به هر حال روزگاری ترانههای او و همنسلانش غوغا میکرد. حالا اما سالهاست کار نمیکند. با این که هم میتواند ترانه بگوید، هم آهنگ بسازد و هم بخواند(طبق گفته خودش). میگوید اگر این کار را بکند برای خودش دشمن میتراشد. میگوید دوستانش در بستر مریضی افتادهاند. میگوید ترانه باید مثل عطر گل بپیچد در وجود شنونده و او را در همان دفعه اول میخکوب کند. میگوید ترانه باید بماند و زمزمه شود، حتی 40 سال بعد. با او درباره ترانه به گفتوگو نشستیم. ترانهسرایی که آثار ماندگاری از او شنیدهایم. کافی است بگوییم ترانهسرای کارهای علیرضا افتخاری یا قاسم افشار و بسیاری دیگر. این گفتوگو را بخوانید تا ببینید چقدر اکبر آزاد دلش پُر است و البته سعی کردیم در تنظیم گفتوگو همان لحن خودمانی او را حفظ کنیم.
خبری از شما نیست آقای آزاد! آخرین ترانهای که گفتید و خوانده شد چند سال پیش بود؟
آخرین ترانهای که از من خوانده شده مال حدود 4 سال پیش بود به اسم «نوروز به تبسم آمد». بعدش هم دو تا آهنگ کار کردم که یکی از آنها را بهرام پاییزی خواند. صدایش شبیه مرحوم فرهاد است. همان کار «باغ بارون» که ترانهاش این بود: «باز خیال تو داره میبره چشمای منو تا آسمون تا باغ بارون تا کهکشون» این کار گل کرد، اما در زمینه ترانه از حدود ده سال پیش بنده تقریبا بیکارم. یعنی کشیدیم کنار به دلایلی، اصلا گفتیم بگذار جوانترها بیایند.
قبل از آنچه میکردید که در این مدت نمیتوانستید انجام دهید؟
آن موقعها کمپانیها میآمدند التماس میکردند. آخرین کاستی که از من بیرون آمد «خنده بارون» بود که آقای افتخاری خواند و بیش از یک میلیون نسخه فروخت. یعنی خود کمپانی گفت به من. بس که خوشحال بود. موضوع برای بیشتر از ده سال قبل است. یک سری هم آهنگ داشتم که شورای موسیقی ارشاد کار کرد و دیگر کاری نکردم.
برای این کارها آهنگسازی کردید؟
بله آهنگسازیهایم با شورای موسیقی بوده. شعر را برداشتم رویش آهنگ ساختم. گفتند شعر بده، گفتم کجای دنیا شعری که خوششان میآید را برمیدارید میگویید این هم پولش، بعد که تصویب کردند چندرغاز پول میدهند به ترانهسرا خداحافظ شما. بعد هم کمپانی آن را برمیدارد و میلیونها تومان میفروشد. آخرش هم حتی یک کاست به ترانهسرا نمیدهند. قبلا وقتی در گذشته رئیس رادیو تلویزیون بود گفت چرا به ما شعرآهنگ نمیدهید؟ گفتم شعر من که قاسم افشار با آن معروف شد را برداشتند بعد حتی یک کاست هم به من ندادند. یکبار نیامدند بگویند زندگی ات در چه وضعی است. اصلا نمیپرسند ترانهسرا آیا نیاز به وام دارد که کمکش کنند؟ فقط میگویند چرا ترانه را نمیآوری به ما بدهی.
به نظر شما وضعیت ترانه الان چطور است؟
خیلی بد است. شما یک نمونه ترانه خوب برای من زمزمه کن.
پس چرا مردم این همه آهنگهای خوانندههای داخلی را گوش میدهند؟
اینها چیزی نیست. یکبار داشتم میرفتم فرودگاه. راننده تاکسی آهنگی گذاشته بود که میگفت: «با تبر نگاهت پای چوبیم رو شکستی» به راننده گفتم چند سالت است. گفت 41 سال. گفتم چطور شما با این سن و سال این را گوش میدهی؟ یعنی چی پای چوبیم را با تبر نگاهت شکستی؟ گفت راست میگویی، من اصلا توجه نمیکردم. فقط آهنگ را گذاشته بودم یک صدایی بخواند. یعنی کسی به شعر توجه نمیکند. الان طوری شده شما یک صدای عالی بیاور و زیباترین شعرها را برایش بساز و بهترین آهنگ هم همین طور، باز هم کمپانیها میگویند اگر فروش رفت، پول میدهیم. مگر اینکه صدایش از صدا و سیما پخش شود آن وقت کمپانیها میآیند التماسش میکنند.
اجازه بدهید موضوعات را تفکیک کنیم. منظور شما این است که کانال رسیدن به شهرت تلویزیون است؟
بله. صدا و سیما باید آهنگهای درجه یک را پخش کند. البته بین این خوانندگان هم صداهای خوب و شعرهای خوب هست، اما کارهایی که مردم زمزمه کنند، کم است.
چرا کم است؟
چون کمپانیها توجه نمیکنند. چون مردم همه فکرشان دنبال چیز دیگری است.
ولی مردم ترانههای مجاز را بیشتر گوش میکنند تا آهنگهای لسآنجلسی.
تا حدی میپذیرم، اما در حدی نیست که گل کند.
اتفاقا گل کرده.
وقتی گل میکند که این ترانهها را در خیابان از دهان نسلهای مختلف بشنوی.
الان در کنسرتها مردم ترانهها را زمزمه میکنند و شوری هم دارند این اجراها.
کسی نیست.
آقای آزاد! سالنها پر است از جمعیت. شما آخرین بار کی کنسرت رفتید؟
مگر چند نفر الان کنسرت میدهند؟ محمد اصفهانی چند وقت است کنسرت نگذاشته یا قاسم افشار یا...؟
رضا صادقی را هم بگویید.
یک رضا صادقی است، یک احسان خواجه امیری. کلا چهار پنج نفرند و وقتی یک صدای تازه بیاید همه میروند. وحشت دارند یک صدای تازه بیاید. یک عده هم این چهار پنج نفر را تحت حمایت خود دارند تا از قِبَل آنها نان بخورند.
زمان شما مگر چند خواننده معروف بود؟
خشایار اعتمادی بود، قاسم افشار، حسین زمان، محمد اصفهانی، علیرضا عصار و خیلیهای دیگر. بس است دیگر.
من هم میتوانم ده نفر را برای شما نام ببرم.
اما کارهایشان ترانههایی نیست که نسل مرا درگیر کند. شاید هم مشکل از نسل من است.
یعنی مشکل از ترانههاست؟
صددرصد. تمام ترانهها یک موضوع شده. انگار همه را یکی گفته. آهنگها هم همه ناله است. یک حالت التماس و غم.
شاید سبکشان این است. اصلا شما با ترانهسراهای جوان یا ترانهسراهای همین خوانندگان امروزی درارتباطید؟
ترانه چیزی نیست که من با ترانهسرایش ارتباط داشته باشم. ترانه باید با من ارتباط برقرار کند. ترانه نه سیم خاردار میشناسد نه دیوار برلین. ترانه مثل عطر گل میماند، باید بپیچد در وجود شما. وقتی دفعه اول آن را میشنوی باید میخکوبت کند.
حرف من این است که اتفاقا شنونده ترانههای امروز با این کارها ارتباط برقرار میکند. حرف خودش را در این ترانهها میشنود.
بله، چون چیزی بهتر از آن در دست ندارد. در شهر کورها آدم یک چشم پادشاه است. ما وقتی نوجوان بودیم یک سری خوانندههایی بودند که ما غش میکردیم برای این خوانندهها، اما بزرگترها میگفتند این چرت و پرتها چیست که گوش میدهی. آنها تجربه داشتند. اینها چیزهایی است که زود فراموش میشود. البته همانها هم که زمان نوجوانی ما برایشان غش میکردیم، باز نسبت به ترانههای امروز، معنا داشت. الان ما ضعف ترانه داریم.
این ضعف به زبان ترانه برمیگردد یا موضوع آن؟
موضوع همه ترانهها عاشقانههای آبکی شده. شاعر ترانه گفته: «ای رفیق نیمهجون دست خستمو بگیر». اول این که «دست خستمو بگیر» قبلا در ترانه آمده. به خواننده این کار میگویم اگر کسی نیمه جون باشد شما باید دستش را بگیرید، نه این که انتظار داشته باشید او دست شما را بگیرد. نه شاعر فهمیده چی گفته، نه خواننده شعورش رسیده، نه آهنگساز متوجه شده.
طرف از یک چیزی خوشش آمده و خوانده. هیچ کس نمیآید ترانه را نقد کند. چون اگر نقد کند هزار دشمن پیدا میکند. ما اصلا نقدپذیر نیستیم، نه در ترانه، نه در تئاتر، نه در سینما و نه در فلسفه. فقط میخواهند تعریف کنند. من خودم حالا بعد از چند سال که به کارهای قدیمیام نگاه میکنم میبینم کلی ضعف دارم. هنوز خودم را سیاهمشقنویس میدانم. شما یک سالن داری به اسم سالن میلاد که 2000 آدم میآید آنجا و براساس آن قضاوت میکنید. معیارتان شده همین.
ترانهسرا و خواننده چه ارتباطی باید با هم داشته باشند؟
شما اول به من بگو ترانه چیست. هر چیزی که قافیه داشته باشد میشود ترانه؟ من نمونه میگذارم. فلانی آمده به من میگه: یک آهنگی را که شب از تلویزیون پخش میشود شنیدهام. میگویم خب تو که هر شب کارش را میشنوی، یک بیتش را برایم بخوان. نمیتواند. این چه جور ترانهای است که نمیتوانید حتی یک بیتش را بخوانید. ترانه باید در یاد بماند. حتی بعد از 40 سال. زنگ زدم به آهنگساز میگویم این شعر یعنی چی؟ «مَ مَ مَ مَ من...». میگوید آقای آزاد شما مثل خاله زنکها هستید. بنده اصلا بیسوادم و هیچ چیز حالیم نیست و به عنوان یک شنونده میپرسم. رفته بودیم فرهنگسرای شفق شاعر همین کار آمده بود. از شاعرش میپرسند این چه ترانهای است؟ ماتش برده. بعد همه به او خندیدند. من اگر بودم یا یک چیزی در سر خودم میکوبیدم یا قهر میکردم و میرفتم. آخرش هم میگوید هر کسی برداشتی دارد.
حرفهای اکبر آزاد
شما میدانید چقدر صداهای محشر داریم که پول ندارند و هیچ کس هم حاضر نیست خرجشان کند؟ اگر هم کسی بیاید، کمپانیها او را میدزدند. سالهاست دارم میگویم صدا و سیما یک برنامه نیم ساعته بگذارد برای این استعدادها. اصلا شعرهایی را که ارشاد تصویب کرده بدهید بخوانند. آن وقت ببینید چه استعدادهایی پیدا میشوند. دیگر کسی لسآنجلسی گوش نمیکند. الان دوستان جون جونی من مریض شده و در خانه افتادهاند. من میتوانم هم شعر بگویم هم بخوانم و هم آهنگ بسازم، اما نکردم. چون دشمن برای خودم میتراشم. مگر میشود اینجا کسی هم ترانه بگوید هم آهنگ بسازد هم بخواند؟ بعد میگویند چرا از تو خبری نیست. مسعود کیمیایی یک آهنگ از من شنیده بود و میگفت من فکر میکردم تو فقط خوانندهای، پس آهنگساز هم هستی. میگفت احمدرضا احمدی گفته مدتهاست فقط از یک کار خوشش آمده آن هم همین است.
با این حال نه کار آهنگسازی را ادامه دادم نه خوانندگی. نخواندم چون میدانستم اوضاع چطور است. همین الان هم در شصت و سه سالگی بخوانم غوغا میشود.
چشم ندارند ذوقی را که خدا در وجودم نهاده، ببینند. یکی آمده بود با فضل به من میگفت کتابهای فلانی را خواندهای؟ فکر کرده بود من بیسوادم. کمدم را باز کردم و به او گفتم من کتابخانه ندارم، اما 3000 جلد کتاب توی کمدم هست که همه را از جیب خریده و خواندهام. باورش نمیشد.
سجاد روشنی / گروه فرهنگ و هنر
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد