در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
زعیم الدوله درباره ی اعضای این نشست می نویسد :«از طبقه علما و فقها مقدم بر همه ملامحمد مامقانی ملقب به حجت الاسلام و رییس علمای شیخیه ، حاج محمود ملقب به نظام العلما، میرزاحسن زنوزی – که هر دو ملا باشی لقب داشتند – پدر من و جدم طیب الله ثراهم بودند . از رجال حکومت ، محمدخان زنگنه امیر نظام ، میرزا افضل الله علی آبادی ملقب به نصیرالملک وزیر داخله ، میرزا جعفرخان ملقب به معیرالدوله کفیل وزارت خارجه ، میرزاموسی تفرشی کفیل وزارت مالیه و میرزا مهدی خان ملقب به بیان الملک رازدار وزیر داخله و غیراینها از صاحبانشان و مقام بودند چنانکه در متون تواریخ و غیر آن نوشته شده است.
آن گاه باب با میزبانش و به معنی دیگر با مستحفظ خویش کاظم خان فراش باشی رییس پرده داری ولی عهد، وارد مجلس شدند و او را در صدر مجلس جا دادند . آن گاه مناظر شروع شد و نخستین کسی که به مناظره مبادرت ورزید ، نظام العلما بود.
وی از باب پرسید : ای سید ، به این کتب و اوراقی که اکنون نزد تو می گذارم نظر کن ، در عبارات آن ها که به اسلوب قرآن و کتب آسمانی نوشته شده و در بلاد ایران منتشر گشته و در دست مردم است ، تامل کن و نیک ورق بزن ، آن گاه ما را خبر ده آیا حقیقتا این ها از گفتار خود شما می باشد؟ یا کسانی از دشمنان شما آن ها را به شما افترا بسته و به دروغ به شما نسبت داده اند؟
این جمله را گفت و بعد کتب و اوراقی که نزد وی بود، به باب داد . وقتی باب به آن ها نظر کرد، گفت: آری ، این کتب از طرف خدا می باشد!
نظام العلما گفت: ای سید، از شما تقاضا می کنم دست از لغزگویی و معماسازی برداری و با عبارت صریح پاسخ دهی ، زیرا به واسطه ی این کتب ، ولایات خراسان و مازندران در هیجان و انقلاب واقع شده و مردم آنها عصای اطاعت و انقیاد زمامداران را شکافته اند.
پس باب از این خطاب در غضب شد و گفت : آری ، این کتب و اوراق از مقالات من است !
نظام العلما گفت: آیا تو در این کتب ، خودت را شجره ی طوبا نامیده ای؟ مفهوم این تعبیر این است که هر چه بر زبان تو جاری گشته یا می شود ، کلام خداست و به عبارت دیگر گویا شما معتقدید که سخنان شما سخنان خدا و گفتار شما گفتار خدا است؟
با گفت: خدا تو را رحمت کند؛ آری قسم به خدا چنین است که می گویی ! نظام العلما گفت : آیا این که شما را باب می خوانند از طرف خود شماست یا مردم از پیش خود شما را باب خطاب می کنند؟
باب گفت : نه از طرف خودم می باشد ، مردم از پیش خود نمی گویند بلکه این اسم از طرف خداست و من هم باب علم هستم !
پس ولی عهد از جا بلند شد و گفت : ای سید، دانسته باش که من با خدا عهد کرده ام که اگر شما بتوانید در نزد ما ثابت کنید که شما حقیقتا بابا علم هستید، در این صورت این منصب و مسندی را که من دارا هستم به شما واگذار می کنم و خودم مطیع و منقاد شما باشم .
سپس نظام العلما گفت : ای سید، احسنت به این ادعایی که کردی! امیرالمومنین علیه السلام ، به این اسم خوانده می شد و کسی که او را بدین اسم خواند، پیغمبر صلی الله علیه و آله بود که فرمود: «انا مدینه العلم و علی بابها» ، من شهر علم هستم و علی دروازه ی آن شهر است . علی علیه السلام بعد از آن فرمود : «سلونی قبل ان تفقدونی لان بین جنبی علما جما». پیش از آن که مرا نیابید ، از من بپرسید ، زیرا میان دو پهلوی من علوم بسیاری هست. اکنون پاره ای از مسایل مشکله در نزد من است که حل آن ها را از شما می خواهم و از جمله ی آن ها چیزی مربوط به علم طب است.
باب گفت: من درس طب نخوانده ام.
نظام العلما گفت: از علوم دینی می پرسم ، ولی از جمله شروط معرفت این علم ، فهم معانی آیات و احادیث است و فهم آن هم متوقف بر معرفت علوم نحو، صرف ، معانی ، بیان ، بدیع ، منطق و علوم دیگری است. پس من از همان علوم مقدماتی می پرسم و ابتدا شروع به علم صرف می کنم.
باب گفت : من علم صرف را هنگام کودکی خوانده ام و اکنون چیزی از آن به خاطر ندارم .
نظام العلما گفت : این آیه ی شریفه را «هو الذی یریکم البرق خوفا وطمعا» ، برای ما تفسیر کن ، ترکیب نحوی آن را بیان نما، بگو شأن نزول سوره ی کوثر چیست ؟ و چه علت دارد که خدا پیغمبرش را بدین سوره تسلیت داده؟
باب قدری فکر کرد و سپس برای تهیه ی جواب مهلت خواست.
نظام العلما گفت: معنای فرمایش امام علی بن موسی الرضا چیست که در مجلس مامون در جواب سوال او که پرسید چه دلیل بر خلافت جدت علی بن ابی طالب داری ؟ حضرت فرمود: نص آیه ی انفسنا! مامون گفت: اگر نبود نسائنا!
حضرت فرمود: اگر نبود ابنائنا!
باب گفت : این حدیث نیست.
نظام العلما گفت : هر چه باشد، آیا از مقالات عرب هم نیست ؟ تفسیرش را بیان کن.
باب باز هم مهلت خواست.
پس نظام العلما از معنای این حدیث «لعن الله العین ظلمت العین الواحده» پرسید.
باب قدری زیاد فکر کرده، گفت : اکنون چیزی نمی دانم!
پس نظام العلما ازمعنای قول علامه پرسید که گفته است: اذا دخل الرجال علی الخنثی و الخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل و الانثی.
باب سکوت کرد و جوابی نداد.
نظام العلما گفت: تو تالیفات خود را به عقیده ی خودت براساس فصاحت و بلاغت ساخته ای ، پس اکنون بگو ببینم چه نسبتی از نسب اربع میان فصاحت و بلاغت وجود دارد و چرا شکل اول بدیهی الانتاج است؟
پس باب به کلی از جواب عاجز شد.
آن گاه نظام العلما با کمال سکون و وقار گفت: ای سید، من سوال دیگری از تو میکنم و دیگر سوالی ندارم و آن سوال این است: اگر ما گمان کنیم و تسلیم شویم که این علومی که اکنون در نزد بشر موجود است تمامش قیل و قال است و به قدر پشیزی به حال بشر مفید نیست، پس ما از تمام آن علوم صرف نظر کرده ، عادتی را که از زمان قدیم مورد پیروی خردمندان جهان بوده است پیروی می کنیم و آن اینست که هریک از انبیا که ادعای نبوت کرده اند و هر کدام از دیگران از آوردن مانند آن عاجز بوده اند. پس انبیا و رسل به آوردن معجزه اختصاص داشته اند و اولیا و صالحین به کرامت مخصوص بوده اند، هنگامی که مردم از طبقه ی انبیا معجزه ای ببینند و از آن ها اعراض کنند و گفتار آنان را قبول نکنند. کافر و فاجر می شوند و استحقاق غضب خداوند واحد قهار را پیدا می کنند و اگر از طبقه ی اولیا که مردم را به تبعیت از انبیا می خوانند کرامتی ببینند و از اطاعت آن ها خارج شوند ، آن ها نیز از فساق و اشرار محسوب می شوند . و چون این مقدمه معلوم شد، پس اکنون من از شما می پرسم چنان که از کتاب ها و اقوال شما معلوم می شود ، شما گاهی ادعای رسالت می کنید ، زمانی مدعی مهدویت می باشید و گاهی دیگر ادعای ولایت دارید ، ما این جا حاضر شدیم که از شما بپرسیم آیا شما معجزات و کراماتی دارید که حجت شما بر مردم باشد؟
باب با کمال آرامش گفت: هرچه می خواهی ، بخواه!
نظام العلما گفت: ای سید، بر تو پوشیده نیست که پادشاه ایران(محمد شاه) به بیماری نقرس مبتلا است و آن بیماری سختی است که اطبا از معالجه ی آن عاجزند و اکنون از شما می خواهم که او را از چنین دردی که دوای آن نایاب است ، شفا دهی!
باب گفت: این کار غیرممکن است!
پس ولی عهد از جای خود برخاسته ، باب را به گفتار خود مخاطب قرار داد و چنین گفت: ای سید، این آقایی که اکنون با شما مناظره می کند معلم من است . او کسی که مرا نیکو ادب کرده ، ولی اکنون پیر شده ، طراوت جوانی را از دست داده و نمی تواند در سفر و حضر با ما ملازم باشد، آیا می توانی او را به دوره ی جوانی برگردانی ؟
باب گفت: این نیز محال است!
در این وقت نظام العلما از وی اعراض کرده ، روبه مردم کرد و با صدای بلند فریاد نمود و گفت: ای مردم بدانید که این مرد – با دست اشاره به باب کرد- پیمانه اش خالی و انباشتش از هر معقول و منقولی تهی است. او مغرور به باطل و سفیه و جاهل است، هیچ معجزه و کرامتی ندارد و شایسته هیچ گونه محبت و احترامی نیست!
پس باب از این گونه تقبیح و توبیخ عصبانی شد و گفت : ای نظام ، این چه سخنی است که می گویی؟ منم آن مردی که هزار سال است در انتظار او می باشید.
نظام العلما گفت: آیا تو مهدی منتظر و امام قائم می باشی؟
باب گفت : آری، من همان او هستم !
نظام العلما گفت: مهدی نوعی هستی یا مهدی شخصی؟
نظام العلما از اسم وی ، اسم پدر و مادر و محل ولادتش پرسید.
باب گفت : اسمم علی محمد، اسم پدرم میرزا رضا بزاز ، مادرم خدیجه، محل ولادتم شیراز است و عمرم نزدیک به سی و پنج سال است.
نظام العلما گفت: اسم مهدی منتظر ما ، مهدی ، اسم پدرش حسن ، اسم مادرش نرجس و محل ولادتش سرمن رای(سامرا) می باشد. پس چگونه این مشخصات بر تو تطبیق دارد؟
باب گفت: من اکنون کرامتی به شما نشان می دهم تا معلوم گردد که من در دعوی خود صادق هستم !
مردم گفتند : حبا و کرامة ، کرامت خویش را ظاهر کن!
باب گفت: من در یک روز هزار بیت می نویسم. (بیت در اصطلاح خطاطان فارس ، پنجاه حرف است.)
مردم گفتند: بر فرض که راست بگویی ، این کرامتی نیست ، زیرا بسیاری از نویسندگان در این هنر با تو شریک هستند!
پس ملامحمد مامقانی از وی پرسید : ما درکتاب تو که آن را به مثابه قرآن قرار داده ای ،خوانده ایم که می گویی نخستین کسی که به من ایمان آورده است ، نور محمد و علی می باشد، و مفهوم این گفته ات این است که تو از محمد و علی بالاتری ؟
باب از این سوال ، کاملا مضطرب شد و هیچ نگفت .
پس میرزا عبدالکریم ملقب به ملاباشی از او پرسید: ای سید! خدای تعالی در کتاب عزیز خود می فرماید :«و اعلمو ان ماغنمتم من شی فان الله خمسه» ترجمه : بدانید که هر قدر شما استفاده ببرید، پس پنج یک آن به خدای اختصاص دارد ! و تو در کتاب خود می گویی – ثلثه ، سه یک (یک سوم) ، پس از کجا و چرا این آیه نسخ شده است؟
باب به وحشت افتاده ، بی تامل گفت : ثلث هم نصف خمس است!
شلیک خنده مردم بلند شد. ملامحمد مامقانی گفت : برفرض که ثلث هم نصف خمس باشد، ولی سوال این بود که چرا از خمس صرفنظر کردی و به ثلث یا نصف حکم کردی؟
پس باب مانند کسی که چشمش یارای دیدن نداشته باشد ، نظری به وی افکنده ، هیچ پاسخ نداد.
پس جدم از وی سوال کرد: ای سید ، تو و ما همه می دانیم که هیچ شریعتی آسمانی یا زمینی ، منسوخ نمی شود جز آن که باید شارع دوم ، شریعتی کامل تر و محکم تر از شریعت سابق منسوخ بیاورد ، چنانکه عیسی هنگامی که انجیل را آورد ، همین سخن را گفت و فرمود: من آمده ام تا ناموس – یعنی تورات – را کامل کنم. ولی در رکن بزرگ ، بلکه دو پایه ی اساسی ناموس را که عیدالسبت (سبت) و طلاق باشد، شکست. و تو نیز با این احکامی که در کتاب هایت موجود است، ارکان شریعت محمدی را شکسته و ویران ساختی ،نهایت تو این شکست را در زیر عنوان اکمال و اتمام پنهان کرده ای ، با اینکه میان احکام قرآن فاصله ی بسیاری وجود دارد. علاوه بر این ، خدای تعالی دین اسلام را برای ما کامل فرموده ، به صریح قرآن نعمت خویش را بر ماتمام داشته است. با این وصف اگر تو پیرو قرآن می باشی خداوند دین اسلام را بی نیاز از کمال کرده است و اگر از قرآن ارتداد پیدا کردی ،آن را قبول نداری و از پیش خود یا از نزد خدا دین تازه ای آورده ای تا نواقص شریعت اسلام و قرآن را تکمیل کند، پس من از شما تمنا داردم که بزرگواری کنید ، آن نواقص را توضیح دهید و نقاط ضعف و خلل آن را به ما نشان دهید . و نیز جهات کمال احکام خود و چگونگی تکمیل احکام شما و نواقص و خلل احکام اسلام را روشن سازید تا آن گاه ما از روی بصیرت و بینش درباره آن قضاوت کنیم .
باب با تبسم نظری به او افکند و گفت : جواب این سوالات ، مقدمات زیادی لازم دارد که باید در غیر این جا و در غیر این روز برای شما تشریح کنم.
جدم دو مرتبه از او پرسید: ای سید، به ما افاده و افاضه فرما راجع به کیفیت بالا رفتن عیسی به آسمان، آیا چنان که مسلمین می گویند پیش از مردان به آسمان بالا رفته ، یا چنان که نصارا معتقدند بعد ازمردن و دفن شدن از میان قبر برخاسته و به آسمان صعود کرده ؟ آیا صعود وی به آسمان به همین بدن عنصری بود یا به کیفیت دیگری انجام گردید؟
باب گفت: جواب این سوال نیز به مجال واسع تری از این مقام نیازمند است .
بعد گفت: شما خود خوب به حال ادیان و مذاهب مطلع هستید!
پس (باب) روبه مردم کرد و گفت : آیا شما نمی دانید که من بدون فکر و تامل خطبه های فصیح و طولانی انشا می کنم؟
و شروع به خواندن خطبه ای به زبان عربی کرد و گفت : الحمدلله الذی رفع السموات و الارض و تای سماوات را با زبر و ضاد ارض را با زیر خواند – در این وقت ولی عهد که جوان فاضل و ادیبی بود و در علم عربیت کامل بود از جا برخاسته و روبه باب کرد و گفت : صه صه! ساکت باش! و برای این که باب را به غلطی که گفته بود متوجه کند ، چند مرتبه این شعر سیوطی را خواندی :
و ما بتا والف قد جمعا یکسر فی الجر و فی النصب معا
یعنی : جمع به الف و تا را باید در دو حال جر و نصب به کسره خواند ! پس چرا تو«تای» سماوات را که جمع الف و تا می باشد ، به فتح خواند؟
پس به وی گفت: این چه گمراهی است؟ چرا مردم را گمراه می کنی ؟ این چه مزخرفاتی است که می گویی؟
منبع: سایت پارسینه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد