ساعتی در «معراج شهدای مرکز»، ستاد شناسایی و تدفین شهیدان گمنام

حکایت بی‌خبری...

قاب کوچک دور طلایی فلزی را سخت بر سینه می‌فشارد و قدم‌های سبکش را آرام و با طمانینه در پس جمعیت به زمین می‌گذارد. عرق سرد از شیارهای ریز و درشت پیشانی‌اش پایین می‌آید و رودی می‌شود بر گونه‌های سرخ تب‌دارش تا مرهم‌شان شود و التیام‌شان بخشد. یک طرف چادر مشکی‌اش به زمین پر از خاک کشیده می‌شود و آن دیگری در رقص غمناک باد پرواز می‌کند.
کد خبر: ۷۸۶۱۶۷
حکایت بی‌خبری...

پر چادرش بین شیار دو دندان ساییده می‌شود و ذکر محمدم بر لبانش گره می‌خورد. دمش بوی انتظار می‌دهد و بازدمش نوید وصال یار. هیچ کس توجهی به او و پسرک بیست و پنج ساله در قاب که نگاهش به حرکت آرام کارناوال گمنام‌ها خیره مانده بود، نمی‌کند. تنها یک صدای آشنا و همیشگی در کنار این هیاهوی بی‌صدا او را همراهی می‌کند. «کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی، کجایید ای سبک بالان عاشق، پرنده‌تر ز مرغان هوایی.»

«محمد بعد از 33 سال برگشت، وقتی رفت بیست‌و‌پنج ساله بود و من چهل و یک ساله. وقتی برگشت هفتاد و چهار ساله شدم و او... اگر بود پنجاه و هشت سالگی‌اش را می‌دیدم.» قدم‌هایش را بلندتر برمی‌دارد. «محمدم، محمدم» قاب کوچک روی سینه‌اش می‌لرزد و انگار عکس می‌خواهد از چارچوب طلایی بیرون بزند و او را به آغوش بکشد. انتظار در همین لحظه از ظرف وجودش لبریز می‌شود و دست کوتاه و پر لرزش مادر به تابوت بلند پسر می‌رسد.

11 هزار چشم به راه

مادر و انتظار در یک روز خلقت شدند. اصلا قلب مادران دریچه‌ای به سمت انتظار دارد که با نطفه جنین بسته و در هر مرحله از رشدش عمیق‌تر می‌شود. حالا فرض کن نهال نورس تو را که به شکوفه بهارِ جوانی رسیده، راهی دیار آتش و جنگ کنی آیا انتظار اینجا به اوج خود نمی‌رسد؟

اینها را ابراهیم رنگین، مسئول ستاد معراج شهدای مرکز می‌گوید و اسامی مفقودالاثرهای جنگ تحمیلی ایران و عراق را در دفتر بزرگی با عینک نزدیک بینش به سرعت رصد می‌کند. «بیش از 11 هزار و 600 خانواده مفقودالاثر داریم که پیکر فرزندانشان را از جنگ تحویل نگرفته‌اند. شما از این تعداد 6000 خانوار را کم کن که فرزندشان در همان سال‌های جنگ به عنوان شهدای مجهول در مزارهای مختلف به خاک سپرده شدند در نهایت رقمی در همین حدود نیز باقی می‌ماند که یا در خاک عراق یا در گورستان اردوگاه‌های اسیران ایرانی دفن شده‌اند که باید آنها را تفحص کنیم و در صورت شناسایی به آغوش خانواده‌هایشان برگردانیم چون نزدیک به 99 درصد شهدای دفن شده در خاک ایران شناسایی شده‌اند و در این طرف مرز، شهیدی باقی نمانده است.»

سال 1390 مسئولان ایران با عراق رایزنی‌هایی را برای جستجوی شهدای ایرانی در آن سوی مرز می‌کنند که نتیجه آن حضور گروه‌های تفحص در خاک عراق شد و هم‌اکنون نیز فعالیت در این حوزه ادامه دارد. آنها هدفشان شناسایی سربازان مفقود الاثری است که هیچ نشانی از خود به جای نگذاشته‌اند. «نزدیک به سه سال است که بچه‌های تفحص فعالیت‌شان را در محورهای عملیاتی آن سوی مرز و حتی اردوگاه‌های اسیران ایرانی آغاز کرده‌اند، اما چون ما اجازه داریم یک تعداد نیروی محدود به آن سو اعزام کنیم کارها آن طور که باید و شاید پیش نمی‌رود. البته این را بگویم که کار بچه‌های تفحص کاملا جدا از ماست و فعالیت ما در امتداد جستجوهای آنها معنا پیدا می‌کند.»

معراج شهدا چه می‌کند؟

کار اصلی معراج شهدا از زمانی آغاز می‌شود که پیکر شهیدی را گروه‌های تفحص پیدا کنند، پس از آن ستاد معراج شهدا وارد گود می‌شود و کار شناسایی، تجهیز و اعزام شهدا را پی می‌گیرد. آنها در مرحله اول تلاش می‌کنند شهدا را از روی پلاک، عکس، یادداشت، وسایل همراه، اتیکت روی لباس نظامی، منطقه عملیاتی، دوستان شهید دیگر شناسایی کنند، اما اگر در نهایت همه راه‌های موجود به در بسته خورد، گروه پزشکی دست به کار می‌شود و از طریق آزمایش دی‌ان‌ای آخرین راه موجود را امتحان می‌کند.

«البته این را بگویم که از سال 1382 از تمام شهدایی که وارد ستاد معراج می‌شوند، آزمایش دی‌ان‌ای گرفته شده و هیچ پیکری بدون نمونه‌گیری دفن نشده است، همچنین از سال 1389 نمونه‌گیری خون از پدر، مادر شهید در درجه اول و سپس فرزند او در مرتبه دوم و در صورت فوت پدر و مادر و نداشتن فرزند، نمونه‌گیری از خواهر یا برادر شهیدان صورت گرفته و به غیر از شهرهای بزرگ، تقریبا بانک اطلاعاتی خون 60 درصد از خانواده مفقود‌الاثر تکمیل شده و موجود است.»

چرا شهید گمنام داریم؟

خوب در این میان سوال پیش می‌آید که چرا با پیشرفت علمی در این زمینه و آزمایش دی‌ان‌‌ای از استخوان‌های پیدا شده باز هم هر از گاهی تعدادی از پیکرهای شهدای تفحص شده، گمنام به خاک سپرده می‌شوند و هنوز هم تعداد زیادی از خانواده‌ها به انتظار فرزندانشان بعد از هر تفحصی به معراج شهدا مراجعه می‌کنند؟ این معادله ساده چرا در طول این سال‌ها حل نشده است؟

«واقعیت این است که نمونه‌گیری ژنتیک از روی استخوان بسیار سخت است و ظاهرا علم ما در این زمینه به طور کامل پیشرفت نکرده ضمن این‌ که بسیاری از والدین شهدا طی سه دهه گذشته فوت کرده‌اند و ما هیچ دسترسی به خانواده‌های آنها نداریم، تمام این مسائل به علاوه تعدادی نکات پزشکی و حجم بالای شهدا و زمان بر بودن این آزمایش‌ها موجب شده که تمامی شهدا از این طریق شناسایی نشوند.»

آمارهای ستاد معراج نشان می‌دهد که قریب به 180 شهید از طریق آزمایش‌های ژنتیکی شناسایی و به خانواده‌هایشان تحویل داده شده و امکان شناسایی برای بقیه شهدایی که حتی دفن شده‌اند نیز وجود دارد، اما ظاهرا باز هم تشخیص هویت براساس نشانه‌های بصری و علائم خارجی در اولویت ستاد معراج قرار دارد.

«سال‌های اولیه پس از جنگ یعنی بین سال‌های 69 تا 75 بیشتر شهدای گمنام را از طریق دوستان و همرزمان آنها پیدا می‌کردیم، چون تازه جنگ تمام شده بود و بیشتر پاسدارها موقعیت‌ها و اتفاق‌ها را خیلی خوب به یاد داشتند حتی در آن سال‌ها فرم‌هایی را تحت عنوان جستجوی نور منتشر می‌کردیم که اگر کسی از مکان دفن دوست شهیدش چیزی به خاطر دارد ما را در جریان بگذارد که خیلی مفید بود و بسیاری از شهدا به این شکل از طریق دوستان‌شان پیدا می‌شدند، اما باز هم تعداد زیادی مفقودالاثر داریم که سرنوشت آنها مشخص نیست.»

این تکه استخوان شهید گمنام است یا سرباز عراقی؟

در میان شهدای گمنامی که با هر جستجو پیدا می‌شوند تعداد زیادی جنازه عراقی نیز هست که بعد از هر عملیات، بسیجی‌ها آنها را در همان موقعیت دفن کرده و حالا پس از هر تفحص آنها را نیز به کشور عراق تحویل می‌دهند. جنازه‌هایی که طی سال‌های اخیر با پیکر شهدای ایرانی در عراق مبادله می‌شود و هنوز هم تعداد زیادی از آنها باقی مانده‌اند، اما آیا در تفحص‌ها پیکر شهدای گمنام با جنازه سربازان عراقی اشتباه گرفته نمی‌شود؟

«شهدای ایرانی با سربازان کشته شده عراقی تفاوت‌های چشمگیری دارند و کمتر اشتباهی در شناسایی آنها صورت می‌گیرد، این طور نیست که ما جنازه سربازان عراقی را شهید گمنام محسوب کنیم چون تجهیزات ما با عراقی‌ها هم از لحاظ نظامی و هم پوششی بسیار متفاوت است، هیچ وقت یک سرباز عراقی سربند نداشت یا کلاه خود آنها با ما بسیار متفاوت بود حتی لباس و نوشته‌های روی آن نیز تفاوت چشمگیری داشت و شاید برایتان جالب باشد جثه استخوانی سربازان عراقی با بسیجی‌های ایرانی بسیار متفاوت است.»

بعد از هر عملیاتی سربازان ایرانی پیکر شهدای ایرانی را به عقب می‌آوردند و جنازه کشته‌شدگان عراقی را در همان مکان دفن می‌کردند که این اقدام از سوی طرف عراقی هم صورت می‌گرفته، البته اگر امکان جا‌به‌جایی کل اجساد نیز نبوده باز هم همه آنها در یک مکان دفن نمی‌شدند چراکه هر دو طرف بر سر جنازه نیروهای خود حساسیت داشتند و نمی‌خواستند که در یک گور دسته جمعی آنها را دفن کنند.

مادر به آنها بگو مرا در غاری دفن کرده‌اند

«ما در ستاد معراج شهدا تمام تلاش خود را می‌کنیم که پیکر شهیدی به شکل گمنام دفن نشود، اما اگر هزار راه موجودمان را رفتیم و در نهایت به جواب نرسیدیم چاره‌ای نداریم و آن عزیز وطن و دین را بی‌نام به خاک می‌سپاریم.» رنگین روی این سخن تاکید فراوان می‌کند و می‌گوید که در بسیاری از موارد ما طرف شرع را می‌گیریم تا دل را. حتی اگر حدسمان به یک مفقود الاثر نزدیک باشد، اما شواهد موجود در شناسایی ناقص باشد باز هم مجبوریم که آن شخص را گمنام دفن کنیم.

مادر شهدا خیلی پیگیرتر از سایر اعضای خانواده‌اند، آنها تا آن روز که توان جسمی‌شان اجازه می‌داده هر هفته سری به معراج می‌زدند و سراغ فرزندانشان را از بچه‌های ستاد می‌گرفتند انگار که آنها ساقی دلشان باشند و جام انتظارشان را از امید پر کنند، اما حالا که پیر شده‌اند و از پا افتاده و بعضا دچار آلزایمر و فراموشی باز هم تماس می‌گیرند و هر از گاهی به ستاد سر می‌زنند، شاید دنیا آنها را فراموش کند و آنها دنیا را اما انتظار از قلب و جانشان دل نمی‌کند، یعنی نمی‌خواهند که بِکند.

«یک روز در ستاد نشسته بودیم و سخت مشغول کار، مادر مفقود الاثر ابوترابی تماس گرفت و گفت آقای رنگین، پسرم دیشب به خواب من آمد و گفت که مادر! من برگشته‌ام اما من را بی‌نام و نشان در غاری دفن کرده‌اند. مادر خیلی ناراحت و سرخورده بود ولی من هر چه فکر می‌کردم غاری را که ما در آن شهید گمنام دفن کرده باشیم به یاد نمی‌آوردم، دو روز متوالی دیگر هم زنگ زد که من به بچه‌ها سپردم جایی با این مشخصات که در آن شهید گمنامی را دفن کرده باشیم پیدا کنید، در جستجوهایمان به کهف‌الشهدا برخوردیم و بعد هم آزمایش دی‌ان‌ای شهیدان دفن شده را به سرعت با خونگیری مادر تطابق دادیم و متوجه شدیم که یکی از آنها شهید ابوترابی است. از این دست اتفاقات که برای مردم عادی غیرقابل باور است اینجا به شکل باور پذیری رخ می‌دهد آنقدر که ما به معجزه عادت کرده‌ایم.»

بعضی مادرها بی‌تاب‌تر از بقیه‌اند و بعد از اعلام نتایج هر تفحصی پیگیر جنازه فرزند مفقودشان می‌شوند، حتی اگر فرزندشان در آن محور عملیاتی تفحص شده، شهید نشده باشد. انتظار یک مادر مکان و زمان را نمی‌شناسد، آنها تنها به دنبال آغوش کشیدن فرزند گم شده‌شان می‌گردند و حتی سراب‌ها را به سمت او می‌دوند.

«مثلا تفحصی در جبهه‌های غرب صورت گرفته اما مادری که فرزندش در جبهه جنوب مفقود شده تماس می‌گیرد که آقای رنگین در این شهیدانی که پیدا کرده‌اید حسن من! رضای من! سجاد من! سعید من!‌ نوید من نبود؟ و ما چند ساعت باید با آرامش و صبر این مادر را راضی کنیم که حرف‌های ما را بپذیرد که این شهدا برای جبهه غرب اند و نه جنوب و او در آخر با صدایی بغض آلود و هق‌هق آرام گریه گوشی را بگذارد و اینجا حکم دل است و منطق راهی ندارد و همین کار را سخت می‌کند.»

دو پسرعموی مفقود که همدیگر را پیدا کردند

در یکی از محورهای عملیاتی تعدادی شهید پیدا و برای شناسایی به ستاد معراج تحویل می‌شوند، برادر شهید تماس می‌گیرد که مادرم چند روز است که من را سرزنش می‌کند چرا تماس نمی‌گیری ببینی از برادرت خبری شده یا نه؟ بچه‌های ستاد می‌گویند که هنوز شناسایی آغاز نشده، اما مادر اصرار دارد که پیکرهای آمده را ببیند.

«مادر شهید لواسانی را آوردیم در دفتر معراج که با او صحبت کنیم تا بعد از شناسایی صبر کند، گفت که پسرم هفته گذشته در خواب بعد از نمازم آمده و گفته مادر! من برگشته‌ام و لباس مشکی به تن دارم و کتانی به پا، باورم نمی‌شد چون که شهید از نیروهای ارتش بود و در ارتش این نوع پوشش کاملا غیرمرسوم و ناممکن است، با این حال خواستیم که مادر ناراضی نرود و اجازه دادیم در سالن معراج نگاهی به اجساد بکند. ایشان مستقیم رفت سر یک تابوت و در آن را باز کرد، در کمال تعجب دیدیم که شهید لباس مشکی به تن و کتانی به پا دارد. در مقابل این یقین آیا کاری بجز فرود آوردن سر تعظیم می‌توان کرد؟»

حتی گاهی علم و تجربه در شناسایی و تشخیص هویت اجسادی که ده‌ها سال از تدفین‌شان گذشته نیز در برابر آرزوهای انسانی کم می‌آورند و به جاده خاکی می‌زنند آنجا که پسر عمویی به دنبال پسر عموی شهیدش می‌رود تا او را برگرداند و بعد از سال‌ها خود نیز با پیکر شهیدش او را شانه به شانه در مقبره‌ای همراهی می‌کند. شهیدان عرب‌نژاد که حسین در روز آزادسازی خرمشهر یعنی سوم خرداد 61 شهید و مفقود می‌شود و عبدالحسین در بیت‌المقدس 7 در سال 67 و هر دو سال 85 در یک روز و یک مکان یعنی مسجد فائق تهران به خاک سپرده می‌شوند.

«شهید حسین عرب‌نژاد به خواب یک فرد ناشناس که در مراسم تشییع شهدای گمنام در تهران رفته بود می‌رود و با دادن اطلاعات خود به آن فرد از او می‌خواهد که خانواده‌اش را که در کرمان زندگی می‌کنند از محل دفنش مطلع کند و شهید عبدالحسین عرب‌نژاد که بعد از مدت کوتاه دیگری از طریق جواب نمونه‌گیری دی‌ان‌ای و آزمایش خون برادر و مادر از گمنامی درمی‌آید و عجیب‌تر این که مشخص می‌شود هر دو پسرعموی کرمانی در یکجا یعنی مسجد فائق و شانه‌به شانه هم در خاک آرمیده‌اند. شمای مخاطب اسم این را چه می‌گذاری؟»

مادر قاب عکس دور طلاییِ فلزی را از سینه‌اش جدا می‌کند و ذکر لبش آرام می‌گیرد. دستانش از لرزش می‌افتد و عرق به پیشانی‌اش می‌خشکد. برای لختی، مشتی استخوان را به آغوش می‌گیرد و سر را بر روی قنداق سفید و سبک می‌گذارد. بوی نوزادش را می‌دهد وقتی برای اولین بار او را در دامنش گذاشتند. راهی برای گریه نیست، دریچه انتظار به روی لبخند باز می‌شود. محمد در آغوش مادر آرام می‌گیرد.

فهیمه‌سادات طباطبایی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
همون
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۴۰ - ۱۳۹۴/۰۵/۰۸
۰
۰
شهدا زنده اند ازهر زنده ای زنده تر

نیازمندی ها