سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
تلاش مسئولان برای یافتن اطلاعاتی دربارۀ او، تنها منجر به پدید آمدن سوالهای بیشتر شد چرا که پسرک کم حرف میزد و درک پایینی داست. با این وجود، خودش را کاسپر هاوزر معرفی میکرد.
به گزارش فرادید، پاکت هم که حاوی دو نامه بود، کمکی به موضوع نکرد. اولین نامه امضایی نداشت، اما این طور که از متنش پیدا بود، توسط کارگر مزرعهای نوشته شده بود که بعد از اینکه مادر پسر در کودکی او را ترک کرده بود، پسر را بزرگ کرده بود. این نامه خطاب به کاپیتان یک سوارهنظام محلی نوشته شد. هاوزر، مدعی بود که میخواهد "همچون پدرش" عضو سوارهنظام شود. نامۀ دوم، ظاهراً توسط مادر کاسپر نوشته شده بود. ظاهراً او نامه را به کارگر مزرعه داده بود، و تاریخ نامه به 1812 بازمیگشت. در آن نامه تاریخ تولد هاوزر 30 آوریل ذکر شده بود، و در آن گفته شده بود که پدر کاسپر از اعضای سوارهنظام بوده و مرده است.
هاوزر در طول مدتی که در اختیار پلیس بود، رفتارهای عجیبی از خود نشان میداد. او به سختی بدون گریه کردن میتوانست به سوالات پاسخ دهد، و غذایی را که به او داده میشد را نمیخورد، و آب و نان را ترجیح میداد.
شهرت
در مدت چند هفتۀ بعد، و تحت مراقبت یکی از زندانبانان، هاوزر بهبودی چشمگیری به دست آورد. او با سرعتی عجیب توانست خواندن و نوشتن یاد بگیرد و جزییاتی را از زندگی سابقش آشکار کرد. او گفت که در یک اتاق کوچک و تاریک زندانی بوده که در آن فقط یک تخت حصیری برای خوابیدن و نشستن وجود داشته است. تا جایی که یادش میآمد، هرگز کسی را که او را اسیر کرده بود ندیده بود. آیا آن فرد، همان کارگر مزرعۀ مرموز بود؟ آب و نان هر روز صبح در کنار تختش قرار داده میشد. هاوزر همچنین ادعا میکرد، هر از گاهی به او داروی بیهوشی خورانده میشد و وقتی که از خواب بلند میشد، متوجه میشد که موها و ناخنهایش کوتاه شدهاند.
طولی نکشید، که ماجرای عجیب و غریب او توجه مردم را جلب کرد. ماجرا فراتر از مرزهای آلمان رفت و در سراسر اروپا سروصدا کرد. نام هاوزر همیشه در روزنامهها دیده میشد و در مورد خاستگاه او شایعات و فرضیات زیادی مطرح میشد.
یکی از فرضیاتی که حالا رد شده، این بود که وی نسبی اشرافی داشته است. هاوزر از این شهرت لذت فراوانی میبرد. در همان سالی سروکلهاش پیدا شد، کتاب خاطراتی منتشر کرد و سالهایی که در سلول در اسارت به سر برده بود را شرح داد.
رسوایی
البته کسانی هم بودند که هاوزر را دروغگو میدانستند، کمکم در داستانهایش تناقضهایی پیدا کرده بود. اول از همه اینکه وضعیت بدنیش به نسبت کسی که ادعا بکند سالها در تاریکی زندگی کرده، بسیار مناسب بود. دست خط دو نامهای که همراهش بود نیز بسیار شبیه به هم بودند.
ضمن اینکه سه اتفاق، باعث شدند تا بسیاری به این نتیجه برسند که هاوزر یک دروغگوی بیاراده است یا از بیماری روانی رنج میبرد.
در 17 اکتبر 1829، هاوزر در سرداب خانۀ سرپرستش در حالی پیدا شد که زخمی در پیشانی داشت. داستان او دربارۀ اینکه مورد حمله قرار گرفته، به سختی قابل باور بود، چرا که وی قادر نبود مشخصات فرد مهاجم را توصیف کند و از طرف دیگر رد خونی به بیرون از سرداب وجود داشت که نشان میداد، وی قبل از آنکه درخواست کمک کند، از سرداب خارج شده و دوباره به آنجا بازگشته است. شاید به این خاطر که میخواسته تیغی را که با آن خود را مجروح کرده بود، پنهان کند. در آوریل 1930، صدای شلیک تیر از اتاق هاوزر شنیده شد. وقتی که افراد خانه به سرعت خود را به اتاق هاوزر رساندند، او را دوباره با یک زخم سطحی روی سرش یافتند. او ادعا میکرد که روی صندلی رفته تا چند کتاب بردارد و تصادفاً دستش به اسلحهای که روی دیوار بوده میخورد، اسلحه وقتی که به زمین افتاده شلیک کرده و روی سرش خراش انداخته است. سومین اتفاق اما، عواقب بسیار شدیدتری داشت.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد