این سخن تازه نیست، بلکه در همه سه دهه گذشته، همواره جریان اصلاحطلبی سکولار، رسانه ملی را غیرملی و اقلیتاندیش خوانده است. پس در دوره جدید، اتفاق متفاوتی رخ نداده و نقد اینان، همان نقد پیشین و دیرینه است. حاصل اینکه اگر از نظر اینان، صداوسیما در زنجیره قدرت ایران، سست و تهیمایه است و بضاعت پیشرانی و پیشروی ندارد و در این جنگ نیز، ضعیف و ناتوان ظاهر شد، همگی ریشه در رویکرد غیرملی و انحصارگرایانه و گزینشی آن دارد.
۲-پیداست نقد ایشان، حرفهای و فنی و رسانهای نیست، بلکه همانند انگاره غالب و همیشگی اصلاحطلبان، سیاسی محض است؛ دغدغه او این است که چرا از نیروهای سیاسی آنسویی و دگراندیش در رسانه استفاده نشده و به یک جریان خاص، بسنده شده است. البته او با زیرکی، جریان سیاسی خویش را به عموم مردم نسبت میدهد و این پیشفرض را به مخاطب میخوراند که جریان او، نماینده بخش عمده مردم است و اگر اینان نباشند، رسانه از قلمرو ملی خارج گردیده و به اقلیت واگذار شده است، درحالیکه چنین نیست. واقعیت نخست این که کنشگرانی که وی در زمره آنها قرار دارد، ذائقه جنگی و مقاومتی ندارند و نمیتوانند در وضعیت جنگی، ادبیات ایستادگی و پایداری تولید کنند و مردم را به میدان مقاومت فرابخوانند و آرامش و اطمینان القا کنند. اینان، همواره مایل به گفتوگو و مذاکره و سازش و تسلیم بودهاند و بهطور ذاتی، سرِ سازگاری با گفتمان مقاومت ندارند. اینان در دهههای گذشته، آشکارا، مقاومت را به معنی ستیزهجویی با جهان و قهر با جهان ترجمه کردند و هرچه توانستند در مذمت و ملامت آن گفتند و نوشتند. اینک چطور میتوانند، به گذشته خویش، پشت کنند و پرچم مقاومت را در دست بگیرند و از جنگ دفاع کنند. اینان با جنگ و اقتضائات آن بیگانهاند و فهم و درکی از شرایط جنگی و تابآوری در برابر آن ندارند. اینان در متن جنگ، باز هم سخن از مذاکره میگویند و این، نقض غرض است؛ چون جامعهای که ایستاده و خواهان گزینه جنگ در برابر جنگ است را به تسلیم و سازش دعوت میکنند و مقاومت را بهمثابه گفتمان و موضوع سخن، منهدم مینمایند. در چنین موقعیتی، سپردن روایت جنگ به اینان - دستکم در سطح وسیع - برخلاف خرد رسانهای و مصالح اجتماعی است. برهه جنگی، متفکران و تحلیلگرانی را میطلبد که ساخت وجودی و هندسه هویتیشان، نسبت و ربطی با عالم جنگ داشته باشد، نه اینکه پیشینه و حالشان، گواه نظریه سازش و عقبنشینی و انفعال باشد و انگارهاش از سیاست خارجی التماسی حکایت کند.
۳- بااینحال، صداوسیما نخواست با نیروهای این جریان، بر سر قهر باشد و طرد و نفی کند؛ چنانکه آنان را نیز فراخواند و مجال داد که اینان نیز با مردم سخن بگویند. کسانیکه از این جریان آمدند و سخن گفتند، واقعه جدیدی را رقم نزدند و اتفاق شگرفی را پدید نیاوردند. با ادبیات بینابینی و منطق متوسط، گفتارهای نیمبند و رو به کلیات آفریدند و به جامعه عرضه کردند. جامعه نیز هیچیک از این گفتارها را برتر و عالی و درخشان تصور نکرد و برصدرننشاند.هرگز اینگونه نبوده که حضور اینان، وضع اجتماعی رسانه را تغییر بدهد و در مخاطب، حس تازهای را به وجود بیاورد. این تصور که حضور اینان در رسانه، موجبات رونق بیشتر و جوشش چشمگیرتر را فراهم میکند، بافته و ساخته خودشان است، نه وصف آنچه که در متن جامعه میگذرد. اینان داغ خودشان را بر دل دارند و نه داغ جامعه و اکثریت و ملت و تکثر را. در ادبیات اینان، واژههای ملی و ملت و جامعه و مردم یعنی خودشان. درواقع، خودشان را نماینده و برآیند توده عمومی میانگارند که همگان را روایت میکنندوهمچون چتر فراگیر، همه ذائقهها و نحلههاوگرایشها را پوشش میدهند.
۴- اما آن اقلیت افراطی که ایشان به آنها اشاره کرده، گفتمانی را در برهه جنگی به گفتار رسانهای تبدیل کردند که سخن باطنی و تاریخی جامعه بود. این گفتار، گفتار اقلیت نیست، بلکه متن جامعه، با آن همداستان و همسو است و افق فکریاش را در آن میبیند و تعریف میکند. برخلاف تحلیل وی، جامعه بهصورت پیشینی و خودجوش، همین گفتار را در عرصه عمومی تولید کرد و در اینجا بود که روایتهای رسمی رسانهای با روایتهای غیررسمی اجتماعی، منطبق شدند. این صدا و آن صدا، یک خط موازی را کشیدند و به فریاد ملی تبدیل شدند. چگونه میتوان گفتارهای جریان تفکر انقلابی را افراطی خواند، درحالیکه جامعه نیز آن را تکرار کرد؟! این گفتار، نه اقلی است و نه افراطی، بلکه بر عناصر اصلی گفتمان مقاومت تکیه دارد و گفتمان مقاومت نیز لایه اجتماعی وسیعی دارد و اگر اکثری نباشد - که البته هست- بهحتم، اقلی هم نیست. چگونه گفتمان مقاومت، اقلی است، درحالیکه عموم جامعه از آن دفاع کرد و وحدت و همبستگی و انسجام، معطوف به آن شکل گرفت؟! هیچ تردیدی در میان نیست که امروز در فضای فکری و معرفتی ایران، هیچ جبهه و جریانی به اندازه نیروهای فکری انقلاب، ادبیات و مفهوم برای مقاومت و جنگ خلق نکرده و کفایت نظری خود را در این باره نشان نداده است. دیگران، سرگرم مقولههای دیگر بودهاند و از این امر محتوم و تعیینکننده، غفلت ورزیدهاند یا نسبت به آن، بر سر مِهر نبودهاند. در این چارچوب، چرا رسانه ملی نباید با غلظت بیشتر، از این نیروهای فکری استفاده کند و مجال عرضه گفتارهای مقاومتی پخته و همدلانه و مؤثر را به آنها بدهد؟!
۵- برخلاف تحلیل ایشان باید گفت رسانه ملی در وضعیت جنگی، خوش درخشید و کوشید همه ظرفیتها و امکانهای پیشبرنده را به میدان بیاورد و با جامعه، ارتباط برقرار کند. نهفقط به دلیل انسدادی که نسبت به رسانههای دیگر ایجاد شده بود، بلکه به دلیل بهدستگرفتن نبض حادثه و حضور بیدرنگ و تحلیل لحظهای و میداننشینی بیسابقه، این رسانه ملی بود که گوی سبقت را از دیگران ربود. روزانه و مکرر، ادبیات خبری و تحلیلی تولید شد تا جامعه از کجروایتها در امان بماند و بداند که چه رخ داده و چه باید کرد. رسانه، جان تازه گرفت و بیش از گذشته، زنده شد. این برهه جنگی، دوره یکهتازی و پیشتازی رسانه ملی بود و به این واسطه، اعتماد و مخاطب و جذابیت، بازسازی شدند. رسانه ملی، نشان داد که میخواهد رسانه به معنی واقعیاش باشد و از رویدادها و اندیشهها، عقب نیفتد و به پرسشهای جامعه، پاسخ بدهد. مشاهده تلویزیون در این مدت، افزیش یافت و جامعه که چندان به واقعیت عینی، دسترسی نداشت، کوشید تا از این قاب، به حقیقت دست یابد. این قاب در ذهن مخاطب، مطمئن بود و آرامبخش. همه رسانههای دیگر، نقش فرعی و جنبی داشتند. اینهمه گشودگی و پیشرفت و درخشش و فاعلیت و تأثیر را ندیدن و واقعیت را واژگونه جلوهدادن، صواب نیست و جز در سیاستزدگی مفرط و تنگنظری جناحی، ریشه ندارد.
۶- در این میان، رسانه ملی، دو فضیلت دیگر نیز داشت؛یکی اینکه از جنگ، روایت دینی ساخت؛ چنانکه در تجربه دفاعمقدس نیز همین رویکرد انتخاب شد. این رویکرد، القایی و بیرونی نیست، بلکه بهواقع نیز جنگ ما، چنین ماهیتی داشت. این جنگ، یک نزاع تمدنی و تاریخی بود که ادامه نیز خواهد داشت و ریشهاش در افقگشایی انقلاب اسلامی در برابر عالم تجدد است؛ عالمی که طاغوت و عصیان و استکبار و تفرعن را نمایندگی میکند و حیات ساختاری دینی را برنمیتابد. هر روایت دیگری، هم نادرست بود و هم ناکارآمد. آنچه جامعه ایران را یکپارچه و همسو کرده و به آن امید و انگیزه و اطمینان بخشیده، گفتمان اصیل اسلامی و انقلابی است. بقیه روایتها، تزیینی و تشریفاتی هستند و نمیتواند در برابر سیل بحران و موج چالش، مقاومت اجتماعی تولید کنند. صداوسیما کوشید از این منظر به جنگ بنگرد و البته نهفقط در این باره، مبالغه نکرد، بلکه از مطلوبهای دهه ۶۰ و کاری که آوینی به انجام رسانید، فاصله دارد. واقعیت تحسینبرانگیز دیگر این بود که رگه و لایه روایت دینی، جهتگیری حماسی داشت و کوشش شد جامعه در راستای مقاومت، بسیج شود و یک سنگر اجتماعی شکل بگیرد. روایت دینی، گاه به معنی مرثیهخوانی تفسیر میشود که با کنشگری و تحرک و خیزش و جنبش، بیگانه است اما روایت دینی رسانه ملی، آکنده از دعوت به پویایی و انتقام و بازدارندگی و مقاومت و ایستادگی بود. این حس و حال در متن جامعه، بازتولید شد و اکنون مقاومت، به سکه رایج تبدیل شده است. این جامعه احساس سربلندی و عزت دارد و نه شکست و ناکامی. آن حمله غافلگیرانه میتوانست جامعه را درگیر افسردگی جمعی کند و جامعه را در مراب یأس و سرخوردگی فروببرد اما آنچنان موجی از احساس و حماسه و حرارت و هیجان و شور ایجاد شود که جامعه، تکان خورد. این رسانه ملی بود که در شکلگیری این حس اجتماعی، نقشآفرینی کرد و از فاجعه صهیونها، حماسه ایرانی آفرید و به جامعه، حس جبران و حتی فتح بخشید.