میگوید: «من وظیفهای ندارم پولم را خرج زندگی کنم، خرج خانه وظیفه مرد است»، «پول من مال خودم است، پولتو مال همه اهل خانه»، «خانه باید به نام زن باشد... ماشین هم به نام زن باشد، چون او باید به آیندهاش اطمینان داشته باشد»!
چه جملات آشنایی! این حرفها خیلی جاها به گوشمان خورده و خیلی وقتها خندهمان را درآورده و بعضی وقتها کوه بغض را در گلویمان نشانده. کسی که این جملات را میگوید واقعا فقیر است؟ آیا او مصداق المفلس فیامانالله است؟ یعنی واقعا پول جن است و او بسمالله؟ یا زورش به گرانی نمیرسد و همیشه در رقابت با تورم جا میماند یا اینکه درآمدش بد نیست اما بلد نیست آنها را چطور خرج کند؟ واقعا پول من، پول تو کردنها تا چه حدی باید باشد. زن کارمند در مقابل همسرش چه وظایفی دارد؟ اینگونه من و تو کردنها چقدر استحکام خانواده را دچار بحران میکند.
اینکه گرانی زیاد است و تورم با سرعت میتازد و خیلیها زورشان به آن نمیرسد به همان اندازه واقعی است که خیلیها اگر چه دستشان خالی نیست اما چون خرجکردن را بلد نیستند همیشه پول کم میآورند.
پول خرجکردن به اندازهای که خانواده در رفاهی نسبی زندگی کند و در عین حال هر ماه نیز پساندازی باقی بماند واقعا یک هنر است چون وقتی همان روز مبادایی که همه ما از آن میترسیم سرمیرسد آن وقت شیرینی داشتن یک پسانداز هر چند اندک تا مدتها زیر دندان میماند. اما واقعا چه تعداد از آدمها چنین مهارتی برای سامان دادن به اوضاع اقتصادیشان را دارند؟
حساب آدمهای ثروتمند همیشه از آدمهای معمولی جداست چون آنها به اندازهای درآمد، پسانداز و پشتوانه دارند که اگر روزی کمی زیادتر از حد معمول خرج کنند باز هم کم نمیآورند. پس روی سخن ما با آدمهای سطح متوسط و ضعیف است که باید در خرج کردن دست به عصا باشند.
البته دست به عصا زندگیکردن هرگز به معنی خساست به خرج دادن نیست؛ خساست یعنی اینکه پول را بیشتر از خودت یا اعضای خانوادهات دوست داشته باشی یا حاضر شوی به خاطر پساندازکردن و اندوختن برای روز مبادا، اطرافیانت را ناراحت کنی. در واقع درست و بجا خرجکردن، حسابش از خست به خرج دادن جداست چون آدم خسیس حتی وقتی پول نسبتا خوبی هم دارد و میداند اگر کمی بیشتر از قبل خرج کند اتفاق بدی نمیافتد و اقتصاد خانوادهاش به هم نمیریزد باز هم از دست در جیب کردن هراس دارد ولی کسی که با حساب و کتاب خرج میکند میداند که چه مقدار پول را برای چه کاری و چه زمانی در نظر بگیرد.
پس شاید بدترین شیوه مدیریت اقتصاد خانواده، حبسکردن اسکناسها در جیب یا حسابهای بانکی باشد در حالی که حسرت داشتن همه چیزهای خوب دنیا به دل اعضای خانواده مانده و آنها در حالی که میتوانند خوب زندگی کنند، اما اوضاع رقتباری دارند.
اگر خواستید مدیریت مالی خانواده را به عهده بگیرید ابتدا مرز مدیریت را با خساست مشخص کنید و مرتب به خود یادآوری کنید که پول خرج نکردن و پسانداز کردن مساوی با داشتن زندگی راحت نیست.
پایت را اندازه گلیمت دراز کن؛ شاید این یکی از قشنگترین و کاربردیترین جملات دنیا باشد، وقتی به ما گوشزد میکند واقعبین باشیم و گلیم زندگی و داراییمان هر چقدر است پایمان را به هماناندازه دراز کنیم. شاید این جمله بعضیها را ناراحت کند یعنی نخواهند به قول خودشان قدیمی فکر کنند و بخواهند به قول امروزیها آرزوهای بلندی در سر داشته باشند و به اندازه آرزوهایشان خرج کنند. البته هیچکس از داشتن زندگی راحت به اندازه آرزوهای بلندی که در سر دارد خسته نمیشود ولی ما حتی اگر نخواهیم بپذیریم، واقعیت این است که به جای زندگی در رویاها در دنیایی واقعی به سر میبریم که تقریبا بندرت حوادث آن طبق میل ما روی میدهد. پس برای مدیریت اقتصاد خانواده اول باید آدمهای واقعبینی باشیم و با صداقت کامل به خودمان و اعضای خانوادهمان بقبولانیم که توان مالیمان چقدر است و حداکثر تحرکات مالیمان تا چه حد میتواند باشد. وقتی اینچنین با خودمان و خانوادهمان راستگو باشیم آن وقت میتوانیم برنامهریزهای درستی هم داشته باشیم چون ما توانستهایم از آرزوها و خواستههایمان که قابلیت اجرا ندارند فاصله بگیریم و به جای آن مرز گلیم زندگیمان را مشخص کنیم.
طبیعی است کسی که درآمد ماهانه و سالانهاش هیچوقت از میزان مشخصی فراتر نمیرود، نمیتواند خیلی از کارهایی را که دلش میخواهد انجام دهد. این میتواند شرایط آزاردهندهای بویژه در درازمدت ایجاد کند اما مگر چارهای جز پذیرش وضع موجود وجود دارد؟
اسمش مبـــادا است اما زمانش معلوم نیست، میتواند یکی از همین روزها سر و کلهاش پیدا شود، شاید هیچ وقت هم از راه نرسد، اما مردم خیلی از آن میترسند و از روزی که مبادا آنها را با مشکل مواجه کند هراس دارند. بیشتر ما به روز مبادا فکر میکنیم و لااقل به زبان هم که شده برای آمدنش برنامه میریزیم. شاید امروز همین روز مبادا باشد، همین امروز که به هزار و یک دلیل درآمدمان از همیشه کمتر شده و حالا چشممان به پساندازی دوخته شده که برای روز مبادا جمع کردهایم. وقتی روز مبادا سر میرسد داشتن یک پسانداز ناچیز هم میتواند دلگرمکننده باشد.
پس برگ برنده برای روز مبادا داشتن پس انداز است. البته امروز اوضاع اقتصادی بیشتر خانوادهها به حدی است که اگر شانس بیاورند بتوانند مایحتاج ماهانهشان را بدون دغدغه فراهم کنند چه برسد به آنکه پسانداز هم داشته باشند ولی به هر حال برای رفع بخشی از نگرانیها نسبت به آینده اقتصادی خانواده چارهای جز پسانداز کردن هر چند اندک وجود ندارد.
البته شاید پسانداز کردن وقتی هنوز دست به کارش نشدی خیلی سخت به نظر برسد ولی با برخی اقدامات میشود مقداری پول کنار گذاشت. مثلا اینکه میزان خرید روزانه یا هفتگیات را بیشتر از قبل کنترل کنی یا دست از خرجهای اضافی و خرید چیزهایی که مدلهای قدیمیترش را داری دستبرداری یا زندگیات را براساس داشتههایت، نه خواستههایت، پیش ببری. این روشها واقعا میتواند کارساز باشد هر چند که هرگز نمیتواند شامل حال خانوادههایی باشد که درآمد ندارند یا سرپرستشان بیکار است چون آنها دخلی ندارند که خرجی داشته باشند.
زنها در مدیریت اقتصاد خانواده بیشک چند گام جلوتر از مردها هستند. بیشتر زنها نوعی آیندهنگری ذاتی دارند که آنها را به سمت درست خرج کردن و به فکر آینده بودن میکشاند. خیلی از زنها به حکم فطرت میدانند که باید قناعت بکنند و پایشان را به اندازه گلیمشان دراز کنند. همین خلق و خوی آنها است که باعث شده همیشه حتی خانوادههایی که درآمد زیادی ندارند آبرومندانه زندگی کنند و دستشان را مقابل دیگران دراز نکنند هر چند برخی خانوادهها هستند که چون زنان آنها مدیریت منابع مالی را بلد نیستند با آنکه درآمد بیشتری نسبت به بسیاری از خانوادهها دارند، اما همیشه کم میآورند و معلوم نیست که پولهایشان صرف چه کارهایی میشود.
شاید بشود زن را نقطه پرگار مدیریت اقتصادی خانواده دانست چون او واقعا کسی است که از ریز درآمدها باخبر است و میداند که خانواده برای ادامه حیات همراه با رفاه نسبی و آرامش به چه چیزهایی احتیاج دارد.
برخی زنها حتی ترفندهای مخصوص به خودشان را نیز به کار میبرند و مثلا به جای خریدهای روزانه از مغازههای لوکس، کالاهای مورد نظرشان را تقریبا با همان کیفیت از مغازههای معمولیتر میخرند تا از این طریق نه خانواده دچار کمبود شود و هم بتواند مابه التفاوت قیمت کالاها را پسانداز یا در بخشهای دیگر خانه صرف کند.
در واقع در خانه زن حرف اول را میزند و نوع نگاهش به زندگی و دخل و خرج بسیار تعیینکننده است. برای همین است که معلمان علم اقتصاد میگویند اگر زن نگاهی مقتصدانه داشته باشد این نگاهش به دیگر اعضای خانواده هم سرایت میکند. در واقع حرف آنها این است که اگر زن فردی تجملگرا، دوستدار مصرف و مجذوب کالاهای تازه به بازار آمده باشد خانواده او نیز چنین نگاهی پیدا میکنند و اگر او آدمی مدیر و قناعتپیشه باشد دیگران نیز از او تبعیت میکنند.
اما همین زنها که مدیران اقتصادی خانهاند وقتی کار میکنند و پول درمیآورند، به واسطه همین استقلال اقتصادی میخواهند سالار خانه هم باشند. اینجاست که مدیریت اقتصاد که فراموش میشود، خود آنها عامل بحران و تنش در زندگی مشترک میشوند.
حالا دیگر خیلیها داستان آقای الف را میدانند همانی که عادت کرده بود با رسیدن فیش حقوقی به دستش و پرشدن حسابش بلافاصله برنامههای تفریحیاش را شروع کند و ظرف چند روز تمام درآمدش را خرج کند، همانی که همسرش از دست این اخلاق او به تنگ آمده بود و معتقد بود این رسم زندگی مشترک نیست.
آقای الف همیشه به خودش فکر میکرد و میگفت چون تمام ماه کار میکند حق دارد تا درآمد ماهانهاش را خرج خوشگذرانیهایش بکند اما همسرش معتقد بود اگر ملاک زندگی مشترک این است پس چرا او که همه ماه سخت کار میکند مجبور است به جای شوهرش قبوض را بپردازد و خرج خانه را بدهد.
اما آقای ب مردی آیندهنگر است. او و همسرش از همان ابتدای زندگی هدف مشترک درازمدتی را برای خودشان تعریف کردند و گفتند که پس از 5 سال باید خانه بخرند، این کار نیز مستلزم داشتن پسانداز است که با تلاش 2 نفر محقق میشود اما پس از مدتی آن دو دچار مشکل شدند چون هر کدامشان مدعی بودند که خودشان بیش از دیگری پسانداز کردهاند و در خرید خانه سهم بیشتری داشتهاند.
البته طرحی که آقای ج شکل این مشکل را حل کرد. او نیز مثل آقای ب به دنبال خرید خانه بود اما با همسرش تفاهم کرد که هر دو ماهانه مبلغ مشخصی را برای خرید خانه پسانداز کنند تا مثل آن دو زوج دچار مشکل نشوند. آنها وقتی خانهای مشترک خریدند دقیقا مشخص بود که هر کدام چه سهمی از خانه دارند چون میدانستند که دقیقا هر کدام چه مقدار پول پسانداز کرده بودند.
ماجرای آقای الف، ب، ج اگر چه یک ماجرای داستانگونه است اما با زندگی خیلی از ما آدمها تطابق دارد. موضوعی که ماجرای این آقایان آن را دنبال میکند نحوه خرجکردن درآمد خانواده بویژه پولهای مشترک است؛ همان پولهایی که میتواند عامل اتحاد یا دعواهای یک خانواده باشد. البته داستان این سه مرد، این نکته را هم گوشزد میکند که اقتصاد در زندگی مشترک وقتی سر و سامان میگیرد که زن و مرد هر دو با هم همدل و هم برنامه باشند و هر دو دوشادوش هم به فکر بهبود اوضاع مالیشان باشد چون در زمینه مسائل مالی نیز مثل همیشه یک دست صدا ندارد.
اگر زندگی مشترک است پس پولها هم باید مشترک باشد ؛ این باور عموم مردم است حتی امروز بیشتر پسرها برای ازدواج دنبال دخترهایی میگردند که خودشان درآمد دارند و اصطلاحا دستبهجیب هستند. حسابکردن روی پول زن حالا برای خیلی از مردها یک عادت شده، حتی برای بعضیها به یک برگ برنده تبدیل شده چون در طول سالیان به این نتیجه رسیدهاند که خرج کردن درآمد زن در خانه بیشتر مواقع به داد چرخ لنگان زندگی میرسد و خیلی از کمبودها را جبران میکند. این یک باور عمومی است اما اینکه واقعا درست است که پول زن خرج زندگی شود و مرد همیشه روی آن حساب باز کند؟ یا درست است که زن تمام درآمدش را برای خودش پسانداز کند و سهمی از آن را وارد زندگی نکند؟
پاسخ دادن به این سوالات کار خیلی سختی است چون زندگی تکتک ما آدمها آنقدر پیچیده است که هرگز نمیشود نسخهای واحد برای آن پیچید یعنی اگر در زندگی یک زوج آوردن پول زن به خانه به خانواده و استحکام آن کمک میکند ممکن است در زندگی زوجی دیگر این کار باعث نابسامانی و به وجود آمدن مشکلات بعدی شود.
آنچه مسلم است این است که از نظر قانون و شرع، پولی که زن درمیآورد به خودش اختصاص دارد و هیچکس به غیر از او حق ندارد در مورد اموال او و نحوه استفاده از آن اظهار نظری بکند. پس خواسته زن در اولویت قرار دارد یعنی اوست که باید تصمیم بگیرد که آیا درآمدش را به خانه بیاورد یا آن را برای خودش پسانداز کند. هرچند که همین قانون و شرع هم به مرد خانه اجازه میدهد که با کارکردن و پول درآوردن همسرش مخالفت کند.
اما آنچه که امروز در اطراف ما اتفاق میافتد چیزی متفاوت با این است یعنی بعضی زنها به این باور رسیدهاند که آنها نیز مثل مرد زندگیشان باید در هزینهها سهیم شوند و بار بخشی از مخارج را به دوش بکشند. در مقابل بعضی زنها نیز فکر میکنند اگر اموالشان را برای خودشان نگه دارند بدون آنکه وارد درگیریهای مالی احتمالی با همسرشان شوند بزودی صاحب اموالی میشوند که در نهایت همسر نیز میتواند از آنها استفاده کند.
انتخاب یکی از این دو راه بر عهده زن است هر چند که راه سومی هم وجود دارد که بینابینی است و زن در آن بخشی از درآمدش را خرج خانه میکند و بخش دیگر را برای خودش پسانداز میکند. ولی در این میان مردهایی هستند که چه از روی ناچار و چه از راه سوءاستفاده به درآمد زن تکیه میکنند و اگر روزی زن شغلش را از دست داد یا دیگر حاضر به آوردن درآمدش در خانه نشد نمیتوانند به تنهایی روی پای خود بایستند. شاید این یکی از بدترین اتفاقات ممکن باشد چون به هر حال هنوز هم با همه تغییرات جوامع بشری باز هم این مرد است که وظیفه چرخاندن چرخ زندگی را به عهده دارد. البته باز هم میگویم که انتخاب شیوه زندگی و نحوه خرج کردن درآمدها بسته به توافقی است که زن و مرد با هم دارند.
اما نکتهای که نباید فراموش شود این است که احساس مشترک درباره مخارج خانواده زن و مرد نمیشناسد. اگر زن کار میکند و میخواهد همه پولش را برای خود و آیندهاش پسانداز کند و مرد به تنهایی چرخ زندگی را بچرخاند، مرد حق دارد مانع کارکردن همسرش شود و از او بخواهد خانم خانه باشد و او همه خرج خانه را درآورد.
هیچکس از خوب زندگیکردن بدش نمیآید، هیچکس از داشتن زندگی مرفه با آرامش خیال خسته نمیشود، هیچکس نیست که پشتوانه محکم مالی را دوست نداشته باشد اما وقتی اوضاع اقتصادی خانواده خوب نیست یا اگر کمی ولخرجی شود اوضاع از حالت تعادل خارج میشود پس چارهای جز تطابق پیدا کردن با شرایط وجود ندارد.
قناعتکردن به ظاهر کار سختی است، وقتی تازه وارد این عرصه شدهای نیز کار راحتی به نظر نمیرسد اما وقتی به مرور زمان پی ببری که قناعتکردن اگر چه به معنی دل بریدن از بعضی خواستهها است اما استقلال و بینیازی که از آن به دست میآید طعمی دارد که با هیچ چیز دیگر دنیا قابل مقایسه نیست. پس از همین امروز بیایید تا واقعبینانه جایگاه اقتصادیمان در اجتماع را ترسیم کنیم و با کنار گذاشتن بعضی زیادهخواهیها، پایمان را اندازه گلیممان دراز کنیم و بهتر زندگیکردن را به وقتی موکول کنیم که با سعی و تلاش بیشتر از قبل توانستهایم درآمدی بیشتر به دست بیاوریم.
>> جام جم/ چاردیواری/ مریم خباز
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد