آن طرف دیوارهای مرکز، زنهایی بیلبخند، بیتاب و کرخت، قدم میزنند یا روی نیمکتهای سیمانی حیاط لم دادهاند و با چشمهایی گودافتاده و بیحال، به خاطرههای رنگ پریدهای خیره شدهاند که مثل واگنهای قطار از جلوی چشمهایشان میگذرد.
وقتی رسیدهام که ورزش صبحگاه تمام شده، موسیقی اما تسکین درد خماری زنهاست و به همین خاطر هنوز از بلندگوهای حیاط پخش میشود.
پشت در آهنی، اتوبان تهران ـ کرج است که دو طرفش را کاجهایی تنک پوشاندهاند. مردم گفتهاند گاهی معتادها میان آنها، دور هم جمع میشوند و مواد مخدر مصرف میکنند، اما این طرف در آهنی، مرکز اجتماع درمان مدار ترک اعتیاد بانوان چیتگر، امن و پاکیزه است آنقدر امن که آخرین پناهگاه زنهای معتاد به شیشه شده است تا داوطلبانه دوره ترک اعتیادشان را بگذرانند.
من هم با تو درد میکشم
در حیاط ایستادهام و سنگینی نگاه دهها چشم خسته را حس میکنم. مددیاری که پالتوی سرخ پوشیده، به یکی از زنها میگوید: «یادت نمیآید دیروز با بیل دنبالم کرده بودی مرا بزنی؟ تو میدانی وقتی سرت را به دیوار میکوبی، انگار من سرم را به دیوار میکوبم؟ میدانی من هم همراهت درد میکشم؟»
زن میلرزد، «ببخشید... دیوانه شده بودم... اعصابم زود به هم میریزد.» برای مددیار، پرخاشگریهای بیمارش طبیعی است. رو به من نجوا میکند: «در دوره ترک، گاهی از این اتفاقها میافتد. آنها عصبی هستند.»
زنی دیگر از راه میرسد با پوستی چروک خورده و سوخته از آفتاب خیابانخوابی. منتظر ملاقات روانپزشک مرکز است و بریده بریده گله میکند که چون در حال ترک است باید بیشتر چای بخورد.
عاطفه حمزه، روانشناس و مدیر مرکز، لبخند میزند که «چشم» و در اتاق جهتیابی را آهسته میبندد و تعریف میکند که زنها وقتی در مرحله جهتیابی هستند کمحوصله میشوند و بیشتر غر میزنند.
مرحله جهتیابی دورهای 15-10 روزه است که تازهواردها به محض ورود به مرکز میگذرانند تا سم از جسمشان خارج شود و علائم فیزیکی اعتیاد در بدنشان از بین برود، اما وابستگی روحی به مواد مخدر همچنان باقی میماند و به همین خاطر باید آنقدر در مرکز بمانند که دوره 28 روزه اقامتشان تکمیل شود. حمزه میگوید: «بیماران در مدت ترک، راههای کنترل خشم را یاد میگیرند چون شیشه آنها را پرخاشگر کرده است.»
کابوسهای کریستالی
زنها در مرکز، علاوه بر کنترل خشم، یوگا، نرمشهای روزانه و برخی حرفهها را یاد میگیرند، مثل طاهره که یاد گرفته است قالی ببافد. او نوزده ساله است. از وقتی یادش میآید خیابان خواب بوده و هنوز کابوس تعرض غریبهای را به خود در دوران کودکی به یاد میآورد بخصوص وقتهایی که خمار میشود و سر تا پا پر از خشم و تنفر.
حالا طاهره وقتی روی تار و پود بافتههایش دست میکشد، دلش آرام میگیرد و دیگر وسوسه شیشه وادارش نمیکند برای فرار از مرکز نقشه بکشد.
روانشناس شیشهای
آتنا، حوصله قالی بافتن ندارد، اما عاشق کلاسهای کنترل خشم است. به سی ودو سالهها نمیماند. مصرف شیشه باعث شده پوستش پر از شیارهای عمیق شود و زیر چشمهایش سیاه.
اعتیاد برای آتنا یادگاری از شوهر معتادی است که مدتها پیش از او جدا شده. زن، در نوجوانی ازدواج کرده اما همیشه به اعتیاد مردش اعتراض میکرده تا شبی که دندان درد داشته است و مرد پیشنهاد کرده تریاک بکشد و بعد آتنا به تریاک خو گرفته است.
سالها طول کشیده است تا او بتواند اعتیادش را ترک کند؛ دانشگاه برود و در رشته روانشناسی تحصیل کند و از شوهرش جدا شود، اما طلاق و دور ماندن از دو پسر کوچکش، افسردهاش کرده است و یک شب به توصیه چند رفیق معتادش، پایپ شیشه را دستش گرفته و نفس عمیق کشیده است. «در طول سه سال، شش بار ترک کردهام... غصه دوری از بچههایم مرا دیوانه میکند.»
مصرف شیشه، حافظه آتنا را بشدت ضعیف کرده است. هرازگاه به جایی خیره میشود و به یاد نمیآورد که درباره چه چیز صحبت میکرده و طبیعی است که توهمهایش را هم به یاد نیاورد.
پزشک شیشهای
برخلاف آتنا، آیناز سیوپنج ساله توهمهایش را به یاد دارد و گرچه تقریبا اعتیادش را ترک کرده اما هنوز گاهی مرز خیال و واقعیت را گم میکند. آیناز در مجارستان، در یکی از رشتههای پزشکی درس خوانده و پیش از اعتیاد به سه زبان زنده دنیا تسلط داشته است. «همزاد داشتم. توی دستشویی زندگی میکرد. یکبار گفت باید موهایم را از ته بتراشم. من قدرت ویژه دارم. شیشه که میزدم، ارواح میآمدند با گریه میگفتند با خودت اینطوری نکن دختر!»
او هم نخستین بار شیشه را برای فراموش کردن غصه طلاقش مصرف کرده است. مواد مخدر با از بین بردن آب میان بافتی بدن آیناز باعث شده صورتش بشدت لاغر شود، اما چربیهای بدنش به شکل تودههایی غیرطبیعی و بزرگ باقی مانده است: «دائما از پشت در صدای پچپچ کسانی را میشنیدم که علیه من توطئه میکردند. برای همین خودم را در اتاقم حبس میکردم.»
بزن بهادر شیشهای
«از جوانی بزن بهادر بودم. خودم را شبیه پسرها میکردم میرفتم بزن بزن، قمه هم میکشیدم.» آتیه سخت حروف را تلفظ میکند چون لثههایش سیاه شده و بیشتر دندانهایش ریخته است.
42 ساله است با موهای سفید ژولیده و چشمهایی درشت و مات: «22 سال مصرفکننده بودهام. مشروب، تریاک، هروئین، کوکائین، کراک، حشیش، ماریجوانا... برای درآوردن خرج شیشه قاچاق کردم و سه بار افتادم زندان. سرجمع هشت سال توی زندان آب خنک خوردهام.»
زن، دخترکی دارد که حالا باید پانزده ساله باشد و شنیده بهزیستی او را به خانوادهای امین سپرده است. آخرین خاطره او از دخترکش، دوران نوزادیاش است که دوستان معتادش برای تسکین دلدرد کودک آنقدر توی صورتش دود مواد مخدر دمیدند که به خواب رفت. زنهای مرکز ترک اعتیاد به شیشه مرکز چیتگر مایل نیستند از آینده حرفی بزنند، اما حمزه، مدیر مرکز میگوید: «برخی از زنان اینجا، هیچکسی را ندارند و کاری هم برایشان پیدا نمیشود و به همین خاطر ماهها اینجا میمانند.»
مرگ که نیست
وقت برگشتن زنی با دختر 18-17 سالهاش جلوی در آهنی مرکز، نشانی آزمایشگاهی را میپرسد. باهم در حاشیه اتوبان قدم میزنیم. در طول راه، دختر بهتزده و ترس خورده، اطراف را میپاید و پوست لبهای بیرنگ ترک خوردهاش را میکند و با خودش حرف میزند. میپرسم «شیشه مصرف میکنی؟»
میگوید: «اول الکل و قرص اکستازی میخوردم. یکبار شیشه زدم دیگر خلاص نشدم.» مادر میگوید: «مرگ که نیست. ترک میکند. دلم روشن است ترک میکند.»
دختر زمزمه میکند: «شیشه خلاصی ندارد. یک دم که گرفتی، دیگر نمیتوانی ولش کنی.» و مادر طوری که انگار حرفهایش را نشنیده، تکرار میکند: «مرگ که نیست... ترک میکند... دلم روشن است...»
مریم یوشیزاده - گروه جامعه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد