. همه اینها باید با شادی انجام شود و سریالهای طنز و برنامههای سرگرمکننده تلویزیون میتواند این شادی را در بیننده ایجاد کند.
سریالهای کمدی هر چند بیشترین موفقیت خود را از شخصیتهای ویژه و موقعیتهای ناب دارند، اما باز هم میتوان ردپای کشمکش و تعلیق را در داستان آنها پیدا کرد. اگر سریالهایی مانند «متهم گریخت»، «ترش و شیرین» و «خانه به دوش» ـ که رضا عطاران برای تلویزیون ساخت و موفق شدند ـ به دلیل همین گرهافکنیهای درست قصه بود. این کارگردان زمانی که سریال «بزنگاه» را ساخت از این فرمول فاصله گرفت و نتوانست موفقیت خود را تکرار کند.
نزدیک به دو دهه است سریالهایی برای پخش در ماه رمضان تولید میشود. این سریالها تقریبا همه موضوعات و گونهها را در برگرفتهاند و حالا دیگر سازندگان این آثار میدانند بهتر است از چه راهی بروند تا موفق شوند. مخاطبان هم تکلیفشان را با همه سریالهای تلویزیونی چه آنها که در طول سال پخش میشوند و چه آنها که در مناسبتهایی مانند رمضان و نوروز به نمایش درمیآیند، مشخص کردهاند.
برخی تهیهکنندگان میگویند نباید بحث رقابت را پیش کشید، چون هر کاری مختصات خودش را دارد ؛ اما واقعیت این است رقابت وجود دارد و اتفاقا رقابت خوبی هم است. 30 شب فرصت خوبی است تا هم مدیران تلویزیون و هم مردم، کاربلدها را شناسایی کنند و به آنها بها بدهند و میدان آزمون و خطا را از گروهی دیگر بگیرند.
طاهره آشیانی - دبیر گروه رادیو و تلویزیون
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان