گزارشی از پشت صحنه سریال تلویزیونی «عملیات 125»

ماجراجویی‌های تلویزیونی‌

پیش از این، آنها را فقط در برنامه‌هایی مانند «در شهر» دیده‌ایم. شاید هم روزی در جایی از این کشور، در مراسمی جمع و جور روی صحنه آمده‌اند تا از آنها تقدیر و تشکر شود. آنها آدم‌های شیک و اتوکشیده‌ای نیستند.
کد خبر: ۱۸۵۰۱۷
ژست‌هایی از قبیل هفت‌تیر کشیدن و تیراندازی به طرف آدمکش‌ها یا بیان جمله‌هایی مانند «اینجا در محاصره است» ندارند که برای مخاطب جالب و هیجان‌انگیز باشد، اما وقتی ساختمانی آتش گرفته یا فردی در چاه گرفتار شده و دست کودکی لای دنده‌های چرخ گوشت گیر افتاده باشد، آنها ساده و بی‌ادعا حضور می‌یابند و آرام و بی‌صدا با جمع کردن شلنگ‌های قرمز بعد از انجام ماموریت صحنه را ترک می‌کنند.

اگر شما هم با دیدن نمونه‌های خارجی چنین سریال‌هایی درباره زندگی این قشر در کشور خودمان هم وسوسه شده‌اید، می‌توانید بیننده سریال تلویزیونی «عملیات 125» ساخته مشترک بهروز افخمی و راما قویدل باشید. اگر هم علاقه‌مند به کسب اطلاعات بیشتری درباره این سریال هستید، گزارش ما پیش روی شماست.

سال گذشته هنگام ساخت فیلم سینمایی «فرزند صبح» توفیق پیدا کردم پس از چند سال بار دیگر بهروز افخمی را از نزدیک ببینم؛ البته بهروز افخمی از آن موجوداتی است که هر لحظه و هر زمانی ممکن است در خیابان در حال حرکت از مقابل شما رد شود یا زمانی که در تاکسی نشسته‌اید او را در یک ایستگاه اتوبوس در حال مطالعه یک کتاب - به احتمال 90 درصد مرشد و مارگریتا - ببینید، اما دیدن او برای چند ساعت به شکلی ثابت و در یک مکان مشخص کمی سخت و مشکل است.

در سر صحنه سریال فرزند صبح، افخمی علاوه بر مطالعه کتاب، کارگردانی هم می‌کرد. در آن روزی که من و عکاس روزنامه به سر صحنه سریال رفته بودیم، ضبط مفید او به 2 دقیقه هم نمی‌رسید و همین مساله مرا به عنوان خبرنگار مجبور کرد که یک آسمان ریسمان‌بافی شدید راه بیندازم تا از دل این بازدید یک گزارش پشت صحنه دربیاید.
بله، قبول دارم که او به عنوان یک کارگردان حساسیت‌های خاص خودش را دارد، اما چنین وضعیتی اصلا برای یک خبرنگار جذاب نیست. به همین دلیل در طول مسیر حرکت به سمت پشت صحنه این سریال، چند پرسش برایم مطرح شد که مهم‌ترین آنها به شرح زیر است:

1-  آیا مسوولان شبکه 5 با علم و آگاهی از سبک کاری افخمی ساخت این سریال را به او سپرده‌اند؟

2 - آیا پخش تیزرهای عملیات 125 یک شوخی - در مایه‌های دوربین مخفی - است؟

3- ‌ آیا اصلا سریالی به نام 125ساخته شده یا تصاویری که پخش می‌شود مربوط به یک کلیپ است؟

4-  آیا افخمی که بارها شرح وضعیت خاص کار کردن او را از ساخته‌های دیگرش شنیده‌ام، می‌تواند در مدت کوتاهی یک سریال بسازد؟

در مورد پرسش آخر یک ضرب و تقسیم ساده می‌توانست نشان دهد که اگر این کارگردان بخواهد این سریال را به سبک و سیاق فیلم‌های قبلی‌اش بسازد ، این سریال 12 قسمتی احتمالا باید زمانی بیش از سریال «مختارنامه» و «در چشم باد» را به خود اختصاص دهد ، اما عملیات 125 از هشتم بهمن‌ماه به کارگردانی بهروز افخمی مقابل دوربین رفته و تا هفته آخر خردادماه که ما به آنجا رسیدیم، تصویربرداری 8 قسمت از آن به پایان رسیده و افخمی با پشتکار فراوان در حال تدوین و آماده‌سازی آن برای نمایش بود. خود این موضوع می‌توانست موضوع گزارشی مفصل باشد، اما... .

دانشگاه تهران آتش‌نشان‌ها

از مقابل ایستگاه متروی جوانمرد قصاب سوار یک پراید 141 می‌شوم. راننده در مقابل اولین مغازه می‌ایستد تا با خرید یک نسکافه تک‌نفره به پیشواز شب‌کاری برود. خیابان‌های این منطقه جنوبی شهر با ترکیبی از آپارتمان‌های کم‌ارتفاع، درخت‌های کاج بلند، یک میدان مستطیلی‌شکل، خیابان‌های منظم و بعد یک جاده خلوت که به گفته آقای راننده چند بار در آن به خودروها دستبرد زده‌اند  قابل توجه نیروی انتظامی  10 دقیقه اول حضور در جمع دست‌اندرکاران این سریال را شکل می‌دهد.

وقتی در یک فضای بزرگ از ماشین پیاده می‌شوم، از یکی از دست‌اندرکاران سریال، نشانی این مجتمع را می‌پرسم تا به عکاس روزنامه بدهم. اینجا مجتمع آموزشی ایثارگران است که برای رسیدن به آن باید از انتهای اتوبان نواب داخل جاده بهشت زهرا شد و بعد هم جاده امامزاده ابوالحسن را تا انتها ادامه داد تا به اینجا رسید.

اینجا مرکز آموزشی ورزشی ایثارگران صالح‌آباد است و به دانشگاه تهران آتش‌نشان‌ها معروف است. در جنوب این منطقه، گلدسته‌های حرم امام خمینی(ره)‌ دیده می‌شود. صالح‌آباد و زمین‌های آن که تا بهشت زهرا و حرم امام خمینی(ره)‌ امتداد می‌یابد، در سال‌ها قبل متعلق به فردی به نام کلهر بوده که بعدها با فوت او، به فرزندان او ارث می‌رسد و هریک از این زمین‌ها سرنوشت مختلفی پیدا می‌کنند. یکی از پسرهای کلهر در صالح‌آباد مدرسه و درمانگاه می‌سازد و دخترش هم زمین‌هایش را وقف بهشت زهرا می‌کند.

بیشتر از این فرصت نمی‌کنم تا با مرد میانسالی که این اطلاعات را به من می‌دهد، صحبت کنم. وارد سوله‌ای می‌شوم که انتهای آن به محل تصویربرداری سریال می‌رسد. دیوارهای سوله بشدت لخت است و جز چند پوستر آلمانی که درباره یک قطعه فنی است چیز دیگری دیده نمی‌شود. یک نوشته هشداردهنده هم به چشم می‌خورد: «در صورت گرفتار شدن در حریق گناه با آتش‌نشانی توبه تماس بگیرید. شماره تماس: 24434».

در فضای چند هکتاری و در میان سوله‌های تازه‌ساز این منطقه، محوطه وسیعی به اشغال گروه سازنده سریال درآمده است. بر بالای یک مینی‌بوس قرمزرنگ، سکویی مثلثی‌شکل نصب شده و کسی که بالای آن ایستاده، حسنعلی اسدی، مدیر تصویربرداری سریال است.

او با دوربین کوچکی که از پشت آن صحنه را هدف گرفته، بیش از دیگران بر صحنه و فضای مقابل تسلط دارد. خیلی زود متوجه می‌شوم که باید کمی از صحنه دور شوم تا سایه بلندی که از حضور من در نزدیکی صحنه ایجاد شده روی محل تصویربرداری نیفتد. در زیر نور کم‌رمق چراغ‌هایی که صحنه را روشن کرده، رنگ قرمز سقف شیروانی مانند سوله‌ها می‌درخشد.

این محل پیش از این متعلق به سازمان بازیافت بوده و از سال 76 در اختیار سازمان آتش‌نشانی قرار گرفته و قرار است در آینده به مرکز آموزش بزرگی برای آتش‌نشان‌ها تبدیل شود؛ مرکزی که به گفته یکی از مسوولان آن در خاورمیانه بی‌مانند خواهد بود. به همین دلیل، سوله‌ها و ساختمان‌های جدید یکی پس از دیگری در این محوطه در حال ساخت است.

سوله‌های قدیمی تخریب شده‌اند و تنها یک سوله از میان آنها فعالیت می‌کند؛ فعالیتی که بسادگی می‌توان تشخیص داد ارتباطی با مساله کاغذ دارد و از انتهای آن کاغذهای ضایع وارد کارخانه می‌شود و از مقابل در کارخانه، رل‌های بزرگ کاغذ بارگیری و خارج می‌شود.

درباره این سوله تا ساعات پایانی شب چند روایت می‌شنوم. اولین روایت این است که سوله مذکور در قالب قراردادی 5 ساله به فردی اجاره داده شده و 6 ماه دیگر با پایان موعد قرارداد، او و دستگاه‌های مقواسازی‌اش این منطقه را ترک می‌کنند. روایت دوم هم این است که سوله مذکور متعلق به برادر یکی از مسوولان کشور است که حاضر نشده ساختمان آن را تحویل بدهد و به عبارتی زورشان نرسیده عذر او را بخواهند (قابل توجه آقای پالیزدار)‌.

از بازیگران سریال - از آنها که من می‌شناسم - امشب فقط کاوه سماک‌باشی سر صحنه حضور دارد که البته تا پایان حضور شبانه من و عکاس روزنامه جام‌جم مقابل دوربین نمی‌رود. تصویربرداری هنوز آغاز نشده است. کمی که دورتر می‌شوم، در فضای وسیعی که به آموزش آتش‌نشان‌های جوان اختصاص دارد، جزییات فراوانی می‌بینم. در سمت راست جایی که ایستاده‌ایم 2 ساختمان دیده می‌شود.

یکی شبیه ساختمانی مرتفع و کم‌عرض است که نمایی از سنگ مرمر دارد و دیگری شبیه جسد ساختمانی است که فقط یک اسکلت از آن باقی مانده است. بعید است اینجا محل زندگی انسان باشد. با توضیح یکی از افراد حاضر در سر صحنه متوجه می‌شوم این دو ساختمان بخشی از فضای آموزشی این مجتمع است و کارآموزان آتش‌نشانی باید با قرار دادن نردبان‌‌های تاشو، از این دو ساختمان بالا بروند و افرادی را که در آتش فرضی محاصره شده‌اند، نجات دهند.

برای این که جنس آموزش در این بخش جور شود، یک بیوک و یک پژو با شیشه‌های شکسته و مقدار زیادی هیزم در همین منطقه تلنبار شده تا از آن برای صحنه‌های آتش زدن خودروها و تمرین‌های دیگر استفاده شود.

در ساعت‌های پایانی شب و در این منطقه جنوبی، هوا خنک است و گاه و بیگاه صدای هواپیما می‌آید. در بخشی از این فضای وسیع، مرد جوانی با یک سطل آب و یک لنگ به سراغ خودروی خود رفته است. فقط برای نوشتن مشکل نور وجود دارد و باید در زاویه‌ای قرار بگیرم که نور پرژکتورها را روی دسته کاغذ داشته باشم.

صحنه‌ای که در مقابل ما شکل می‌گیرد، در خروجی یکی از همان سوله‌های بزرگ است که در داخل آن کلاس‌های آموزشی برقرار می‌شود. این یکی از صحنه‌هایی است که شاید بعد از خواندن توصیف مربوط به آن، به یک نتیجه درباره آن برسید: یک صحنه بی‌اهمیت؛ از همان صحنه‌هایی که شاید هنگام تماشای سریال با فرارسیدن آن به آشپزخانه بروید و با لیوانی چای برگردید، اما همین صحنه هم بسادگی به نتیجه مطلوب نمی‌رسد. ماجرای این بخش از داستان از جایی رقم خورده که در مرکز آموزش، گروه 5 نفره کارآموزان هنگام آموزش مرتکب اشتباهی شده‌اند.

فرمانده آنها را جریمه کرده و گفته باید شب در مرکز بمانند و تمام بخش‌ها را نظافت کنند. در این میان حسین  با بازی ایمان صفا  جایی پنهان می‌شود تا مجبور به نظافت نشود. بچه‌های دیگر در طول روز همزمان با نظافت برای یافتن او جستجو می‌کنند، اما او را پیدا نمی‌کنند. در ساعت‌های پایانی شب که همه برای استراحت به خوابگاه می‌روند، حسین را در خوابگاه می‌بینند. آنها نقشه‌ای طراحی می‌کنند تا حسین را آزار و اذیت کنند. به همین دلیل وارد سقف خوابگاه می‌شوند و صداهای عجیب و غریبی درمی‌آورند.

حسین وحشت‌زده از خواب می‌پرد و از ترس خوابگاه را ترک می‌کند و به سمت خودروی کاروانی می‌رود که خارج از مجتمع و در مقابل در پارک شده است. این خودروی کاروان متعلق به پزشک جوانی به نام دکتر هجرتی است. دکتر هجرتی در این داستان پزشک سازمان آتش‌نشانی است که برای گذراندن دوره آموزشی به این مرکز آمده است. او خانه و زندگی ندارد و در خودروی کاروانی زندگی می‌کند که در مقابل مرکز آموزش پارک شده است.

البته هجرتی نام واقعی این شخصیت نیز هست. این شخصیت خودش هم پزشک است و تنها تفاوتی که میان نقش و عالم واقعیت وجود دارد، این است که او در عالم واقعیت خانه و زندگی دارد و در کاروان زندگی نمی‌کند. در این سکانس حسین پس از خروج از سوله می‌خواهد با سرعت خود را به کاروان برساند و ماجرای سر و صداها را به او بگوید.

با آغاز ضبط این سکانس، حسین در لباس آبی و با زیرپیراهن در این صحنه تلوتلوخوران از سوله خارج می‌شود. او سیگار در دست دارد. هنگام تصویربرداری این صحنه قرار است داخل راهرو چند نفر جوری که دیده نشوند، چراغ‌های راهرو را خاموش و روشن کنند. راما قویدل هم که از اواسط خرداد به عنوان کارگردان به جمع گروه سازنده اضافه شده تا 4 قسمت پایانی کار را کارگردانی کند، خونسرد و مسلط پشت مانیتور نشسته و به همراه دستیار خود اکبر نصیری شاهد و ناظر صحنه است.

راما قویدل تدوینگر جوانی است که پیش از هر چیز یادآور خاطرات خوبی است که از سینمای پدر او داریم. چند روز پیش در تعطیلات نیمه خرداد فیلم سکوت خدا ساخته او از شبکه یک سیما پخش شد و نتیجه آنقدر امیدوارکننده بود که بتوان به کیفیت این سریال نیز امید داشت.

در یک ساعت گذشته چند برداشت صورت گرفته، اما نتیجه چندان دلخواه نبوده است. وقتی برای آخرین برداشت سکوت بر صحنه حاکم می‌شود، مشکلی کوچک در کار اختلال ایجاد می‌کند. مشکل از این قرار است: دری که ایمان و صفا باید با شدت آن را باز کند، در اثر شدت باز کردن از لولا کنده می‌شود و به همین دلیل کار برای چند دقیقه‌ای متوقف می‌شود.

با فرمان یکی از عوامل صحنه دستگاه جوش فراخوانده می‌شود. جوانی حدودا 20 ساله مانند گلوله‌ای که رها شده باشد، با دستگاه جوش زردرنگی را به طرف صحنه هل می‌دهد. لولا جوش می‌خورد و خیلی زود شرایط برای آغاز مجدد کار فراهم می‌شود. همه سر جای خود، صحنه ساکت، دوربین حرکت.

با پایان برداشت جدید، قویدل می‌گوید در این برداشت نسبت به برداشت قبلی ریتم خاموش و روشن شدن چراغ‌ها تندتر شده است. در برداشت بعدی ایمان صفا، بازیگر یک بار حین دویدن لیز می‌خورد. باید به او حق داد که با آن دمپایی‌های پلاستیکی پوشیده، خیلی سخت است بخواهد حرکتی تند انجام دهد. 

نمی‌دانم سرنوشت برداشت‌ها به کجا می‌رسد، اما در نهایت برداشت ماقبل آخر از نظر کارگردان خوب است و فقط یک نگاه به سمت چپ دوربین کم دارد. برداشت بعدی مطلوب کارگردان است. این را از لبخندی که او بعد از بیرون آوردن سرش از استوانه مقوایی‌شکلی که یک سر آن به مانیتور ختم می‌شود می‌توان فهمید.

هیجان‌زده می‌شویم‌

هیچ چیز مانند دیدن یک ژیان مغر پسته‌ای درب و داغان نمی‌توانست من و عکاس روزنامه را در آن ساعت از شب خوشحال کند. پلاک ژیان متعلق به شهر رشت بود و همه دل و قلوه آن بیرون کشیده شده بود و تنها فرمان و صندلی مقابل آن باقی مانده بود. هر دو پس از دیدن این ژیان به هم نگاه کردیم و فکر مشترکی از ذهنمان گذشت: آیا قرار است این ژیان در این صحنه منفجر شود؟ آیا ممکن است تا چند دقیقه دیگر شعله‌های آتش این خودرو رو به احتضار را چنان  در آغوش بگیرد که از نتیجه آن هم صحنه خوبی برای عکاسی فراهم شود و هم چیز دندانگیری برای این گزارش؟ پیش از آن که دامنه تخیل وسعت پیدا کند، با قرار گرفتن دوربین تصویربرداری روی ژیان رویای ما نقش بر آب شد.

این ژیان سبز مغزپسته‌ای عصای دست گروه تصویربرداری بود و به دلیل کمک فنرهای نرم آن به جای تراولینگ از آن استفاده می‌شد. شناسنامه کاملا مشخصی هم داشت. ژیان تولید 1358 بود و یکی از آخرین مدل‌های این وسیله حمل و نقل غرورآفرین بود که در سال 59 خط تولید آن در ایران متوقف شد.

این وسیله از وقتی وارد سریال عملیات 125 شد که برای فیلمبرداری در کوچه‌های تنگ محله شاهپور، دیگر امکان استفاده از ژیان قبلی  یک ژیان مهاری  نبود. ژیان جدید چند ماه قبل از اصفهان خریداری شده بود. به قیمت یک و نیم میلیون تومان.

کارت سوخت و سند هم داشت و هنوز می‌توانست روی چهار چرخ خودش راه برود. فقط برای صحنه‌های تصویربرداری باید موتورش را خاموش می‌کردند تا مزاحمت صوتی برای کار احمد پولی بابایی مدیر صدابرداری ایجاد نشود.

کشته شده‌های ما شهید هستند

غلامحسین آقاجانی نماینده سازمان آتش‌نشانی که در سر صحنه حضور دارد، فرد مناسبی است تا اطلاعاتی درباره سابقه ساخت برنامه‌های نمایشی درباره آتش‌نشانی به من بدهد. چند نفر از اعضای گروه تولید و تدارکات مشتاقانه منتظر فرا رسیدن زمان مصاحبه من و او بودند.

این اشتیاق و انتظار یک علت ساده داشت و آن هم این بود که قطعا آقاجانی نمی‌تواست همزمان با مصاحبه، دوچرخه‌سواری هم بکند. پس مجبور بود برای چند دقیقه هم که شده از دوچرخه سبک و مدرنی که داشت دست بکشد و این درست همان لحظه‌ای بود که چند نفری که حوصله‌شان سر رفته بود منتظر فرا رسیدن آن بودند؛ چون در آن منطقه بیابانی هیچ چیز مثل یک دوچرخه نمی‌توانست اوقات فراغت آنها را پر کند.

آقاجانی درباره سابقه ساخت برنامه‌های نمایشی درباره آتش‌نشانی به سریالی اشاره می‌کند که حدود 10 سال پیش ساخته شد. او از آن سریال امروز فقط حضور مجید مظفری در یکی از نقش‌های اصلی را به یاد دارد.

به این نکته هم اشاره می‌کند که ظاهرا به دلیل نبود حمایت مالی مناسب، سریال نتوانست عملیات آتش‌نشانی را به شکل واقعی نشان دهد و به همین دلیل سازمان از آن سریال راضی نبود. در سال‌های گذشته هم برخلاف سازمان‌های دیگر که فیلم‌های تلویزیونی فراوانی برای معرفی فعالیت‌های خود ساختند، سازمان آتش‌نشانی وارد این عرصه نشد و عملیات 125 دومین محصول تلاش در این زمینه است.

کنجکاوی شخصی سبب می‌شود تا از او بپرسم: آیا در سازمان آتش‌نشانی هم مانند نیروهای نظامی درجه‌بندی وجود دارد؟ او پاسخ می‌دهد: بله. در آتش‌نشانی درجه‌ها به این شکل تقسیم‌بندی می‌شوند: آتش‌نشان، کاردان آتش‌نشانی، کمک فرمانده، فرمانده، رئیس ایستگاه، معاون منطقه و مدیر منطقه، قائم‌مقام عملیات.

اینها پست‌های عملیاتی است که بر اساس آن درجه داده می‌شود، اما افرادی که در ستاد حضور دارند، درجه ندارند. از نظر سازمان هم کارکنانی که در حوادث کشته شوند، شهید محسوب می‌شوند. در 3 سال گذشته چند مورد نیز وجود داشته است. آقاجانی به این نکته هم اشاره می‌کند که در دنیا کشورهایی مانند انگلستان، اتریش و سوئد در زمینه آتش‌نشانی حرف اول را می‌زنند.

ایران هم جزو کشورهایی است که در این زمینه وضعیت امیدوارکننده‌ای دارد. خیلی از استادانی که در این مرکز به کارآموزان آموزش می‌دهند، در طول سال‌های گذشته به انگلستان رفته‌اند و دوره دیده‌اند. در 2 ماه گذشته هم چند استاد از انگلستان آمده بودند و در همین مرکز به کارآموزان آموزش دادند. از آقاجانی می‌پرسم: برای ورود به این حرفه، به چه نوع مدرک تحصیلی نیاز است؟ می‌گوید با دیپلم هم می‌توان در آزمون ورودی شرکت کرد. بعد از پذیرش هم افراد در یک دوره 6 ماهه آموزش‌ها را فرا می‌گیرند و پس از آن افراد نهایی برگزیده می‌شوند.

مشکلات باقی است‌

عقربه‌های ساعت عدد 2 را هم پشت‌سر گذاشته‌اند. در یک عملیات ضربتی بساط آب جوش و نسکافه در نزدیکی دکه نگهبانی مجتمع برپا می‌شود. این همان مکانی است که حدود یک ساعت است گروه تصویربرداری در آن به ثبت و ضبط حرکات پروازی و پیچیده چند مگس روی میوه‌ها مشغول هستند. چند دقیقه بعد آب جوش به همراه نسکافه‌های یک نفره میان جماعت توزیع می‌شود.

خوردن چای و هر نوع نوشیدنی داغ دیگر در لیوان‌های سفید یکبار مصرف که معمولا پای ثابت محیط‌های فیلمسازی است همیشه کار عذاب آوری است اما آب جوش ریخته شده در لیوان‌های شیشه‌ای پافیلی که میان گروه توزیع شده، لذت این نوشیدنی را دوچندان می‌کند.

علیرضا ابوالقاسمی، مدیر تولید سریال هم از جمله افرادی است که مترصد رسیدن نوبت دوچرخه‌سواری است. به سراغ او می‌روم و مصاحبه ام را با این سوال آغاز می‌کنم: وقتی کار به شکل مشارکتی تولید می‌شود، چند درصد از مشکلات کار کم می‌شود؟ او با قاطعیت می‌گوید: «چیزی از مشکلات کم نمی‌شود.

این مساله بستگی زیادی به نهادی دارد که طرف مشارکت است. وقتی جایی تا به حال فیلمسازی نکرده است، همین که بخواهد با این روند آشنا شود، زمان زیادی صرف می‌شود.» در سوال بعدی‌ام از او می‌پرسم: «با توجه به این نکته که سازمان آتش‌نشانی پیشنهاددهنده ساخت این سریال بوده، این مساله هم تاثیری در آسان‌تر شدن شرایط تولید نداشته است؟ ابوالقاسمی می‌گوید: در بخش‌هایی از کار مشکل حل شده اما چون آنها با سیستم فیلمسازی ناآشنا هستند، کار مشکل است.

مثلا وقتی می‌خواهیم از بچه‌های آتش‌نشانی به عنوان هنرور استفاده کنیم، فکر می‌کنند این کار بیگاری است. برای آنها این مساله آشنا نیست که کار تلویزیون و سینما هم شبانه‌روزی است و نه عید می‌شناسد و نه عزا. مثلا نمی‌دانند برای صحنه‌ای که ممکن است در فیلم فقط 3 دقیقه طول بکشد نیاز به یک روز کامل تصویربرداری است. البته معمولا بعد از گذشت مدتی با کار آشنا می‌شوند و شرایط راحت می‌شود.

می‌پرسم: به خود کار فیلمسازی هم علاقه‌مند می‌شوند؟ می‌گوید: اول علاقه‌مند می‌شوند، اما بعد هم حوصله‌شان سر می‌رود. کار خود آنها هم دست کمی از سینما ندارد و بشدت پر‌استرس است. هر بار تلفن آنها زنگ می‌خورد، ممکن است آخرین لحظات زندگی یک انسان باشد.

یکی از مشکلات مربوط به تولید این سریال آماده نبودن فیلمنامه آن است. وقتی فیلمنامه تکمیل نشده و حاضر نباشد، هم برای گروه برنامه‌ریزی و هم برای گروه تولید مشکلات فراوانی به وجود می‌آید. این مساله باعث می‌شود گاهی برای تصویربرداری یک بخش از داستان، چند بار به یک لوکیشن مراجعه کنند.

افخمی در این سریال هیچ بخشی از فیلمنامه را به شکل «رج زدن» نساخته بلکه قسمت به قسمت و براساس ترتیب قصه پیش رفته است. مثلا در لوکیشنی که یک ساختمان نیمه‌کاره بود، تا به حال گروه چند بار مجبور به رفت و آمد شده است. از سوی دیگر وقتی فیلمنامه کامل وجود نداشته باشد، برای گروه تولید مشخص نمی‌شود که مثلا با یک هنرپیشه چقدر کار دارند و به همین دلیل علاوه بر نامشخص بودن لوکیشن، مدت زمان حضور بازیگر هم افزایش پیدا می‌کند و کار «گران» می‌شود. عملیات 125 از نظر لوکیشن جابه‌جایی زیادی دارد و این مساله جزو حساسیت‌های کار است. می‌پرسم: بهروز افخمی به عنوان کارگردان آدم بی‌نظمی است. چطور با او کنار می‌آیید؟

می گوید: خیلی وقت است او را می‌شناسم. از سال 63 او را می‌شناسم و از سال 71 با هم کار کردیم و به همین دلیل از کار با هم پیش‌بینی‌هایی داریم. البته بی‌نظمی سبب می‌شود به لحاظ حرفه‌ای هزینه‌های تولید بالا برود، اما افخمی نمی‌خواهد از کیفیت هم کم کند و در اغلب موارد خودش تهیه‌کننده می‌شود. در این سریال گاهی تا 10 دقیقه هم تصویربرداری شده است.

او در انتخاب‌هایش معمولا سخت‌گیر است. برای این سریال دوربین200 HD.V خریداری شد که هزینه زیادی دارد و باکس مونتاژ و دستگاه ضبط صدای خاص خود را می‌خواهد و همه اینها جزو هزینه‌های کار است. می‌پرسم: ممکن است هزینه‌های اضافی از دستمزد کارگردان کم ‌شود؟! با شیطنت می‌گوید: نه، اما اگر این جور بود خیلی خوب بود!

مشکل‌ترین و پیچیده‌ترین صحنه‌ای که تاکنون در این سریال مقابل دوربین رفته، مربوط به بخشی از کار بوده که گروه بازیگران کارآموز با چتر نجات از هلی‌کوپتر پریده‌اند. این صحنه در منطقه مردآباد اشتهارد مقابل دوربین رفت. صحنه نفس‌گیری بود که خود افخمی هم با آن که آموزش چتربازی ندیده بود، از هلی‌کوپتر پرید. ابوالقاسمی برای این کار فقط یک علت را عنوان می‌کند: «افخمی آدم ماجراجویی است».

پرواز مگس‌ها 

 برای تصویربرداری آخرین بخش از برنامه کاری امشب دکتر هجرتی لباس عوض می‌کند و با لباس ورزشی وارد کاروان می‌شود. داخل این کاروان آلمانی، برای 4 نفر جای خواب تعبیه شده است. اجاق‌گاز و یخچال و روشویی که داخل این کاروان تعبیه شده، هر آدم علاقه‌مند به سفر را تشویق می‌کند تا بی‌خیال کارت سوخت و سهمیه‌بندی بنزین، با این کاروان عازم سفری طولانی شود.

هوا کمی سرد شده و راما قویدل، یک کاپشن سورمه‌ای را به پیراهن قرمز رنگ خود ضمیمه کرده است. محل قرار گرفتن کاروان میزان می‌شود. حسین در این صحنه قرار است هراسان در آهنی را باز کند و به سمت کاروان برود و در آن را محکم بکوبد. دکتر در پشت در با چاقو منتظر است تا در را برای این میهمان ناخوانده باز کند. دوربین به طرف در آهنی تراولینگ می‌کند و به مرور آسمان کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود. تا ساعتی دیگر شهر تهران زندگی تازه‌ای را در صبح روز شنبه آخر خرداد آغاز می‌کند.

آتش‌نشان‌ها هنوز حرفه‌ای نشده‌اند

«در سریال 12 قسمتی عملیات 125 قرار نیست شاهد عملیات‌های محیرالعقول از قبیل بالا رفتن از دیوار، بیرون آوردن آدم‌ها از آتش و خارج کردن آدم‌ها از چاه باشیم.

تمرکز داستان در این 12 قسمت بر زندگی خصوصی تک‌تک شخصیت‌هایی است که قرار است در ادامه ماجراها وارد داستان شوند و به نیروهای آتش‌نشانی بپیوندند.

قرار است در 14 قسمت بعدی مجموعه که احتمال ساخت آن زیاد است، عملیات امداد و نجات نیز به تصویر کشیده شود. البته متن قسمت دوم هنوز نوشته نشده و متن قسمت اول نیز به مرور آماده می‌شود.» این توضیحی است که اکبر نصیری، دستیار اول کارگردان درباره فضای کلی کار می‌گوید.

وقتی از او می‌پرسم آیا نمایش نحوه ورود و جذب این شخصیت‌ها در آتش‌نشانی برای مخاطب جذابیتی دارد؟ او پاسخ می‌دهد: در این 12 قسمت فقط بحث آموزش دنبال نمی‌شود و در طول داستان اتفاق‌های مختلفی رخ می‌دهد که پیگیری آن برای مخاطب جذاب است.

داستان با خودکشی جوانی به نام فرزاد آغاز می‌شود که شکست عشقی خورده است. یکی از فرماندهان آتش‌نشانی به نام عنایت که به طور اتفاقی در سر صحنه حادثه حضور دارد، او را نجات می‌دهد. فرزاد بیکار است و یکی از دلایل مخالفت پدر دختر این است که او شغلی ندارد.

این ماجرا در زمانی رخ می‌دهد که سازمان آتش‌نشانی در حال جذب نیرو است و عنایت فرزاد را به شرکت در آزمون استخدامی تشویق می‌کند. این ماجرایی است که در قسمت اول رخ می‌دهد. در قسمت بعدی شخصیت بعدی به داستان اضافه می‌شود.

 او جوانی به نام حسین است که در جنوب شهر زندگی می‌کند و تنها تفریحش رفتن به باشگاه است. او هم بیکار است. شخصیت بعدی که داستان به سراغ او می‌رود، فردی به نام آرش است.

مادر او پزشک است و با شرکت فرزندش در آزمون استخدامی آتش‌نشانی مخالف است؛ اما آرش به این حرفه علاقه فراوانی دارد. هادی، پسر عنایت هم شخصیت دیگری است که به حرفه آتش‌نشانی علاقه‌مند است. البته مادر او با این مساله مخالف است. اینها ماجراهایی است که تا قسمت سوم و چهارم شکل می‌گیرد و از آن پس داستان وارد بخش آموزش می‌شود.

در طول دوران آموزش مشخص می‌شود فرزاد  برخلاف ادعایی که در ابتدای داستان داشته  همچنان معتاد است و افشای این مساله در مرکز آموزش برای عنایت که معرف او بوده دردسرساز می‌شود. او تلاش می‌کند فرزاد را ترک بدهد؛ اما این که تا چه حد موفق است، مساله‌ای است که باید آن را در داستان دید.»

نصیری در پایان توضیحات خود به اسامی بازیگران و نقش‌هایی که ایفاء می‌کنند هم اشاره می‌کند: رضا رویگری در نقش حمزه، یکی از فرماندهان آتش‌نشانی است که در بخش آموزش مسوولیت دارد و محمد فیلی، رئیس جدید آتش‌نشانی با آغاز داستان وارد این سازمان می‌شود.

رضا استادی‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها