در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
میخواهم گفتوگویمان را این گونه شروع کنم. شما نقش واقعیتان را دارید؛ یعنی درمانگر هستید و من در نقش مراجعهکنندهای هستم که مشکل پرخاشگری کلامی دارم. شما چگونه در تغییر رفتارم به من کمک میکنید؟
من در وهله اول میپرسم، چرا تصمیم گرفتهاید این رفتار را اصلاح کنید.
دیگران به من گفتند سعی کنم رفتارم را تغییر بدهم. من هم تصمیم گرفتم با شما مشورت کنم.
پس لطفا بروید هروقت خودتان به نتیجه رسیدید باید رفتارتان را تغییر بدهید برگردید! ما نمیتوانیم کسی را تغییر بدهیم، مگر آن که او خودش خواستار تغییر باشد. فرد ابتدا باید به این نتیجه برسد که بددهنی آسیبرسان است؛ یعنی نوعی تحول درونی عمیق برای یک عادت قدیمی لازم است.
در این مرحله میشود به او برای اصلاح رفتارش به شکل منطقی کمک کرد، اما باز هم مسئولیت اصلی با خود فرد است. برخی افراد توانایی این را دارند که از طریق منابع اطلاعاتی مانند اینترنت یا کتابهای آموزشی رفتارشان را تغییر دهند و گروهی هم این توانایی را ندارند؛ بنابراین باید به درمانگر مراجعه کنند.
خب! بهتر است بگویم خودم تصمیم گرفتهام رفتارم را تغییر بدهم، چون فهمیدهام پرخاشگری کلامیام دیگران را از من دور میکند و به روابط اجتماعیام آسیب میزند.
این توضیح مناسبتر است، چون تا زمانی که فرد بددهن خودش تصمیم نگرفته باشد رفتارش را تغییر دهد یعنی به انگیزش درونی نرسیده باشد تلاش برای اصلاحش بیفایده است. حالا برایم توضیح بدهید معمولا در چه شرایطی پرخاشگری کلامی میکنید.
طبیعی است! اتفاقاتی میافتد که مرا خشمگین میکند... .
نه! اتفاقات شما را خشمگین نمیکند. شما در برابر رویدادها تصمیم میگیرید خشمگین شوید و بعد دست به خشونت میزنید.
من دست به خشونت نمیزنم. فقط غر میزنم یا شاید بد و بیراه بگویم.
لازم است درباره تعریف خشم و خشونت و چگونگی ارتباطشان با هم توضیحی بدهم. معمولا ابتدا خشم و سپس خشونت ایجاد میشود. خشم یکی از حسهای ناخوشایند است. ما حسهای بد دیگری هم داریم؛ مثل ناکامی، شرم، اضطراب، تجربه شکست و عقبماندن. خشم هم یکی از این حسهاست. وقتی خشم بیرون میریزد و نمود بیرونی پیدا میکند، خشونت رخ میدهد.
بد و بیراهگفتن یا غرزدن هم نوعی خشونت است که به شکل پرخاشگری کلامی ظاهر میشود. به هر حال، آن اتفاقات خارجی شما را وادار به بدرفتاری نمیکند و شما انتخابهای دیگری هم دارید، اما بددهنی را انتخاب میکنید. این همان نظریه انتخاب است.
منظورتان از نظریه انتخاب چیست؟
این نظریه به شکل خلاصه میگوید ما مجبور نیستیم، بلکه انتخابگر هستیم و نمیتوانیم مسئولیت شرایطی را که در آن هستیم روی دوش اجبار بیندازیم. تئوری انتخاب میگوید ما در هر شرایطی گزینههای مختلفی برای انتخاب داریم و هر کدام را برگزینیم در شرایط متفاوتی قرار میگیریم که باید مسئولیت آن را هم بپذیریم. شما در شرایطی که همه چیز بر وفق مرادتان نباشد خشم را برمیگزینید.
نه، موافق نیستم. آدمها وقتی خشمگین میشوند که شرایط خاصی پیش آمده باشد... .
مثلا چه نوع شرایطی ممکن است به قول شما آدم را عصبانی کند؟
شما وقتی کارها بر وفق مراد پیش نمیرود عصبانی نمیشوید؟ طبیعتا آدم باید از کوره در برود وقتی امور روزمره زندگی و روابط با آدمهای اطراف، آن طور که من انتظار دارم پیش نمیرود یا حق و حقوقم از بین میرود یا... آن وقت اوقاتم تلخ میشود. همه مردم همینطور هستند مگر نه؟
وقتی خشمگین میشوید یا کلمات ناخوشایند به زبان میآورید مشکل حل میشود؛ یعنی کارها بر وفق مراد پیش میرود و روابطتان با اطرافیان خوب و حقوق تضییعشدهتان احیا میشود؟ متوجه هستید که سعی میکنید باورهای خودتان را به همه مردم تعمیم بدهید؟
واضح است که مشکل با عصبانیت یا غرزدن و بدبیراهگفتن حل نمیشود، اما....
پس شما راهحلی را انتخاب میکنید که به نتیجه درست نمیرسد و سالها آن را امتحان کردهاید. به نظرتان وقتش نرسیده است راهحلی را انتخاب کنید که به نتیجه دلخواه برسد؟
شاید بددهنی نوعی عادت باشد و من فکر میکنم آدمها نمیتوانند عادتهای قدیمیشان را کنار بگذارند چون به قول معروف؛ ترک عادت موجب مرض است. به نظر شما اگر پرخاشگری کلامی یک عادت قدیمی شده باشد، میشود آن را ترک کرد؟
ترک عادت موجب مرض است؟! هرگز! این یکی از آن باورهای غلط در فرهنگ ماست که به شکل ضربالمثل هم درآمده است. از دیدگاه من گاهی خود عادت یک جور مرض میشود. چرا نباید ترکش کرد؟
ترک عادت بد را باید از کجا آغاز کرد؟
ناراضیشدن یا خشم ممکن است برای هر انسانی پیش بیاید، اما انتخاب این که در آن شرایط چگونه رفتار کند با خودش است. شما باید در شرایط بحران به انتخابهای دیگران برای ابراز نارضایتی فکر کنید. خیلی وقتها احساسات منفی ما ناشی از اشتباهمان در برآورد یا محاسبه است. یکی از شایعترین اشتباهها این است وقتی خشمگین میشویم که حس میکنیم سرخورده و بیارزش شدهایم.
نقشی که بازی کردیم ابهامهای زیادی را درباره شیوه نگرش در تغییر رفتاری مثل بددهنی برای من روشن کرد، اما هنوز احساس میکنم بخشی از توصیههای درمانگرها برای تغییر رفتاری مثل بددهنی تئوری است و نمیشود آنها را اجرایی کرد.
یادتان هست توضیح دادم خشم حسی ناخوشایند است که باید یاد بگیریم کنترلش کنیم، چون اگر کنترلش نکنیم به پرخاشگری کلامی یا حتی فیزیکی میرسد؟ فکر میکنم این توضیح با ذکر مثال برای شما روشنتر شود و بفهمید در شیوه عملی چطور باید رفتارتان را کنترل کنید. فرض کنید من مشغول رانندگی هستم. ترافیک سنگین شده است و همه چیز کند میگذرد، اما من دیرم شده است و عجله دارم و کلافه شدهام. در این معرکه ناگهان خودروی دیگری جلوی من میپیچد تا جلو بزند.
در این لحظه من چه حسی دارم؟ شاید احساس کنم در یک رقابت از دیگری باختهام. حس بد شکست در من به وجود میآید و بعد حس خشم و نارضایتی را هم همراهش میآورد. حالا من دو انتخاب دارم. اول این که حس بد شکست را برای خودم تحلیل کنم که مطمئنا به نتیجه میرسم شکستی در کار نیست فقط یک نفر سعی کرده است چند ثانیه سریعتر از من به نقطهای برسد.
اگر این روش را انتخاب کنم، میتوانم خشمم را به احساس دیگری تبدیل کنم، شاید نفسی عمیق بکشم، صدای موسیقی را بلندتر کنم و با توجه به این که در ترافیک هستم چند لحظه چشمهایم را ببندم و به این فکر کنم که من هم پس از او از گره ترافیکی بیرون میآیم، اما من انتخاب دیگری هم دارم.
اگر نخواهم حس بدم را کنترل کنم، خشمم را با فحاشی به راننده متخلف آشکار کنم. شاید هم نمایش خشمم از این حد فراتر برود و از خودرو پیاده شوم و با طرف مقابل گلاویز شوم.
اصلا از دیدگاه شما آیا آدمها حق دارند گاهی حس بدی داشته باشند یا به طور کلی انسان سالم از نظر روانی نباید به هیچوجه حس بد داشته باشد؟
هر انسانی ممکن است گاهی حسی بد را تجربه کند. نکته این است که ما آدمها چقدر تخصص داریم با حسهای بدی که در درونمان به هر بهانهای ایجاد میشود مقابله کنیم.
گویا توافق نانوشتهای وجود دارد که ما نباید هیچ حس بدی را تجربه کنیم. به خودمان میگوییم هیچکس نباید به من بدی کند، هیچکس نباید حق مرا ضایع کند، هیچکس نباید با من مخالفت کند، هیچکس نباید با من غیرمنطقی رفتار کند. همه باید با من، منطقی و ملایم و عادلانه برخورد کنند و خلاصه این که مطابق امیال من رفتار کنند. گزارههای اینچنینی در فرهنگ ما به صورت نانوشته تا حدی وجود دارد. در حالی که در دنیای واقعی، این بایدها رعایت نمیشود و ما باید یاد بگیریم اگر نمیتوانیم شرایط را تغییر بدهیم با آن کنار بیاییم.
منظورتان این است که ایدهآلگرایی بیش از حدمان باعث خشم، نارضایتی و پرخاشگریمان میشود؟
بله، به نظر میآید ما نمیخواهیم حتی آب توی دلمان تکان بخورد. انتظار ما برای ایدهآلبودن همه چیز باعث میشود در مواجهه با دنیای واقعی که در آن همه چیز ایدهآل نیست، خشمگین شویم و آن وقت چون نمیتوانیم خشم را مدیریت کنیم به خشونت کلامی یا فیزیکی دست بزنیم.
در واقع ما میخواهیم همهچیز آنگونه که خودمان مایلیم، باشد و یاد گرفتهایم در غیر این صورت، واکنش منفی نشان بدهیم. ما هنوز یاد نگرفتهایم قرار نیست همیشه از همه چیز و همه کس راضی باشیم و متقابلا قرار نیست همه از ما راضی باشند. چرا انتظار نداریم کسی ما را دلخور کند؟ چرا خیال کردهایم همه باید دوستمان داشته باشند یا تائیدمان کنند؟ وقتی باورهای ما نسبت به دنیای اطرافمان و بویژه روابط بین فردیمان نادرست باشد، آدمها بیشتر از هم دلخور میشوند و درباره این مسائل حرف میزنند.
گرچه شما میگویید خیلیها نمیتوانند بین گزینههای مختلف رفتاری در شرایط بد کدام را انتخاب کنند، من معتقدم برخی مردم به طور کلی از انواع راهها برای ابراز ناخرسندی بیخبرند و فقط یک راه را یاد گرفتهاند. برای مثال همسری که فحاشی میکند، شاید اصلا الگویی نداشته است تا یاد بگیرد که میتواند در صورت نارضایتی از روش دیگری استفاده کند. شما تا چه حد آموزش را برای پیشگیری از خشونت کلامی موثر میدانید؟
شاید بخشی از راههای مهار خشونت کلامی با آموزش باشد، یعنی به آنها یاد بدهیم نارضایتیشان را به شکل مخرب نشان ندهند، اما توجه داشته باشید که خشونت با استرس ارتباط دارد. استرس سطح تحمل آدمها را پایین میآورد و در این حالت فرد وقتی تحت فشار بیشتر قرار میگیرد، ظرف صبرش پر و لبریز میشود. فرد دیگر توانایی نگهداشتن حسهای بد را ندارد و آنها را در قالب بددهنی یا حتی خشونت فیزیکی بیرون میریزد.
استرس، توانایی آدمها را برای بررسی گزینههای مختلف در شرایط بحران محدود میکند، یعنی باعث میشود فرد در شرایط ناخوشایند نتواند از توانایی ذهنیاش برای انتخاب گزینه درستتر استفاده کند؛ بنابراین در حالی که او میتواند مساله را راحتتر حل کند، بد و بیراهگفتن را انتخاب میکند. پس استرس بر توانایی حل مساله اثر میگذارد و باعث میشود فرد گزینه غیرسازنده را انتخاب کند که مسئولیت عواقبش سنگینتر است. در حالی که اگر استرس نباشد، همان آدم در آن شرایط میتواند گزینه بهتری انتخاب کند.
این شرایط بویژه در درگیریهای خانوادگی بیشتر دیده میشود. همسری که با استرس بیرون از خانه به خانه برگشته است، وقتی در خانه هم با شرایط بحرانی مواجه میشود حرفهایی را به زبان میآورد که بعدتر وقتی آرام میشود، آرزو میکند کاش آنها را به زبان نیاورده بود. بدتر این است که این رفتار گاهی منشا یک خشونت عریان فیزیکی میشود.
از دیدگاه من، مردم ما میتوانند رفتار صحیح را انتخاب کنند، اما عواملی وجود دارد که انتخاب را محدود میکند. برای مثال، استرس که شاید بخشی از آن قابل حل باشد یعنی فرد بتواند بخشی از استرسش را که مربوط به مسائل شخصی است کم کند، اما بخشی از مسئولیت مهار استرس هم در سطح کلان است و جنبههای جامعهشناختی دارد. برخی مشکلات اجتماعی مانند بیکاری و مسائل اقتصادی باید حل شود تا بتوانیم از استرس حاکم بر جامعه بکاهیم و به نظر میآید برنامهریزیهای بزرگ اقتصادی و اجتماعی برای تغییرشان لازم است.
من بیشتر مایلم درباره آن تکنیکهای فردی باهم صحبت کنیم، چون مخاطب ما مردم هستند و تغییر در سیاستهای کلان جامعه از توانایی آنها خارج است. چندی پیش از رانندهای که با دیدن خطای هر راننده دیگری فحاشی میکرد، استدلال عجیبی شنیدم. او گفت چرا باید از راههایی برای کنترل خشمم استفاده کنم در حالی که اگر خشمم را بیرون بریزم آرامتر میشوم.
او صادقانه ابراز نظر کرده است، اما صادقانهبودن این ابراز نظر به معنای درستبودنش نیست. در نگاه اول شاید واقعا همینطور باشد؛ یعنی بیرون ریختن ناگهانی خشم در کوتاهمدت از طریق راهی مثل فحاشیکردن شاید باعث شود فرد احساس لذت لحظهای کند، اما در درازمدت نتیجه چیست؟ این نوع آدمها که یاد گرفتهاند ناگهان خشمشان را در قالب کلمات بیرون بریزند، به نتیجه رسیدهاند خشم بهترین پاسخ به هر کنشی است که ایدهآل آنها نیست.
آنها خیال میکنند اگر بددهنی نکنند، طرف مقابل جریتر میشود و به نتیجه رسیدهاند پاسخ یک عمل خشونتآمیز خشونت است، اما موضوع به همین جا ختم نمیشود، خشونت آنها هم پاسخی از جنس خشونت دارد و به این ترتیب خشونت مثل حلقههای زنجیر به هم متصل میشود.
این آدمها خیال میکنند خودشان هرگز قربانی سیکل معیوب خشونت نمیشوند، در حالی که خشونت سرانجام خشونت میآورد؛ یعنی ناسزا یا به ناسزا میرسد یا به ضرب جرح یا حتی قتل.
از سوی دیگر مساله این است که فرد پس از مدتی دیگر مثل گذشته پس از ناسزاگفتن آرام نمیشود و در نتیجه مقدارش را بیشتر میکند، مثلا حرفهای رکیکتری میزند یا تعداد کلمات ناپسندی را که میگوید زیاد میکند، اما پس از مدتی اینها هم آرامش نمیکند و آنقدر این افزایش را ادامه میدهد که بددهنی عادتش میشود و به وجهه اجتماعیاش آسیب میزند و علاوه بر این خودش هم چون راه درست برای آرامکردن خودش را انتخاب نکرده است، هیچ وقت به احساس آرامش و رضایت واقعی نمیرسد.
مریم یوشیزاده / گروه جامعه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم