کتاب شعر «عطسههای نحس»، آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» و همکاری با کارن همایونفر و رضا یزدانی در آلبوم «خاطرات مبهم» بخشی از مهمترین فعالیتهای خارج از دنیای بازیگری فولادوند است. او همچنین سابقه بازی در تلویزیون و سریال «شیدایی» را دارد و در عرصه تئاتر و هنر نمایش هم حضور داشته است. در این گفتوگو در کنار پرداختن به سه نقش آفرینی متفاوت این بازیگر در جشنواره فیلم فجر، درباره انتشار کتاب جدیدش «شلیک کن رفیق» و اینکه چرا مدتی است تهران را ترک کرده و دیگر دلمشغولیهای او صحبت کردهایم.
«دو ساعت بعد، مهرآباد» از لحاظ فیلم و بازی جایگاه خاصی در کارنامه شما دارد، اما این اثر در جشنواره فجر با نقدهای متفاوتی از طرف منتقدان روبهرو شد. درباره این واکنشها و همچنین نگاه مردمی نسبت به این فیلم چه نظری دارید و چقدر آنها را میپذیرید؟
فیلم را چندین مرتبه با طیفهای مختلفی از مخاطبان دیدم. با این نظر شما موافقم که فیلم با چندین جنس مخاطب روبهرو است. این موضوع مرا خوشحال میکند، چرا که این اثر در مواجهه با مخاطبان بینابین نیست و احساس متوسطی به همراه ندارد. این نوع برخوردها نشان میدهد که جنسی از جهانبینی در آن اثر وجود دارد که باعث میشود برخی با آن موافق و برخی مخالف باشند. «دوساعت بعد، مهرآباد» حوزه ادراک را نشانه میگیرد و گرایش فیلم به این سیاق است؛ سیاقی که سبقه طویلی دارد و آثار بزرگی در این حوزه در تاریخ سینمای جهان دیده میشود. در یک قیاس بلاتشبیه مانند کارهای تئو آنجلو پولوس، میکل آنجلو آنتونیونی و در سینمای ایران نیز نمونههایی از این آثار وجود دارد، مانند نگاهی که در آثار سهراب شهید ثالث یا عباس کیارستمی جاری است. علیرضا فرید در این فیلم از ادبیات فرار میکند و به شکل بکر و اصیل به زبان سینما که تصویر است نزدیک میشود. فرار از ادبیات یعنی دوری از سینمای قصهگو. طبیعی است که این جنس فیلمها مخالفان و موافقانی دارد. موافقان قطعا کسانی هستند که سینما را کمیجدیتر دنبال میکنند و نگاه آنها صرفا نگاه سرگرمی نیست.
مخاطبان امروز سینمای ایران باهوشتر و تخصصیتر از گذشته هستند، چرا که براحتی فیلمهای روز دنیا را در اختیار دارند. از طرف دیگر نمیتوان کتمان کرد هنوز هم تماشاگرانی هستند که صرفا نگاه سرگرمی به مقوله سینما دارند.
هدف ما هم در این فیلم همین مخاطبان باهوش سینما هستند که اتفاقا سینمای روز دنیا را دنبال میکنند. البته شاید هم نتوان گفت هدف، چون هنرمند در لحظه آفرینش اثر جز ترسیم جهانی به هیچ چیزی فکر نمیکند. نمیتوان بهطور یقین گفت که فیلمساز با این هدف به سراغ ساخت فیلم رفته و این مخاطب را در نظر گرفته است. جهانی که این فیلم ترسیم میکند، ارتباط مستقیم تری با این دست از مخاطبان سینما دارد؛ مخاطبانی که کمیجدیتر هستند. حالا ممکن است بررسی چالشهای روحی یک زن در مواجهه با مساله بنیادین مرگ و عشق و سوءظن با آنها همگرا باشد یا نه.
اما شما به هر حال این فیلم را با هر دو دسته مخاطبان سینما دیدید.
بله. در جشنواره با منتقدان و متخصصان این حرفه دیدم و در سینماها و اکران عمومی و مردمی نیز با مخاطبانی که تخصصشان سینما نیست، اما ممکن است نگاه جدی به مقوله سینما داشته باشند. در بخش اول برخی منتقدانی که فیلم را پسندیده بودند، بیشتر به بحث خویشتنداری فیلم، جنس نگاه فیلمساز به این دغدغهها و فیزیک متنوع فیلم اشاره میکردند. عدهای دیگر از منتقدان هم تحلیلهای خود را داشتند و به عنوان نمونه میگفتند چرا این فیلم قصه ندارد و چرا تکلیف شخصیتها مشخص نمیشود. درکل از شنیدن این مباحث لذت میبرم، زیرا تماشاگران نسبت به فیلم خنثی نیستند و برای هر حرفی که درباره آن میزنند، دلیل دارند.
به نظر میرسد این جنس سینما و این فیلم خیلی به دغدغه شما نزدیک است.
«دو ساعت بعد، مهرآباد» برای من که 9 سال است در سینما کار میکنم، اتفاق متفاوتی است. من کمیآدم کله شقی هستم، یعنی در مواجهه با زندگی خیلی منظم رفتار نمیکنم. حتما اینطور نیست که بهعنوان بازیگر هر سال فیلم بازی کنم ممکن است در یک سال چهار فیلم بازی کنم یا چند سال اصلا فیلم بازی نکنم، اما با این نظر شما که فیلم دغدغه من است، کاملا موافقم. این فیلم مساله انسان معاصر است و از این بابت فیلمنامه برای من قابل احترام بود. به همین دلیل زمان خواندن متن در همان صفحه 15 اعلام کردم میخواهم در این فیلم بازی کنم. به عنوان یک بازیگر برای این نقش در زیست فردی خودم به چالش کشیده میشدم. در این قصه مفهوم شک در یک عشق از دست رفته بررسی میشود همین دلیل نقش را برای من صمیمیکرد. برای من این موضوع مهم است که در یک اثر این امکان را داشته باشم که از میدان زیست خودم وامهایی بگیرم که به درد زایش شخصیتم در فیلم بخورد. من برای تمام نقشهایی که بازی کردم، تلاش کردم به آن شخصیتها عینیت ببخشم. سلیقه من همیشه به سینمای اجتماعی خیلی نزدیک است و بهطور کلی قصههایی که انسان و مصائب مربوط به آن را مدنظر قرار میدهند، مورد علاقهام است. سینما چون هنری جمعی است، به خیلی چیزها بستگی دارد تا این امکان فراهم شود که شما طبق سلیقهتان عمل کنید. به همین دلیل شاید خیلی شانس به من رو آورد که فیلمیهمچون «دو ساعت بعد، مهرآباد» به سلیقه من در سینما نزدیک است.
به همین دلیل معتقدم شما قطعا مثل بسیاری از بازیگران به دنبال نقش اول فیلم نبودید. چه بسا ما شما را در فیلمهایی دیدیم که حتی در یک نقش کوتاه حضور داشتید، اما باز به همان میزان دیده شدید. چرا که دغدغه و سلیقه شماست که حرف اول را میزند، نه کوتاهی یا بلندی یک نقش.
در بازیگری یک تعالی در روح فرد رخ میدهد. اگر مبدا و مقصد را مشخص کنیم و بخواهیم از جهت روانی به شخصیتهایی که بازی میکنیم بپردازیم، قطعا این اتفاق میافتد. وقتی قرار است یک نقش را بازی کنم باید به شکل آن شخصیت فکر کنم تا بتوانم آن را بازی کنم. اگر من ادبیات ذهنم شبیه آن شخصیت شود، راه رفتن، صدایم و عادتهای دیگرم هم مانند آن شخصیت شکل میگیرد. هر شخصی یک تکنیک فردی برای کشف یک شخصیت دارد. به قول بزرگان به اندازه تمام بازیگران دنیا راه برای کشف شخصیتها وجود دارد. من خیلی خوش شانس بودم که با خیلی از بزرگان سینما همراه شدم و تجربههای خوبی در حوزه بازیگری داشتم اما جهان بازیگری من بعد از فیلم «دو ساعت بعد، مهرآباد» دچار استحاله شد. فکر میکنم دوران بازیگری من به قبل و بعد از این فیلم تقسیم شود. در این کار میانبرهایی را برای رسیدن به شخصیت و حتی چیزهایی را در خودم کشف کردم که پیش از این نمیشناختم.
این خیلی مهم است، شما با اینکه از این فیلم فاصله گرفتهاید و حتی نقدهای منفی در ارتباط با این اثر شنیدهاید، باز هم تاکید دارید که این اثر برایتان جایگاه مهمیدارد و به راهی که رفتهاید، ایمان دارید.
در این شکی نیست که انسان یک موجود اجتماعی است و تایید و تکذیب در ناخودآگاه وی تاثیرگذار است ولی من خوشبختانه یا متاسفانه در زندگی فردیام انسان خودرایی هستم یعنی کاری را که فکر میکنم درست است و با قوانین فردی من همخوانی دارد، انجام میدهم. حتی ممکن است در پایان برایم ضرر هم داشته باشد. اما در انتها یقه خودم را میگیرم چون بیرون از من رخ نداده است که آه و افسوس به همراه داشته باشد.
شما شاعر هم هستید و آلبوم و کتاب منتشر میکنید و همه این آثار قرار است با مخاطبان ارتباط برقرار کند. پس نمیتوان عنوان کرد که واکنش مخاطب عام برایتان مهم نیست.
نمیشود گفت مهم نیست. تصمیمات و احساسات مخاطب عام یا خاص نمیتواند تاثیری روی تصمیمگیری من داشته باشد. وقتی فیلمنامه یک فیلم به دست من میرسد و احساس قرابت با آن اثر میکنم، دیگر خیلی فکر نمیکنم به این موضوع که مخاطب عام یا خاص چه چیزی را دوست دارد. در وهله اول نیاز روحم و تجربیاتم به من میگوید چه کاری درست است یا غلط. مساله دوم امپراتوری عام و اقلیت متفکر است که سابقه قدیمیدر مباحث جامعهشناسی و هنری دارد. اینکه من فکر کنم که مردم روزگار من اکنون چه چیزی را میپسندند یا نه و براساس آن تصمیمی بگیرم، پس خدمتی به جامعه نکردم. وظیفه هنرمند این نیست. وظیفه هنرمند این است که فرزند زمان دور از اکنون خود باشد و جلوتر ببیند. هنرمند باید هوای آینده را نفس بکشد. من به عنوان یک هنرمند باید ذائقهها را ارتقا دهم یا مفاهیمی را زنده کنم که در اعماق وجود جامعه نهان است. وظیفه من نیست که ببینم مردم چه چیزی میخواهند و من همان کار را بکنم. حوزههای من جایی است که بتوانم درست را از غلط تشخیص بدهم و به آن عمل کنم.
چطور بازیگری که انتخابی مثل «دو ساعت بعد، مهرآباد» دارد و سبک سینمایی خاص خود را دنبال میکند، در فیلمیهمچون «کلاشینکف» حضور مییابد که اتفاقا متعلق به سینمای تجاری است (البته آقای سعید سهیلی با این واژه مخالف است.) این انتخابها چگونه در کنار هم صورت میگیرد؟
خیلی خوب بود در ایران این طبقه بندی از مدیریت فرهنگی انجام میشد، بهطوری که مخاطبان و سینماهایی را تعریف میکردیم که به این طبقهبندی مشرف باشند. چون ما چنین تعاریفی را در سینمای ایران نداریم، تفکیک به این شکل که شما عنوان میکنید مانند سینمای تجاری، موضوع را موهون میکند چون مرزهای درستی وجود ندارد. «کلاشینکف» به عقیده من یک فیلم اجتماعی است. ما در این فیلم به شیوه کلاسیک با یک موضوع اجتماعی روبهرو هستیم که ممکن است به شکل مستقیمتری با مخاطب ارتباط برقرار کند. چرا که یک قصه سرراست را برای مخاطب از یک نقطه به نقطه دیگر تعریف میکند در این فیلم اسلحه حرف میزند. اگر به لایههای زیرین فیلم بپردازیم، میبینیم پس از گذشت این همه سال و اتفاقات هنوز اسلحه است که پول را به خانه میآورد. پول است که میتواند مشکلات این شخصیتها را در فیلم حل کند. اینکه فیلم به سلطه کثیف پول و در واقع این اجتماع جنگلی کشنده بیرحمیکه فقط به اسلحه جواب میدهد میپردازد، برای من کافی بود که با خوشحالی حضور در این فیلم را بپذیرم.
در بازیگری یک تعالی در روح فرد رخ میدهد. اگر مبدا و مقصد را مشخص کنیم و بخواهیم از جهت روانی به شخصیتهایی که بازی میکنیم بپردازیم، قطعا این اتفاق میافتد. وقتی قرار است یک نقش را بازی کنم باید به شکل آن شخصیت فکر کنم تا بتوانم آن را بازی کنم |
البته شما پیش از این هم در فیلم «سنگ، کاغذ، قیچی» سعید سهیلی حضور داشتید.
بله. وی در همان فیلم به مساله روز جانبازان پرداخت. همین موضوع به نوعی برای من دکمهای بود که این کت را شیک جلوه میداد. مساله فیلم «کلاشینکف» هم همینطور بود. ما چند سال است در سینما کمتر چنین فیلمهایی را میبینیم که به شکل صریح راجع به معضلات اجتماعی حرف بزنند. به همین دلیل من این فیلم را اجتماعی میبینم. «کلاشینکف» با یک تم تعقیب و گریز همراه با یک عبور افقی بدون ایستایی، به زندگی شخصیتهایی از جامعه (همچون آدمیکه از جنگ جا مانده یا سربازی که براساس یک اتفاق قتل انجام میدهد و اسلحهای که برای هر شخصی یک تعریف تازهای میآورد)، میپردازد. اسلحه در این فیلم برای شخصیت گوهر، راهی برای نجات برادرش از اعدام میشود، برای عادل میشود ناجی جان خواهرش در بیمارستان و اینها برای من جذاب بود. البته شخصا یک تعلق خاطری به سینمای قصهگو دارم، سینمایی که برای شما قصهای را تعریف میکند که دغدغه محسوب میشود. همکاری قبلی من با سهیلی از یک طرف و همچنین ویژگیهای نقش گوهر در کلاشینکف که برای من متفاوت بود، از دیگر دلایلی بود که این نقش را پذیرفتم. من حدود دو سال به دلیل اینکه درگیر انتشار آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» بودم از سینما دوری کردم. وقتی کار آن آلبوم تمام شد، من سه پیشنهاد متفاوت را در سینما قبول کردم و برایم اهمیت داشت، کاراکترهایی را کار کنم که به روح خودم خوش بگذرد. عمدتا هم تلاش میکنم سراغ نقشهایی بروم که از من خیلی دور هستند، چرا که جذابترند و من باید برای کشف آنها کوچه پس کوچههای بیشتری را بروم تا به آدرس اصلی برسم. من از این زاویه از همه فیلمهایی که تاکنون خوب یا بد در سینما کار کردم، دفاع میکنم چون قطعا همیشه برای این حضورها دلایل خودم را داشتم.
پس شما با توجه به دلایلی که برای حضورتان در هر فیلمیتاکید دارد، از فیلم کلاشینکف هم دفاع میکنید.
بله. البته نه به این دلیل که در آن حضور دارم بلکه به دلیل موضوع فیلم چرا که من در این سالهای اخیر ندیده بودم در سینما شخصی با این صراحت به زخمهای اجتماعی بپردازد.
این فیلم بشدت مردانه است و زنان در آن نقشهای بسیار کوتاه و کمرنگ دارند. در همان ابتدا فکر نکردید گوهر در کلاشینکف خیلی برای شما جای کار ندارد؟ آیا فقط مساله فیلمنامه باعث شد تا در این اثر حضور پیدا کنید؟
نه، من اصلا به این موضوع فکر نکردم. وقتی برای اولین بار فیلمنامه به من پیشنهاد شد، دقیقا چندین ماه قبل از فیلمبرداری بود. قرار بود به یک سفری بروم و به همین دلیل نتوانستم گروه را همراهی کنم و از این حضور عذرخواهی کردم. وقتی از سفر بازگشتم چون زمان فیلمبرداری طولانی شده بود، هنوز سکانسهایی که مربوط به من بود فیلمبرداری نشده بود. (فکر میکنم در برخی انتخابها تقدیر هم نقش مهمی دارد) و با توجه به همین موضوع، دوباره سهیلی با من تماس گرفت. به همین دلیل احساس کردم من هم باید این گروه را همراهی کنم و در خلق این قصه شریک شوم. حدود چهار سال پیش، یک شعری با وزن ترانه داشتم با نام کلاشینکف. این یک تصادف جالب برای من بود و هیچ وقت درباره این موضوع با سهیلی صحبت نکرده بودم. این شعر داستان کلاشینکفی بود بر دوش شاعری که در نهایت میمیرد. از این جهت وقتی با فیلمنامه روبهرو شدم، برایم جالب بود که قرار است اثری با این عنوان منتشر شود. همان زمان با سهیلی در ارتباط با این شعر صحبت کردم.
یکی دیگر از فیلمهای امسال شما در جشنواره فیلم فجر، «خانوم» تینا پاکروان بود که در بخش فیلمهای اول جشنواره فجر حضور داشت. کمیهم درباره این همکاری توضیح بدهید.
تینا پاکروان از دوستان قدیمی من است. ابتدا فیلمنامه را برای من ایمیل کردند. من در روستایی در شمال زندگی میکنم و چون در آن منطقه اینترنت نداشتم، به شهر میرفتم و متن را دریافت میکردم. فردای آن روز وقتی با پاکروان صحبت کردم، بدون اینکه بدانم کارگردان کدام اپیزود را برای حضور من در نظر گرفته، عنوان کردم که اپیزود دوم فیلم را دوست دارم که خوشبختانه آنها همین اپیزود را برای من در نظر داشتند.
چه جالب، شما در تهران زندگی نمیکنید؟
نه. مدتهاست در منطقهای حوالی آستارا ساکن هستم. فضای خیلی خوبی دارد و من با حجم عظیمیاز حلزون زندگی میکنم. بُعد زمان در این فضا به دلیل بستر دور از مدنیت برای من تعریف دیگری پیدا میکند. یک روزهایی برای خودم از این حلزونها فیلمبرداری میکنم. بعد از مدتی متوجه شدم این سرعت زیستی زندگی حلزون وارد زندگی من هم شده است.
پس فقط برخی زمانها را در آن منطقه هستید. به هر حال برای حضور در فیلمهای سینمایی باید به تهران بیایید.
بله. با توجه به همین موضوع زمانهایی را در تهران هستم. زمانی که آنجا هستم به نوعی واقعا کنده میشوم. البته تلفن همراه آنتن میدهد، ولی از دیگر وسایل ارتباط جمعی در غار خودم استفاده نمیکنم. اگر میتوانستم زمان را مدیریت کنم قطعا همیشه آنجا میماندم اما باید برای یکسری فعالیتها به تهران بیایم. ترجیح میدهم در منطقهای زندگی کنم که مرا به پرسشهای بنیادی درونم نزدیک کند. ما همینطور در بافت سریع و شلوغ زندگی کلان شهری، اعتراضها و جنجالهای اجتماعی مثل برق زمان را واگذار میکنیم. ما روزانه ساعتها در ترافیک هستیم. ترجیح میدهم مابقی عمرم را در یک زیست طبیعی بگذرانم. این طبیعت میتواند جنوب و کویر هم باشد، فقط دور از قوانین زندگی مدنی.
یعنی در آن منطقه هیچ رفت و آمدی با شهر ندارید؟
چرا به شهر نزدیک هستم. وقتی به شهر میروم آذوقه یک ماهم را تدارک میبینم و میتوانم دیگر حتی برای خرید هم به شهر نروم. شاید باورتان نشود، من یکسری کارهایی که در تهران حتی وقت انجام دادن آنها را ندارم، در آنجا انجام میدهم. کتابهایی را در کتابخانه داشتم که وقت نکردم حتی آنها را بخوانم یا فیلمهایی که شاید دوست داشتم چندین بار ببینم. این کتابها را در محل سکونتم براحتی و با حوصله میخوانم و فیلمها را میبینم. امیدوارم بتوانم این سبک زندگی را ادامه دهم.
برگردیم به فیلم «خانوم»؛ در اپیزود دوم این فیلم شما با اشکان خطیبی همبازی بودید.
بله. خیلی همکاری خوبی بود. رابطه این دو شخصیت برایم ملموس بود و به نوعی به بررسی زندگی طبقه متوسط روشنفکر در فیلم پرداخته میشود. این اپیزود داستان زندگی یک نویسنده و آهنگساز است که برای من جذاب بود. در سینما همیشه برای من این طبقه متوسط قابل بررسی است و در شرایط فعلی جامعه این طبقه برای گزینش در سینما ملموستر است چون طبقه غالب جامعه ما این طبقه است. نقش یلدا در این فیلم خیلی دور از من بود چون هیچکدام از واکنشهای این شخصیت حتی کوچکترین آنها به من نزدیک نبود. به همین دلیل باید برای همه این واکنشها فکر و طراحی میکردیم.
شاعری را میشناسم با عنوان اندیشه فولادوند که در تمامیاشعارش دغدغههای مردم همین شهر وجود دارد، یعنی شاعری که در میان همین مردم و در همین تهران شلوغ زندگی میکند. فکر نمیکنید این سبک زندگی که بتازگی برای خود انتخاب کردهاید، در نگاه شما در مقوله شعر تاثیر بگذارد و به نوعی این نگاه را تغییر دهد؟
نمیتوانم این مساله را پیشبینی کنم، چون آدم یک موجود بسیار کلی و مجموعهای است از هزاران تلاطم و سکون درخودش. دغدغههای همه ما در مسیر حیات فردی و در مواجهه با گذر عمر، جغرافیا، شیمی، حیات، تاریخ و سیاست اجراهای مختلفی پیدا میکند اما به زعم من سرشت آدم ثابت و تغییرناپذیر است. ممکن است اجراها و ادبیات فرد تغییر کند، اما حساسیتها تغییر نمیکند. آنقدر درون من تلاطم وجود دارد که در طول زیستم تلاش کردم درون خودم را آرام کنم. یکی از دادرسهای من شعر بوده است. شعر بر بسیاری از گرههای بدخیم روح آدم مرهم است. من جزو شاعرهایی هستم که من شخصیام در اشعارم غالب است. پناه بردن من به یک نقطه دور افتاده که میتوانست به جای گیلان، تبت باشد یا استان سمنان یا هرجای دیگری، نوعی تلاش برای آرام کردن خودم است. بعید میدانم سرشت آدم با جغرافیا تغییر کند. اما موافقم با اینکه هنر اجتماعی همیشه میتواند در مواجهه با جامعه موفقتر عمل کند، برای اینکه زبان معیار جلوی چشم است و مستقیم وارد اثر میشود. البته من رابطه و حضورم را در این محیط از دست ندادم چرا که به تهران هم رفت و آمد دارم، اما اگر زمانی از این کشور رفتم و در یک نقطه دور دست در قطب جنوب زندگی کردم، امکان ندارد نگاه نقادانه خودم را از دست بدهم. ممکن است لهجه ام عوض شود، اما این نگاه از بین نمیرود.
حالا که به بحث شعر اشاره کردیم خوب است یادی کنیم از کتاب شعر«عطسههای نحس»که تنها کتابی است که تاکنون از شما منتشر شده. اما طی این چند سال این کتاب به چاپ چهارم رسیده است. البته میدانم طی این سالها حتی بعد از انتشار این کتاب شما شعرهای چاپ نشده زیادی هم دارید که اتفاقا برخی از آنها برای آلبوم رضا یزدانی یا «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» استفاده شده است.
همیشه در تلاش بودم آثارم را در حوزه نشر به مرحله ملاقات با مخاطب برسانم. اینکه شما عنوان میکنید «عطسههای نحس» تنها کتابی است که تا کنون از من منتشر شده، به این دلیل است که انتشار این کتاب یک پروسهای داشت. کتاب «عطسههای نحس» حدود سال 88 منتشر شد که شعرهایم در آن مربوط به قبل از سال 83 است. الان مجموعهای را آماده کردهام که اشعارم از سال 83 به بعد را شامل میشود که با عنوان «شلیک کن رفیق» منتشر خواهد شد. البته قصیدهای هم در آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» با همین عنوان کتاب موجود است که منتشر خواهد شد. خوشبختانه تمامیمراحل کتاب جدیدم طی شده و طرح روی جلد آن را هم کامبیز درمبخش طراحی کرده است. اما تصمیم گرفتم در نمایشگاه کتاب سال آینده در اردیبهشت ماه رونمایی شود.
آیا فکر کردید بازیگر بودن شما ممکن است روی مخاطبان شعرهای شما تاثیر بگذارد و بخشی از این مساله مدیون وجه سینمایی تان باشد؟
بازیگر بودن من بیتاثیر نبوده است. من در اولین فیلمم در نقش نقره در «سربازهای جمعه» شعرهای خودم را میخواندم، اما در آن زمان کتابی از من منتشر نشده بود. این موضوع کمک کرد خیلیها بعد از انتشار کتاب پیگیر شعرها شوند. قبل از این کتاب عنوان میشد، آن بازیگری که شعر میگوید. شعر با من خیلی قدیمیاست. 9 سالم بود که اولین شعرم را نوشتم و 19 سالم بود که اولین فیلمم را بازی کردم. شعر همیشه یک مقوله قدمت دارتری در زیست من است و کاملا یک هنر انفرادی است. سینما جهان دیگری و شعر و ادبیات فضای دیگری دارند، اما از چاپ دوم کتاب به بعد خود شعرها و کتاب بود که راه خود را ادامه میداد. بسیاری از کسانی که میخواهند بحث شعر و ادبیات را در من نادیده بگیرند، معتقدند اگر من بازیگر سینما نبودم، کتابم به این شکل دیده نمیشد، اما معتقدم یک کتاب تا چاپ دوم ممکن است مرهون شهرت نویسنده باشد، اما از یک جایی به بعد، اثر زیست فردی خود را دارد و از زیر نام نویسنده بیرون میآید.
در «عطسههای نحس» ما عاشقانههایی اجتماعی را میبینیم اما در کتاب دوم یا در اشعار دیگری که از شما در قالب آلبوم موسیقی منتشر شد، اشعاری با مضمون دفاع مقدس میبینیم. این دغدغه چگونه در شما شکل گرفته است؟
اشعار «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» همزمان با « عطسههای نحس» نوشته شده. اما تاریخ طراحی این آلبوم، آخر سال 82 بوده است؛ درست زمانی که من درگیر نوشتن برخی اشعار کتاب اولم بودم، اما چون این آلبوم سال 92 وارد شد و این کتاب چندین سال پیش، ممکن است این قضاوت را به وجود آورد. نگارش اشعار کاملا همزمان بوده است.
با این توصیف میتوان عنوان کرد، شما جزو شاعرانی هستید که کاملا منطبق با دغدغههای نسل خود به بیان اشعارتان میپردازید. درکودکی نسل ما مقوله جنگ، عشق، زندگی اجتماعی و شرایط موجود در هم آمیخته شده بود و نمیتوانستیم آنها را از هم تفکیک کنیم. در نتیجه همه ما بیتاثیر از آن زمان رشد نکردهایم.
بهتر است بگوییم همه چیز در بستر رشد نسل ما گداخته و ملتهب بود. قطعا این التهاب در لهجه یک شاعر تاثیر میگذارد. پس نمیتوان آن دوره را نادیده گرفت.
اما قبول کنیم انتشار آلبوم «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» ریسک بالایی داشت. من معتقدم قطعا شما بیانگر دغدغههای هم نسلان من هستید، اما ورود به چنین حوزههایی همچون دفاع مقدس کار سختی است و حتی برای یک چهره شناخته شده ممکن است حواشی هم ایجاد کند.
این تیپ کارها که به نوع خاصی از جهان بینی پیوند میخورد، همیشه موافقان و مخالفانی دارد. من به دلایل فردی سراغ این موضوع رفتم. نگاه من این شکلی نیست که برخی میگویند. من یک شاعرم و گاهی ممکن است به واقعه هیروشیما فکر کنم و دلم میخواهد راجع به آن بنویسم. کسی نمیتواند به من بگوید چون چشمهای تو تنگ نیست، نمیتوانی درباره آن بنویسی. با این نگاه اگر هنرمندی در یک واقعه تاریخی حضور فیزیکی نداشته پس نمیتواند درباره آن خروجی داشته باشد. این اصلا درست نیست. جدا از دغدغه، این مخالف اصلی دموکراسی است. اینکه ما بگوییم موضوعی در انحصار یک طبقه اجتماعی است. با اتکا به این موضوع هر شخصی از هر واقعهای در تاریخ اجازه دارد تحلیل خود را بدهد، اما وقایعی در تاریخ هستند که نیاز به تخصصی دارند که میتوان درباره آن بحث کرد. به همین دلیل فکر میکنم با توجه به اینکه در دوران جنگ متولد شدم و خردسالیام در همان دوران گذشته و نوجوانیام مصادف شده با پیامدهای جنگ، به عنوان یک شاعر دغدغه و اجازه این را داشتم که در اینباره بنویسم. درباره آدمهایی که در این جنگ شکل ابر انسان بودند و سلحشوریهای تکرار نشدنی از آنها در تاریخ ثبت شده است. آدمهایی که باعث شدند ما جزو معدود کشورهایی در جهان باشیم که در جنگ، خاکی به دشمن ندادهایم. از زمانی که این اثر را طراحی کردم تا زمانی که قرار شد با کارن همایونفر برای آهنگسازی آن همکاری کنم، هیچکدام از این عکسالعملها برایم مهم نبود. حتی اگر عنوان میکردند مرگ بر اندیشه فولادوند و یا درود بر او باز برایم مهم نبود چون احساس میکردم این کار باید رخ دهد. «یک خیابان سهم یک افسانه نیست» درباره آدمهای جنگ است. درباره پرسشهای بنیادین در ارتباط با آرمانهایی است که در دوران جنگ وجود داشته که ما آنها را گاه در کوچه پس کوچههای سیاست و سیاستگذاری گم میکنیم. این کار کاملا یک نگاه مستقل بوده و هیچ عنوان سفارشی نبوده است. به همین دلیل ده سال برای ورود آن به حوزه نشر صبر کردم. همایون فر هم دغدغههایی مثل من داشت.
دغدغه شما به مقوله جنگ تحمیلی در ایران و مفهوم دفاع مقدس، کاملا در اشعارتان در این آلبوم نمود پیدا کرده است. از این جهت من معتقدم این آلبوم کاری متفاوت در این حوزه به شمار میرود که اتفاقا مخالفان و موافقهایی داشت.
بله، این مساله همیشه با دغدغههای قلبی من در ارتباط بوده است. جنگ در ایران به شکل خاص بوده و به هیچعنوان آغازکننده آن ما نبودهایم. ما همیشه در مقام دفاع برآمدیم. ببینید در این دوران چه جنسی از سلحشوریها رخ داده است. آن هم از سوی جوانانی که پیش از جنگ مثل من و شما یک زندگی روزمره عادی داشتند؛ جوانان شهیدی که حالا بزرگان این عرصه هستند؛ شهدایی که نام همه آنها را میشناسیم. برخی از آنها را حتی اگر تحقیق کنیم، میبینیم در زمان قبل از جنگ چه شخصیتی داشتند، جوانان خجالتی که حتی یکبار نزاع خیابانی نداشتهاند اما همین افراد در زمان جنگ یکی از نظریهپردازان عملیاتی یا طراح جریانهای اطلاعاتی میشوند آن هم در 23 سالگی. آن عدهای که از این کار استقبال کردند، برای من کافی است چرا که میدانم این افراد هم مثل من همین دغدغه را دارند. حالا یا با این موضوع قرابت داشتند یا از نزدیکان و فرزندان آنها بودند. من واقعا از بسیاری از این دوستان واکنشهایی را دریافت کردم که برای خودم هم عجیب و خوشایند بود. اگر این اتفاق رخ نمیداد من در مقصد خودم اشتباه کرده بودم. مگر میشود بخشی از تاریخ را فراموش کرد، وقتی هنوز ما باقی مانده پیکرهایی از شهدا را تشییع میکنیم؟ نمیخواهم وارد این شعارهای رایج شوم. دارم تصور میکنم یک نفر میتواند به چه درجهای از قلندری و سلحشوری و یقین برسد که در جهان معاصر و در قرن ما روی سیم خاردار دراز بکشد و به یک گردان بگوید بیایید از روی من رد شوید. این لحظاتی است که شاید هنر خیلی نتواند به دست یافتن و تصویر آن کمک کند، اما همیشه تلاشهایی برای درک این لحظات انجام میشود.
بیتا موسوی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: