۱۸۰دقیقه عملیات در آتش و دود
جزئیات آتش‌سوزی در انبار لوازم یدکی موتورسیکلت در میدان رازی تهران

۱۸۰دقیقه عملیات در آتش و دود

پای صحبت معلمی که بعد از سال‌ها به جای گچ قلم به دست گرفت

هدفم اصلاح امور است؛ پس انتقاد می‌کنم

از همان اولین روز کلاس اول دبستان که به خاطر شیطنت و بازیگوشی مورد غضب و خشم معلم قرار گرفتم تا آخرین روز دوره پیش‌دانشگاهی هیچ حس خوبی به معلم‌ها نداشتم. با این‌که در مدارس خوبی تحصیل کردم و بیشتر معلم‌ها مورد پسند و علاقه دوستانم بودند اما من هیچ‌وقت نتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم؛ انگار کسی وردی خوانده و رابطه من با معلم‌هایم را تیره و تار خواسته‌بود.
از همان اولین روز کلاس اول دبستان که به خاطر شیطنت و بازیگوشی مورد غضب و خشم معلم قرار گرفتم تا آخرین روز دوره پیش‌دانشگاهی هیچ حس خوبی به معلم‌ها نداشتم. با این‌که در مدارس خوبی تحصیل کردم و بیشتر معلم‌ها مورد پسند و علاقه دوستانم بودند اما من هیچ‌وقت نتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم؛ انگار کسی وردی خوانده و رابطه من با معلم‌هایم را تیره و تار خواسته‌بود.
کد خبر: ۱۴۰۶۲۸۸
نویسنده زینب گل‌محمدی - خبرنگار

گفتنش سخت است اما تا همین کمی قبل، غیرقابل تحمل‌ و نچسب‌ترین قشر از اقشار جامعه، از نظر من معلم‌ها بودند. نه ناراحتی و اعتراضات صنفی‌شان ناراحتم می‌کرد نه روایات و احادیث متعدد در تجلیل مقام‌شان تأثیری بر دل سنگم داشت. خیلی از اطرافیان فکر می‌کنند جنجال و کشمکش‌های سیاسی و فرهنگی دهه ۷۰ با معلم‌ها و کادر مدرسه خاطرات و حس بدی در وجود من به وجود آورده اما حقیقت این است که از همان دوران ابتدایی هرچه مادرم می‌گفت معلم مثل مادر دلسوز و مهربان است، من به هیچ وجه زیر بار نمی‌رفتم و در بهترین حالت، معلم‌ها برایم جایگاه عمه را داشتند.

«زندگی پای تخته سیاه» اما به طرز معجزه‌آسایی احساسم به این طبقه از جامعه را تغییر داد. روزی که این کتاب را به خاطر گیرایی طرح جلدش در دست گرفتم، اصلا فکر نمی‌کردم این نادوستی دیرینه در وجودم را تغییر دهد. هرچه ورق می‌زدم و در لابه‌لای سال‌های زندگی خانم جوادی، معلم شیمی آرام و متین بسیاری از دبیرستان‌های مطرح و بزرگ تهران، فرومی‌رفتم آن احساس مفقوده احترام و سپاس به جایگاه معلمی در وجودم زنده‌تر می‌شد. بارها با خواندن بعضی صفحات کتاب به دانش‌آموزان خانم جوادی حسادت کردم و از صمیم قلبم آرزو کردم کاش من هم شاگرد این خانم معلم کم‌حرف، احساساتی، کاربلد و تحصیلکرده بودم. برای من که مخاطبی معلم‌گریز بودم و هیچ وقت آرزوی برگشتن پشت میز و صندلی مدرسه حتی برای یک روز، به مخیله‌ام خطور نمی‌کرد، نوشته‌های خانم جوادی روزنه‌ای شد که بفهمم در میان معلم‌های کشورم بسیارند معلمانی که غیر از دغدغه حقوق و مزایا، تربیت و پرورش نسل آینده‌ساز برایشان در اولویت است و برای تحقق این مهم، از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند. نگارش حرفه‌ای، خاطرات متنوع کتاب، متن ساده و روان بدون دست‌اندازهای کسل‌کننده؛ مزید بر علت شد تا تمام کتاب را به سرعت بخوانم و لذت ببرم. خوشا به حال سیستم آموزشی کشور که چنین معلمانی در بدنه خود دارد و خوشا به حال شاگردانی که در دامان چنین معلمانی تخصص همراه تعهد را می‌آموزند...

چطور شد بعد از این همه سال برای نوشتن خاطرات‌تان اقدام کردید؟
نوشتن یکی از عادت‌های من از دوران جوانی است. زمان‌هایی که نمی‌توانستم با کلام و ارتباط کلامی نظر و احساسم را به درستی بیان کنم، به نوشتن نامه متوسل می‌شدم. چند نمونه از این نامه‌ها را در کتاب آورده‌ام.شهریور ۹۵ وقتی عازم یک سفر طولانی بودم، دوستی که هیچ اطلاعی از این عادت من نداشت، یک‌سالنامه و یک خودکار برایم فرستاد، با این پیام که خاطرات سفرت را بنویس. سفرنامه‌ای که به خاطر آن دوست و سالنامه‌اش نوشته شد، خیلی مورد توجه کسانی که آن را خواندند قرار گرفت و بهانه‌ای شد برای بیشتر و جدی‌تر نوشتن.درباره‌ این‌که چه شد کتاب زندگی پای تخته سیاه را نوشتم هم در مقدمه کتاب، کامل توضیح داده‌ام.

آیا هدف‌تان از تهیه و تدوین این کتاب، داشتن یک دفترخاطرات وزین بود یا اهداف دیگری هم در ذهن داشتید؟
عبارت «خاطرات وزین» نشانه لطف شما و باعث خوشحالی من است. انتشار «خاطرات شخصی» تنها هدفی بود که دنبال نمی‌کردم؛ چرا که من هم مثل سایر آدم‌های معمولی، یک زندگی معمولی داشته و دارم. راستش من برای جذب و جلب توجه خواننده، بخشی از ماجراهای زندگی‌ام را چاشنی بیان و انتقال تجربیات تلخ و شیرینم از دوران معلمی و سیستم آموزشی کرده‌ام با این هدف و امید که اشکالاتی رفع و راه‌هایی باز و کارهایی آسان شود.

آیا در بین خوانندگان کتاب‌تان بازتاب‌هایی داشتید که باعث تشویق و دلگرمی شما برای چاپ خاطرات‌تان شود؟
در مجموع پنج نفر خاطراتم را قبل از چاپ به طور کامل خوانده‌اند. اولین نفر همسرم بود که داستان به داستان برایش می‌خواندم و درواقع ایشان اولین ویراستار کتاب هستند. یک قرار هفتگی هم با دخترم و همسرش داشتم که هر تعداد داستانی را که نوشته‌بودم، برایشان می‌خواندم. این بلند خواندن کمک زیادی به من می‌کرد که در نوشتن دقت بیشتری کنم. دو نفر از دوستان صمیمی‌ام هم که دبیر بازنشسته هستند، کتاب را فصل به فصل خواندند. نظر مثبت و تشویق این پنج نفر مایه دلگرمی من برای ادامه نوشتن و تلاش برای چاپ کتاب بود.

چرا نشر جام‌جم را برای انتشار کتابتان انتخاب کردید؟
بعد از پایان نگارش، در جست‌وجوی صاحب‌نظری بودم که حاضر شود بدون آن‌که مرا بشناسد، تمام مجموعه را بخواند و بی‌هیچ رودربایستی به من بگوید برای چاپ مناسب است یا نه؟ به نظرم آمد که باید در میان ناشران، دنبال چنین کسی باشم. بیش از یک سال طول کشید. ناشری قول چاپ کتاب را داد ولی چند ماه گذشت و فرصت نکرد آن را بخواند. ناشر دیگری پس از سه ماه پیگیری بدون آن‌که مجموعه را خوانده‌باشد، آن را رد کرد. سرانجام توسط یکی از ناشران محترم به نشر جام‌جم معرفی شدم.
نوع برخورد جناب آقای قزلی مدیر محترم نشر جام‌جم با من و خاطراتم همان‌طور بود که توقع داشتم. ایشان پیش از گذاشتن هر قراری، پیام دادند که «قبل از هر چیز باید مجابم کنید این مجموعه چه نسبتی با نیازهای مردم و مخاطبان دارد؟» در اولین دیدار هم گفتند: «من اعتبار مؤسسه و خودم را خرج کسی نمی‌کنم ولی به شما قول می‌دهم که خاطرات‌تان را کامل بخوانم و اگر مناسب و مفید بود، تصمیم می‌گیرم.» و من که دنبال چنین کسی بودم، نفس راحتی کشیدم و بقیه کارها را به ایشان سپردم. دقت و سرعت عمل ایشان بی‌نظیر است و در عین حال بسیار صبور و دلسوزند. دعاگویشان هستم.

در لابه‌لای سطور و صفحات کتاب بعضا انتقادهای نرم و سختی به سیستم آموزش و پرورش کشور داشتید. آیا برایتان مشکل‌ساز و حتی چالش‌برانگیز نشد؟
تا امروز خیر. راستش اطمینان دارم هر کسی با حسن نیت این کتاب را بخواند، متوجه تلاش فراوان من بابت این‌که کتاب جنبه گزارش و شرح ماوقع داشته‌باشد نه انتقاد و بهانه‌جویی، می‌شود. کما این‌که یکی از فرهنگیان صاحب‌نظر که از ایشان خواهش کرده‌بودم پس از خواندن کتاب نظرشان را بفرمایند، در پیام‌شان این‌طور نوشته‌بودند که: «در بیان انتقادات، یک حال دلسوزانه‌ای احساس می‌شود که هرچه گفته شده برای اصلاح امور است نه برای ایرادگیری و پشت بیان هر ایرادی، علاقه‌مندی به اصلاح امور، به وضوح عیان بود.»
همکار دیگری هم تلفنی گفتند: کتاب شما مصداق این جمله حضرت شعیب است که به قوم خود فرمودند: «ما ارید الا الاصلاح.»

باتوجه به تجربه موفق کتاب‌تان آیا کتاب دیگری هم در دست نگارش دارید؟
از سال‌های دور آرزوی نوشتن کتابی خاص را داشته‌ام که تا امروز محقق نشده. دعا می‌کنم که بشود.

آیا چاپ و انتشار این کتاب باعث تغییرات مثبت یا منفی نگرشی به وجهه شما در بین خانواده، دوستان و همکاران شد؟ مواردی را اگر در خاطر دارید بفرمایید.
من بسیار اهل کار و فعالیت هستم و در عین حال کم‌حرف و تا حدی درونگرا. برای همین وقتی بعد از فوت مادرم یعنی سال ۹۷، نوشتن را در قالب متن‌ها و خاطرات کوتاه در اینستاگرام شروع کردم، خیلی‌ها تعجب کردند؛ حتی همسر و فرزندانم. در حقیقت کسی فکر نمی‌کرد اهل نوشتن هم باشم. واکنش‌ها همه برایم شیرین و دلچسب بود. بعد از چاپ کتاب هم روز به روز بیشتر شاهد تغییرات مثبت در نگرش اطرافیان بوده و هستم. تغییرات منفی هم یا وجود نداشته یا من ندیده‌ام.

در مسیر نگارش کتاب یا بعد از چاپ آن، خاطره یا خاطراتی دارید که برایتان عزیز و ارزشمند باشد؟
در مسیر نگارش، اشتیاق و انتظار همسر و فرزندانم و نیز دوستانی که در جریان تألیف کتاب بودند، خیلی برایم جالب بود. خاطرات خوب زیادی هم بعد از چاپ کتاب دارم. از جمله یافتن و دیدار بعضی از دانش‌آموزان و همکاران قدیمی و نیز دریافت پیام از کسانی که نمی‌شناختم‌شان. مثلا همان روزهای اول انتشار، خانم معلم جوانی پیام داد که به تازگی در یکی از مناطق جنوب تهران استخدام شده و کتاب را به عنوان هدیه تولد دریافت کرده‌است. او نوشته‌بود: «خاطرات شما خیلی به من کمک کرد دیدی واقع‌بینانه‌تر از فضای شغلی‌ام داشته‌باشم.» خاطره خوب دیگری هم از آقا منصور، همسر خواهر یکی از دوستان فرهنگی‌ام دارم. ایشان بازاری و از خانواده معظم شهدا هستند. تعریف‌شان را زیاد شنیده‌ام. ظاهرا دوست و همکار من تعدادی کتاب برای هدیه دادن تهیه می‌کنند و یکی را به خواهرزاده خود یعنی فرزند آقا منصور می‌دهند تا به معلمش هدیه دهد ولی کتاب قبل از معلم به دست آقا منصور می‌رسد و ایشان آن را به بازار برده و مشغول خواندن می‌شود. آن‌طور که همکارم تعریف می‌کند ایشان هر جا که می‌نشیند و هرکس را که می‌بیند کتاب را معرفی کرده و می‌گوید: «هر کس این کتاب را نخواند ضرر کرده‌است.» می‌دانم فرمایش ایشان از سر لطف و مهربانی است ولی دوست دارم گفت‌وگو را با این جمله آقا منصور تمام کنم.

کار ارزشمند

علی جعفرآبادی - نویسنده
«زندگی پای تخته سیاه» را جرعه‌جرعه نوشیدم. روان بود و گوارا. «زندگی پای تخته سیاه» ساده است. صاف و سرراست و صمیمی و ملموس است. نگارنده کتاب، در روایت مدارس دولتی و غیردولتی و در مقایسه تجارب آموزشی داخل و خارج نه گرفتار ظاهرسازی شده و نه در دام ظاهربینی افتاده است.

جنس روایت «زندگی پای تخته سیاه» مثل روایت آدم های خیرخواه بی‌ادعای گشوده‌دل است. پابست عقده‌ها و گره‌ها و بن‌بست‌ها نیست. روایت معلمی است که می‌گوید: «اگر زمان برگردد عقب و دوباره به دنیا بیایم باز هم معلم خواهم شد. معلمی کار ارزشمندی است، اگرچه سختی‌هایش بسیار است. مگر کار ارزشمندی که آسان باشد هم وجود دارد؟»«زندگی پای تخته سیاه» کاری است سخت و جانکاه و همزمان جانفزا و روحبخش؛ و این دو متناقض‌نما به خوبی در این کتاب کنار هم نشسته‌اند. معلم و معلمی روایت شده در این کتاب را دوست داشتم؛ لذت بردم و به شما هم پیشنهاد می‌کنم.
«زندگی پای تخته سیاه» مجموعه‌ای شامل یکصد و اندی روایت یا داستان کوتاه است که به لحاظ تاریخی به ترتیب و از نظر موضوعی متفاوتند و همگی حول محور آموزش و پرورش هستند.
این کتاب از دل یک معلم برخاسته و به امید بهبود سیستم آموزشی نوشته شده است. «زندگی پای تخته‌‌سیاه» شرح حال معلمی است که گاهی به نقش موثر و موفقیت‌هایش بالید و گاهی هم عزادار ضعف‌ها و ناتوانی‌هایش در رفع در رفع اشکال‌های سیستم آموزشی شد.عنوان‌های کتاب نیز با کلاس و درس تناسب دارد و نویسنده به آنها نام‌های «زنگ اول: جست‌وجو»، «زنگ دوم: فراز و فرود»، «زنگ سوم: پایش و پویش» و «زنگ آخر: گذاشتن و گذشتن» داده که هریک شامل دوره‌ای خاص است. دوره اول کودکی و نوجوانی تا شروع معلمی، دوره دوم تدریس در مدارس دولتی جنوب تهران و مدارس غیرانتفاعی تا سفر به انگلستان در مهر ۷۶، دوره سوم خانه‌نشینی و مشاهده چگونگی آموزش در مدرسه ایرانی لندن و مدارس دولتی انگلستان تا تیر ۷۸ و دوره چهارم بازگشت و شروع دوباره معلمی در سه دبیرستان دخترانه غیردولتی تا روزی که نویسنده تدریس را برای همیشه کنار گذاشت را شامل می‌شود.

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها