حقیقتش فردای بازگشت از ژنو یعنی صبح دوشنبه، فقط توانستم 5دقیقه به فیسبوق بیایم که آنهم به خواندن دوباره استاتوس خودم گذشت... داشتم میخواندم ببینم مگر چی نوشته بودم که شصتصدهزار تا لایک خورده بود... اینهمه لطفِ شما حقیقتا مرا دلواپس کرده است... ظهر همانروز هم یک ساعتی با آنتیفیلترهای گوناگون کلنجار رفتم، لکن توفیقِ ورود حاصل نشد. عصر را کلهم به چند ملاقات خارجی مشغول بودم که عموما اول و آخر جلسه میخندیدیم و باقی زمان را شدیدا درگیری داشتیم. راستش اخلاقمان کمیمگسی بود، آخر این کاترین از روز توافق بند کرده است که اکانتش را تبلیغ کنم، ما را با انبوه اساماسهایش خفه نموده است. مِنجمله کله سحر که پیامک داده بود: «بیداری؟ کاترین دلش گرفته... چطور دلت به رحم نمیاد؟ توی پیجم با لباسِ پلوخوری عکس گذاشتم، همش دوتا لایک خورده» یک عالمه شکلک گریه هم ضمیمه پیامک کرده بود. نزدیک بود از مواضعم کوتاه بیایم که خوشبختانه گوشی موبایلم باتری خالی کرد..
روز سهشنبه به افتتاح بوستان اکو در حاشیه تپههای عباسآباد، گذشت. هر وقت اینجا میآیم یاد علی سلطان و مجید گیلاس و ششتای52 میافتم. اون وسطها چند ملاقات دوجانبه و سهجانبه و چهارجانبه حتی، با وزرای پاکستان داشتیم. همهاش در وحشت بودیم مبادا بهقصد تفریح، چند بمب وسط مذاکره بترکانند و مارا رهسپار دیار باقی کنند. به هرحال عمرمان به دنیا بود و شام را مهمان آقای شهردار در برج میلاد بودیم، اولین حضورم در برج میلاد بود و مرا شعفی وصفناشدنی دست داد. از ساعات قبلش دلم را صابون زده بودم که قرار است از چشماندازی زیبا منتهاالیه لذت را ببرم، لکن تمام مدت به شنیدن صحبتهای شهردار درباره اتوبان صدر و آخرین قیمتهای گاز و انبر گذشت!
بعد از شام، تازه مذاکرات دوجانبه با نخستوزیر سابق اوکراین آغاز شد، دور اول مذاکراتم با ایشان تا ساعت12بامداد ادامه یافت، پس از مذاکره آمدیم نیمرویی به بدن زدیم و قهوهای نوشیدیم و آبنمکی قرقره کردیم و دوباره رفتیم برای مذاکرات... شببیداریها برای بنده که هر روز ساعت 5صبح بیدار میشوم و عادت دارم شبها ساعت10 بخوابم از هر شکنجهای بدتر است (البته بهجز اینبار) ولی چارهای هم نیست. صبح چهارشنبه با هزار دلهره بیدار شدم، حالا بگرد جوراب را پیدا کن و شلوار را بگو که یکور پرت شده بود، جلیقه را که زیر تخت پیدا کردم. آنقدر دیر آماده شدم که حتی به دفتر کارم سر نزدم. حالا شاید عذر مرا از ندادن گزارش بپذیرید! امشب اگر خداوند یاری کند و فیسبوک هم بگذارد، میخواهم زود بخوابم، پس جانِ جواد، زیر این یک پست کامنت نگذارید... عرایضم را با یکبیت شعر به پایان میرسانم: ستاره بود بالا، شکوفه بود پایین، قصه ما تموم شد، قصه ما بود، همین... پایین اومدیم آب بود، رفتیم بالا آسمون، تا قصههای دیگه، خدا نگهدارتون.
>> قانون/ مهرداد نعیمی
*نظرتان چیست؟ آن را با ما و دیگران در میان بگذارید*
*با کلیک روی نماد RSS و ذخیرۀ آن، جدیدترین مطالب ما را آسانتر دنبال کنید*
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
علی میرزابیگی، در گفت و گو با «روزنامه جامجم»:
«جامجم» روشهای مواجهه با کودکان در فضای مجازی و ضرورت سواد رسانهای بزرگترها را بررسی کرده است
درگفتوگو با دبیر مرکز مطالعات راهبردی جمعیت کشور بررسی شد
نادر قدیانی معتقد است به جای حمایت مستقیم از ناشر مخاطب یا نویسنده، باید از ترویج کتابخوانی در مدارس حمایت کرد