الف) موسیقی انتخابی ، بی فضا و نامناسب است. احساس و تداعی ندارد ما را به قلب تاریخ و پیشینه مان با جریان های تداعی گرش نمی برد. خالی و معمولی است. ترکیبی برآمده از خود روایت ها و قصه ها نیست. بهتر بود که از ترانه های محلی و نغمه های آشنای نواحی ایران بهره برگرفته می شد.
ب) ناگهان ، زمان به هم می ریزد و افرادی وارد تصویر می شوند ، مه پاره و اسد با کسانی روبه رو می شوند که از قصه ها آمده اند، اما برخورد خشک و بی لطافت و بسیار معمولی و حتی ابلهانه ای با چنین کشف ، شهود و رویداد خارق العاده ای دارند. خطوط چهره اسد و مه پاره اصلا تغییر نمی کند. انگار نه انگار که وارد فضای جادویی افسانه ها شده اند و طرف مکالمه قصه های دیرینه قرار گرفته اند. و جالب این که مه پاره آگاه به همه مسائل داستان ها و ابعاد قصه های مردمی است ، حتی تخصص دانشگاهی اش فرهنگ عامه است. مه پاره در جایی به اسد می گوید:«این کدام ازمابهتران است که من ازش بی خبرم؛!». ولی برخوردش در طول برنامه ها با ازمابهتران و پری ها و جادویی ها آنقدر سهل انگارانه است و غیرجدی و غیرطبیعی... که نگو!
ج)اسد در قصه «شلغم» به امید پاداش حاکمی که آن سوی زمانها حکم می رانده ، برایش موبایل می خرد! این یکی شدن زمانها اتفاقا در نهایت بی هیجانی و تصنع سازی است. اسد در جایی حتی ضرورت وجود خودش در چنین برنامه ای را انکار می کند: «وقتی شکم آدم از گرسنگی ترومپت بزنه ، خاطرات تلخ و شیرین به چه درد می خوره».
د) در قسمت پسر تاجر، عناصر امروزی با دیروزی به نوعی قاتی می شود که باورپذیری اش را از دست می دهد و قصه ای لوس و بی معنی و خارج از قاعده به دست می دهد. «کامیون خبر کردن» پسر تاجر قرن چندمی برای بردن آهن واقعا مضحک است ، اصلا جا ندارد و با ضرورت های زمانی و مکانی قصه تطبیق نمی کند، با قاتی کردن «مرغ تخم طلا» با «مرغ سعادت» از این لطمه ها، پرسشها و بی انضباطی ها در جای جای کار اگر بوفور سراغ نداشته باشیم امابه اندازه کافی وجود دارد و علت العللش این است که چنین برنامه هایی براساس مشابه های خارجی (وارداتی) ساخته و پرداخته می شوند و چون فضای تقلیدی (و نه خلاق و بارآور) دارند، از اساس بازی را می بازند و باخته وارد گود ماجرایی می شوند که مخاطب هوشمند به همه جوانبش آگاه است.
ه) راوی قصه ، چندان کمکی به درک جهات و یا افزایش ابعاد موضوع قصه ها نمی کند؛ فقط تمهیدی مکرر و ابتدایی (هرچند پذیرفتنی) برای وارد شدن به داستان است و حتی در جاهایی فقط وقت گیر و فضاپرکن.
د) خاگینه ، گل گشتی در کتابها و قصه هاست. با این که باید ابعادی هزار و یک شبی به خود می گرفت و رنگارنگ تر و پرداخته تر و آگاهانه تر از این می بود، اما می توان خاگینه را مثل یک پیش نویس تلقی کرد برای آثار بعدی ، آثار بی شماری که باید پدید بیایند.
و) اسد و مه پاره می دانند که در فضایی سیال شناورند. آنها آگاهند که در ساحت قصه های رازآمیز بی نهایت وارد شده اند، اما واقعا نمی توانند با پیشینه فرهنگی خودشان به مکالمه ای سازنده برسند.