هدفم اصلاح امور است؛ پس انتقاد می‌کنم
پای صحبت معلمی که بعد از سال‌ها به جای گچ قلم به دست گرفت

هدفم اصلاح امور است؛ پس انتقاد می‌کنم

اولین‌بارها

وقتی در لابه‌لای جمعیت می‌دویدم تا خودم را به قطار برسانم، در آن هیاهو و گرمایی که بی‌هوا یقه تهران را چسبیده بود، انگار چیزی در سینه‌ام سنگینی کرد.
کد خبر: ۱۴۶۲۵۲۳
نویسنده مریم شاه‌پسندی - دبیر تحریریه نوجوانه
اولین‌بارها

به خودم که آمدم، من بودم و گوله‌گوله اشک‌هایی که نمی‌دانم برای چه روی صورتم سرازیر می‌شدند. خسته شده بودم! منی که تازه در اوایل راه بودم، آن هم بعد از سال‌ها پا روی پا انداختن، وارد جریانی از زندگی شده بودم که برایم نا‌آشنا بود. اگر تا دیروز صرفا مسئول نمره‌های کارنامه‌ام بودم، ازیک روز به بعد که نمی‌دانم دقیقا از کی شروع شد، مسئولیت انتخاب‌ها و تصمیم‌ها و روند زندگی‌ام، همه و همه روی دوش خودم بود. پذیرفتن این‌که باید انتخاب کنم و هرانتخاب اشتباه، من رادرجهتی قرارمی‌دهدکه نباید؛ ترس به جانم انداخته بود. دروغ چرا؟ دلم خواست به عقب برگردم. همان زمانی که حق انتخاب کمتری داشتم، دغدغه‌هایم از حدی فراتر نمی‌رفت و درک آدم‌بزرگ‌ها برایم سخت بود؛ همان زمانی که تصورم از بزرگ شدن و مسئولیت‌پذیر بودن، رنگی‌رنگی و رؤیایی بود. وارد قطار نشدم، گوشه‌ای روی صندلی نشستم و یادم افتاد که این ترس را قبلا هم تجربه کرده بودم. دقیقا اولین‌باری که می‌خواستم در نوجوانه متنی منتشر کنم؛ کنکوری بودم و ذهنم درگیر هزار‌و‌یک مسأله بی‌جواب کنکور بود. از طرفی علاقه‌ام به نوجوانه و ترس از دست دادن این موقعیت نمی‌گذاشت که دل بکنم و جا بزنم. برای نوشتن یک متن هزار کلمه‌ای، ساعت‌ها فکر کردم و هرقدر تلاش می‌کردم، دست و دلم به نوشتن نمی‌رفت. می‌ترسیدم از این‌که بد باشد، ناقص باشد یا کسی جایی یقه من را بگیرد و بابت قلم بدی که دارم، سرزنشم کند. بعدتر از آن، وقتی اولین مصاحبه کاری‌ام را دادم و قبول نشدم، یا حتی قبل‌تر وقتی برای اولین‌بار تست بازیگری دادم و رد شدم هم همین احساس را داشتم. در این روز‌ها که دیگر پذیرفته‌ام دهه سوم زندگی‌ام شروع شده است، آغوشم برای ترس‌ها و نرسیدن‌ها بازتر است. دو‌دوتا چهارتا‌هایم سرجایش است، اما قلدری‌ام برای این ترس‌ها بیشتر از قبل شده است و انگار سر لج افتاده‌ام.  

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها