برنامه ای براساس عناصر فلکوریک کهن می تواند جذاب و جالب باشد. بیدار شدن برخی الگوهای نهفته و پنهان یا حتی از یاد رفته می تواند در نهایت و در اوج خویش به خلق و تقویت هویت ایرانی / جهانی ما منجر شود.
کد خبر: ۵۶۷۷۳
وقتی ما جایگاه و شخصیتی تبیین شده داشته باشیم ، جهان هم ما را می شناسد و می داند. قصه های ایرانی ، سرشار از جذبه ، خیال و جهانی فراتر از عالم حس و درک روزمره است ؛ دنیایی ژرف و زیبا که پر است از مواهب عالم معنا و شاید به همین خاطر قهرمان های داستان های کهن در برخورد با اسد و مه پاره ، بسیار بر سلطه و حق به جانب به نظر می آیند و از نظر من مخاطب نیز این زوج جوان و آشفته هنگام وارد شدن به فضای قصه ها و برخورد با شخصیت های قصه گانی بسیار منفعل اند و انفعالی برخورد می کنند و از نظر مخاطب و شخصیت های این داستان های سرشار از معنا و جاویدان ، حتی ابله و مضحک و سفیه به نظر می آیند.
خاگینه در پی زبان فرهنگی جدیدی است که برداشت شده از متون فرهنگ عامه و زندگی مردم کوچه و بازار باشد تا تفاهم مخاطبان را با امور فرهنگی دیرینه خود و زندگی بدون رمز و راز، پیراسته ، شبه مدرن ، مترقی اما خشک و ابتر امروز برقرار کنند. تجربیات شهودی اسد و مه پاره آنقدر عمیق و ژرف نیست ، که ما را با خود ببرد و شریک قصه سازی هایشان کند. متن قصه ها در شهود آنها به نوعی دوباره خلق نمی شود، تا امکان رجوع مکرر ما را به آنها و هویت خویشتنی دیرین مان فراهم آورد. خاگینه در اوج پختگی و خوش کامی اش باید ذهن ما را متوجه جریان های ژرف تر اجتماعی و تاریخی مان می کرد، تا تایید همان چیزی را دریابیم و حس کنیم که می توان اسمش را «احساسات عمیق خودی و اشتراکات بدوی همیشگی»مان گذاشت در چنین رویکردهایی شناسایی مستمر و کشف جوهر و درون ما به چنین فضاهایی باید به گونه ای باشد که اجتماع و مخاطب به این فرآیندهای معنا سازی و معنادهی هر بار رجوع و اتکا کند. تا خویشتن اش را بیش از پیش دریابد. نو شدن پیوسته هویت های فرهنگی فقط در ساختن یک برنامه یا چند برنامه معنا نمی شود و گسترش نمی یابد بلکه از اساس ، کوشش ما نگرش ما و تعامل ما با فرهنگ گذشته همانا بخشی از خود همان «احساسات عمیق خودی و اشتراکات همیشگی اولیه» است.
خاگینه به خودش بی توجه است و اصلا در بسیاری از موارد (مثل قسمت مرغ سعادت) متوجه نیست که اساس چنین برنامه هایی این است که دیدگاه ها و فضاهایی را اشاعه داده و تقویت می کند که معطوف به بقا و حیات جامعه ایرانی در طول زمان است. برنامه هایی که از دل فرهنگ مردم می آیند، با تجلی اعتقادات ، حمیت ها و عقاید و ریشه های مشترک به فرآیند معنابخشی و معناسازی در جامعه معاصر کمک می کنند. معناهایی که از زندگی اجتماعی و شرایط روزانه جامعه برآمده در چنین برنامه سازی هایی به مردم بازگردانده می شود و بدین ترتیب ، گفتگو و تعامل میان انسان معاصر و ریشه هایش برقرار می شود.
این برنامه های برخلاف روزگار تک بعدی معاصر و فرهنگ های وارداتی بیگانه با ما معنا را ورای امور روزمره زندگی می جوید و ما را به آن سمتی سوق می دهد که ورای روزمرگی های خشک و کم مایه است. در تعامل با قصه ها و اشخاص حقیقی شده آنها و مواجهه با فضاهای جادویی ، این دو (یعنی اسد و مه پاره) از سلسله مراتب اجتماعی خود جدا می شوند و در حالی که در چنین فضایی باید درباره ارزش های دیرین و درک ریشه های اجتماعی شان به ژرف اندیشی برسند، اما مثل خود ما مخاطبان گویا زمانی را براساس توفیق های اجباری ! پر کرده اند.

به خاگینه ، کمی جزیی تر نگاه کنیم

الف) موسیقی انتخابی ، بی فضا و نامناسب است. احساس و تداعی ندارد ما را به قلب تاریخ و پیشینه مان با جریان های تداعی گرش نمی برد. خالی و معمولی است. ترکیبی برآمده از خود روایت ها و قصه ها نیست. بهتر بود که از ترانه های محلی و نغمه های آشنای نواحی ایران بهره برگرفته می شد.
ب) ناگهان ، زمان به هم می ریزد و افرادی وارد تصویر می شوند ، مه پاره و اسد با کسانی روبه رو می شوند که از قصه ها آمده اند، اما برخورد خشک و بی لطافت و بسیار معمولی و حتی ابلهانه ای با چنین کشف ، شهود و رویداد خارق العاده ای دارند. خطوط چهره اسد و مه پاره اصلا تغییر نمی کند. انگار نه انگار که وارد فضای جادویی افسانه ها شده اند و طرف مکالمه قصه های دیرینه قرار گرفته اند. و جالب این که مه پاره آگاه به همه مسائل داستان ها و ابعاد قصه های مردمی است ، حتی تخصص دانشگاهی اش فرهنگ عامه است. مه پاره در جایی به اسد می گوید:«این کدام ازمابهتران است که من ازش بی خبرم؛!». ولی برخوردش در طول برنامه ها با ازمابهتران و پری ها و جادویی ها آنقدر سهل انگارانه است و غیرجدی و غیرطبیعی... که نگو!
ج)اسد در قصه «شلغم» به امید پاداش حاکمی که آن سوی زمانها حکم می رانده ، برایش موبایل می خرد! این یکی شدن زمانها اتفاقا در نهایت بی هیجانی و تصنع سازی است. اسد در جایی حتی ضرورت وجود خودش در چنین برنامه ای را انکار می کند: «وقتی شکم آدم از گرسنگی ترومپت بزنه ، خاطرات تلخ و شیرین به چه درد می خوره».
د) در قسمت پسر تاجر، عناصر امروزی با دیروزی به نوعی قاتی می شود که باورپذیری اش را از دست می دهد و قصه ای لوس و بی معنی و خارج از قاعده به دست می دهد. «کامیون خبر کردن» پسر تاجر قرن چندمی برای بردن آهن واقعا مضحک است ، اصلا جا ندارد و با ضرورت های زمانی و مکانی قصه تطبیق نمی کند، با قاتی کردن «مرغ تخم طلا» با «مرغ سعادت» از این لطمه ها، پرسشها و بی انضباطی ها در جای جای کار اگر بوفور سراغ نداشته باشیم امابه اندازه کافی وجود دارد و علت العللش این است که چنین برنامه هایی براساس مشابه های خارجی (وارداتی) ساخته و پرداخته می شوند و چون فضای تقلیدی (و نه خلاق و بارآور) دارند، از اساس بازی را می بازند و باخته وارد گود ماجرایی می شوند که مخاطب هوشمند به همه جوانبش آگاه است.
ه) راوی قصه ، چندان کمکی به درک جهات و یا افزایش ابعاد موضوع قصه ها نمی کند؛ فقط تمهیدی مکرر و ابتدایی (هرچند پذیرفتنی) برای وارد شدن به داستان است و حتی در جاهایی فقط وقت گیر و فضاپرکن.
د) خاگینه ، گل گشتی در کتابها و قصه هاست. با این که باید ابعادی هزار و یک شبی به خود می گرفت و رنگارنگ تر و پرداخته تر و آگاهانه تر از این می بود، اما می توان خاگینه را مثل یک پیش نویس تلقی کرد برای آثار بعدی ، آثار بی شماری که باید پدید بیایند.
و) اسد و مه پاره می دانند که در فضایی سیال شناورند. آنها آگاهند که در ساحت قصه های رازآمیز بی نهایت وارد شده اند، اما واقعا نمی توانند با پیشینه فرهنگی خودشان به مکالمه ای سازنده برسند.


علی اکبر مظاهری
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها