3 دیدگاه درباره یک جنایت کودکانه

من چاقوکش حرفه‌ای نیستم

آرش، پسر نوجوانی است که به جرم قتل دوستش برای محاکمه به دادگاه کیفری استان تهران آورده شده بود. وقتی این نوجوان وارد دادگاه شد، ترس همه وجودش را فراگرفت. آرش می‌گوید اصلا متوجه نشده چاقو را چطور وارد بدن دوستش، محسن کرده، اما نماینده دادستان تهران و خانواده محسن چیز دیگری می‌گویند.
کد خبر: ۳۳۴۹۸۶

شفیعی، نماینده دادستان تهران که متن کیفر خواست علیه آرش را در دادگاه خواند، می‌‌گوید:‌ماجرا این طور آغاز شد که آرش و دوستانش در پارکی «دستش ده» بازی می‌کردند که آرش هنگام بازی از دست محسن عصبانی شد و او را زد. این موضوع واکنش محسن را به دنبال داشت و در نهایت چاقوی آرش به سینه محسن برخورد کرد و او را به قتل رساند.

آرش می‌گوید خودش از ورود چاقو به بدن مقتول مطلع نشد، اما نماینده دادستان تهران این حرف را رد می‌کند و می‌گوید: آرش با آگاهی به محسن ضربه زد. البته نمی‌گویم به عمد این کار را کرده، چرا که او نوجوان است و نمی‌دانسته چه می‌کند. من این را قبول دارم، اما نمی‌توان پذیرفت او اصلا نفهمیده ضربه چاقو را چطور وارد کرده است. او از ترس، دروغ می‌گوید که البته به خاطر سن کمش این کاملا طبیعی است، اما ترس نباید آنقدر بر آرش غلبه کند که دروغ بگوید و تصور کند با انکار می‌تواند همه چیز را عوض کند. ما هم می‌دانیم او نوجوان است و تلاش می‌کنیم اولیای دم از خطایی که او کرده است، بگذرند، اما با دروغگویی این مساله حل نمی‌شود. نماینده دادستان تهران به آنچه شاهدان در پرونده گفته‌اند، اشاره می‌کند و می‌گوید:‌ تحقیقاتی که از شاهدان کردیم، حکایت از آن داشت که محسن و آرش هنگام بازی با هم دعوا کرده‌اند و درگیری بر سر یک 500 تومانی بود که آنها دست به دست می‌چرخاندند و بازی می‌کردند. در این میان پول گم شد و محسن که فکر می‌کرد پول دست آرش است به سمت او رفت و اسکناس را طلب کرد و برای این که بتواند پول را پس بگیرد، دمپایی‌های آرش را مخفی کرد و این آغاز درگیری بین آنها بود. ابتدا آرش به سمت محسن حمله کرد و محسن نیز پاسخ داد و آرش در ادامه از فرط عصبانیت به سمت محسن رفت و با چاقو ضربه‌ای به او زد.

شفیعی به حرف‌های آرش بعد از بازجویی اشاره می‌کند و می‌گوید: آرش در بازجویی‌ها قتل را پذیرفت و البته توضیح داد این قتل به عمد نبوده، او همچنین گفت خودش محسن را به بیمارستان رساند و آن طور که شاهدان می‌گویند، آرش در این باره واقعیت را گفته است. حقیقت این است که آرش فکر نمی‌کرد ضربه‌ای را که به بدن مقتول وارد می‌کند، کشنده باشد و از این که او مرده شوکه شده است. به هر حال متاسفانه او باید مسوولیت این قتل را قبول کند.

نماینده دادستان تهران می‌گوید: در صورتی که دادگاه رای بر قصاص صادر کند با توجه به سن کم قاتل، دستگاه قضایی تلاش خود را برای جلب رضایت اولیای دم انجام می‌دهد و ما امیدواریم که با این تلاش بتوانیم متهم نوجوان را از چوبه دار نجات دهیم.

نمی‌خواستم او را بکشم

آرش ‌ می‌گوید هرگز چاقو حمل نمی‌کرده و آن روز، اولین‌باری بوده که چاقو همراه داشته است.

تو و محسن مگر دوست‌های قدیمی نبودید؟

ما خیلی با هم دوست بودیم و هیچ وقت دعوای جدی نمی‌کردیم، هر بار که دعوایمان می‌شد بعد از چند ساعت با هم آشتی می‌کردیم. ما خیلی همدیگر را دوست داشتیم.

درگیری شما بر سر چه موضوعی بود؟

داشتیم در پارک «دستش ده» بازی می‌کردیم و یک 500 تومانی را دست به دست می‌کردیم که یک‌دفعه این پول گم شد. محسن فکر می‌کرد آن را من برداشته‌ام و از من می‌خواست اسکناس را پس بدهم. من توضیح دادم این کار را نکرده‌ام و گفتم بازی را ترک می‌کنم، اما محسن دمپایی‌های مرا مخفی کرد و گفت، اگر پول را ندهم دمپایی‌هایم را نمی‌دهد. من هم عصبانی شدم و با لگد ضربه‌ای به محسن زدم و او روی زمین افتاد و بعد بلند شد و به سمت من حمله کرد. من نمی‌دانم، اما به هر حال با چاقو ضربه‌ای به او وارد کردم. باور کنید نمی‌دانم چطور این کار را کردم، فقط می‌دانم که یک دفعه آرش فریاد زد و گفت آخ سینه‌ام و روی زمین افتاد. او را برداشتم و به سمت دفتر پارک رفتم و تقاضای کمک کردم. آنها به اورژانس خبر دادند و تا آمبولانس بیاید من در کنارش بودم. در آمبولانس هم کنارش نشستم و به محسن گفتم، داداشی طاقت بیاور من نمی‌خواستم این طور شود تا این‌ که به بیمارستان رسیدیم.

در بیمارستان چه اتفاقی افتاد و چه کسی به تو کمک کرد؟

هیچ کس نبود. یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام بود و من نمی‌دانستم باید چکار کنم. دکتر نسخه محسن را به من داد و گفت برو داروهایش را بخر، اما من هیچ پولی نداشتم. نمی‌دانستم باید چه کنم. مدتی در بیمارستان تنها ماندم تا این‌که خانواده آرش آمدند.

چطور با هم روبه‌رو شدید؟

خیلی ترسیده بودم. نمی‌دانستم وقتی پدر محسن را می‌بینم، باید به او چه بگویم و همان موقع هم توسط پلیس دستگیر شدم.

پدر محسن می‌گوید شما با هم دوستان صمیمی بودید، این درست است؟

بله ما با هم خیلی دوست بودیم و آنقدر همدیگر را دوست داشتیم که لحظه‌ای از هم دور نمی‌شدیم.

روز حادثه چرا با خودت چاقو حمل می‌کردی؟

چند دقیقه قبل از این‌که محسن را ببینم، یکی از دوستانم به خانه آمد و به من گفت پسری مزاحم خواهرت شده و به او متلک گفته است. من هم عصبانی شدم و چاقو را برداشتم و بیرون رفتم. وقتی پسرک را دیدم، متوجه شدم خیلی کوچک است. او 12 ساله بود و خواهر من 25 سال داشت. از دعوا پشیمان شدم و داشتم برمی‌گشتم که دیدم محسن دارد در پارک با بچه‌ها بازی می‌کند، چاقو را در جورابم گذاشتم و رفتم تا با بچه‌ها بازی کنم که آن اتفاق افتاد.

چرا دست به چاقو بردی؟

شاید به این دلیل بود که در زندگی‌ام سختی‌های بسیاری کشیده بودم و درست تربیت نشده بودم. 7 ساله بودم که یکی از خواهرانم فوت کرد. هنوز درک درستی از مرگ نداشتم و فضایی که در خانه حاکم بود، خیلی آزارم می‌داد. مدتی بعد مادرم تصادف کرد و زمینگیر شد، او هنوز هم نمی‌داند چه اتفاقی برای من افتاده است و هر بار که به سراغم می‌آید می‌گوید تا کی می‌خواهی کار کنی به خانه برگرد. او فکر می‌کند جایی که برای دیدن من می‌آید محل کارم است و نه زندان، من از کودکی خیلی سختی کشیده‌ام و این بدبختی‌ها بود که مرا به این راه کشاند. تنها امید من محسن بود که او را هم این طور از دست دادم. او از برادر به من نزدیک‌تر بود.

تلاشی برای جلب رضایت اولیای دم کرده‌ای؟

من خیلی تلاش کرده‌ام، اما آنها حاضر نیستند مرا ببخشند. به آنها می‌گویم در این مدتی که زندانی بودم نمی‌دانستم باید چه کنم و چطور این همه درد را تحمل کنم، تنها چیزی که تسکینم می‌داد محسن بود. او را هر شب در خواب می‌دیدم و آرامم می‌کرد و می‌گفت نگران نباش و تحمل کن. من حالا از خانواده محسن می‌خواهم به خاطر فرزندشان هم که شده، مرا ببخشند. من چاقوکش حرفه‌ای نیستم و یک نوجوانم که اتفاقی به این راه کشیده شده‌ام.

اعدام در ملأعام

آنچه نماینده دادستان می‌گوید، مورد تایید پدر محسن نیز هست و او تقاضا دارد قاتل فرزندش را در ملأعام اعدام کنند.

پدر محسن می‌گوید: پسرم کوچک بود. او همه زندگی من بود و خیلی تلاش کرده بودم تا محسن را به این سن برسانم، چه شب‌ها که تاصبح به اتفاق همسرم بالای سر او نشستم و از پسرم مراقبت کردم. محسن من فقط 15 سال داشت، آرش چطور دلش آمد او را با ضربه چاقو به قتل برساند. پسر من همه زندگی‌ام بود.

پدر مقتول از روزی می‌گوید که خبر دادند پسرش کشته شده است: کسی از دوستان محسن به خانه ما آمد و گفت محسن زخمی شده است. بلافاصله خودم را به بیمارستان رساندم و آرش را دیدم که با پسرم بود. ما ابتدا همسایه بودیم. آنها از وقتی 5 ساله بودند با هم دوست بودند و بعد که ما از همسایگی آنها رفتیم، باز هم این دوستی آنها ادامه داشت. وقتی دیدم آرش در بیمارستان است فکر کردم برای کمک آمده است و نمی‌دانستم ضارب خود اوست. بعد متوجه شدم آرش ضارب بوده و خودش هم محسن را به بیمارستان رسانده است.

وی ادامه می‌دهد: اصلا برای من قابل قبول نبود و نمی‌توانستم باور کنم قتل کار آرش است، آنها خیلی با هم دوست بودند و من نمی‌دانم آرش چرا این کار را کرد، اصلا چرا با خودش چاقو حمل می‌کرد؟ من فکر می‌کردم آرش پسر خوبی است و به همین دلیل هم اجازه می‌دادم با فرزندم رفاقت کند. نمی‌دانستم او چاقوکشی می‌کند و برایم قابل باور نبود که پسری در این سن و سال بتواند چنین کاری بکند. من آرش را مثل پسر خودم می‌دانستم، او هر چند روز یک بار به خانه ما می‌آمد و با محسن بیرون می‌رفتند. ما نان و نمک همدیگر را خورده بودیم و اصلا برایم قابل باور نبود که او چنین کاری بکند.

پدر محسن تصمیم ندارد اعلام رضایت کند و می‌گوید: آرش باید مجازات شود. وقتی پسری در 16 سالگی با خودش چاقو حمل می‌کند، مسلما از زندان که بیرون بیاید کس دیگری را می‌کشد. آرش در جیبش چاقو می‌گذاشت و اگر هم پسر مرا نمی‌کشت، حتما جوانی دیگر را به قتل می‌رساند. او باید مجازات شود تا دیگران در امان باشند.

علیرضا رحیمی‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها