در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دفتر در طبقه دوم ساختمانی اداری قرار داشت؛ ساختمانی تازهساز که هنوز بیشتر واحدهایش خالی بود. حتی نگهبان هم استخدام نکرده بودند. مشفق به محض اینکه به محل حادثه رسید و خواست وارد ساختمان شود، دید لوله اصلی آب ترکیده و تمام پیادهرو پر از آب است. مردی مسن که همانجا زندگی میکرد، وقتی مشفق را با لباس فرم دید، جلو رفت و شروع به اعتراض کرد.
ـ بیشتر از دو ساعت است این لوله ترکیده آن وقت شما تازه رسیدهاید.
مشفق توضیح داد او مامور آگاهی است و ترکیدگی لوله اصلا ربطی به او ندارد، اما پیرمرد ظاهرا حواس درست و حسابی نداشت.
ـ بیخودی بهانه نیار. بیشتر از ده بار تلفن زدم.
مشفق عجله داشت از طرفی نمیخواست دل پیرمرد را بشکند. چند نفر از کسبه دخالت کردند تا پیرمرد را توجیه کنند و به او بفهمانند تاخیر دوساعته شرکت آب ربطی به پلیس ندارد، اما فایدهای نداشت تا اینکه بالاخره ماموران شرکت آب از راه رسیدند و مشفق اجازه مرخصی گرفت. وقتی وارد ساختمان شد، دید آنجا را خیلی شیک و باسلیقه ساختهاند البته آسانسور هنوز کار نمیکرد. او دو طبقه را از طریق پله بالا رفت. راه پله تمیز و سرامیکهای کف آن مثل آینه بود البته مشفق آن را حسابی کثیف کرد. سرگرد به محض اینکه داخل رفت، دید همکارانش در حال بازجویی از مدیر نمایندگی هستند. او هم خودش را معرفی کرد و به حرفهای وی گوش داد.
ـ حدود 40 دقیقه قبل کارمندم زنگ زد و گفت دو مرد وارد شدند و هر چه پول بود، بردند. دو میلیون و 8000 تومان در صندوق داشتم که باید به حساب بیمه واریز میکردم. بدبخت شدم.
مشفق سراغ کارمند بیمه رفت و از او درباره سارقان پرسید:
ـ هر دو نفرشان نقاب داشتند یعنی نقاب نبود کلاه بود از این مدلها که صورت را کامل میپوشاند.
مشفق فکر کرد کلاه گذاشتن در آن هوا کاملا عادی است و جلب توجه نمیکند پس اگر همسایهها متوجه مورد مشکوکی نشده باشند، عجیب نیست.
کارمند به حرفش ادامه داد: «یکی از آنها کلت داشت و دیگری قمه خیلی بزرگ. آنقدر ترسیده بودم که داشتم غش میکردم. هیچکس هم نبود. چارهای نداشتم. اگر پولها را نمیدادم مرا میکشتند.»
مشفق سری به نشانه تائید تکان داد و به مدیر نمایندگی گفت: «شما چه طور بالا آمدید؟»
ـ چطور؟
ـ آسانسور خراب است.
ـ خراب نیست. کلیدش پشت دیوار است باید آن را بزنید. همکارانتان را هم خودم بالا آوردم، اما خبر نداشتم شما رسیدهاید وگرنه حتما میآمدم تا زحمتتان نشود. البته دو طبقه هم زیاد نیست.
کارآگاه جواب داد: «زیاد نیست. فکر کنم کارمندتان هم بتواند دو طبقه را با ما پایین بیاید حتی اگر دستبند داشته باشد.»
رنگ از چهره مرد جوان پرید: «چرا دستبند؟»
ـ چون من فکر میکنم سرقت کار شماست.
ـ چرا تهمت میزنید؟
ـ امیدوارم حق با شما باشد و بیگناهیتان ثابت شود.
ماموران کلانتری متهم را پایین بردند و سوار خودرو کردند، اما مشفق حدود نیم ساعتی را به پرسوجو از کسبه پرداخت. هیچیک از آنها ورود و خروج افراد غریبه به آن ساختمان را ندیده بودند یا اینکه میگفتند اصلا توجهی به این موضوع نکردهاند. به هر حال حقیقت از نظر سرگرد روشن شده بود. او در آگاهی از مرد جوان تحقیق کرد و متهم بعد از انکارهای اولیه بالاخره قبول کرد ماجرای مردان نقابدار ساختگی است و او خودش پولها را برداشته تا بتواند به پسانداز خودش اضافه کند و خودروی مورد علاقهاش را بخرد.
شما خواننده محترم برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید کارآگاه چگونه متوجه شد سرقت کار کارمند دفتر بیمه است؟
پاسخ معمای شماره قبل: متهم به محض ورود به خانه به همان اتاقی دوید که جسد همسرش در آنجا بود در حالیکه اگر از قتل خبر نداشت، نباید میدانست جنازه در کدام قسمت از خانه است.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد