قصه روحانیونی که تاریخ را جور دیگری رقم زدند

روحانیان روحانی دل

قطار تاریخ را که به عقب برمی‌گردانی، درهر ایستگاهی تعداد زیادی آدم‌های عبا به دوش خواهی دید که جوهر درونشان پررنگ بوده و این رنگ را ولو شده در محیط نزدیک‌شان پخش کردند. آدم‌هایی که به قول امروزی‌ها سیم‌شان وصل بوده اما وصل به منبع نور اصلی جهان.
کد خبر: ۱۴۴۳۵۴۲
نویسنده ​​​​​​​ریحانه اوسطی - نوجوانه
 
شاید امروزه به خاطر این‌که از این لباس سوءاستفاده‌هایی صورت گرفته کمی آدم‌های این دوره و زمانه و بالاخص من و شمایی که روحانیونی مثل آیت‌ا...قاضی و آیت‌ا...بهجت و...را ندیده‌ایم و در زمانه آنها نفس نکشیده‌ایم را نسبت به این لباس بدبین کرده باشد. باید یادمان باشد که خطا و لغزش یک آدم را پای همان آدم بنویسیم نه پای لباسی که روزی بر تن پیغمبر خدا و امامان معصومش بوده. قطعا این لباس جادو ندارد و کسی را معصوم نخواهد کرد اما بعضی از آدم‌هایی که درس دین را از بر کردند و این لباس را تن کردند، فارغ از این لباس ظاهری و احادیث و احکام حفظی، سعی کردند آینه دل‌شان را غبارروبی کنند و لباس روح‌شان را پاک نگه دارند و این چیزی بود که کاری کرد نام و یادشان جاوید و باقی بماند. 

آقا روح‌ا...
وقتی در یکی از روزهای پاییزی که باد ملسی می‌وزید، هاجر خانم دردش گرفت و سراسیمه قابله را صدا کردم و وقتی بالاخره صدای گریه‌های نوزاد، طنین‌انداز خانه حاج‌آقا مصطفی شد، هیچ گمان نمی‌بردم که روزی این نوزاد بشود یکی از مهم‌ترین اشخاص این خاک و بوم. چند ساعت بعد از به‌دنیا آمدنش، حاج‌آقا خود در گوش شازده‌اش اذان و اقامه را سر داد و اسم‌شان را (‌روح‌ا...) نامید اما عمر آقا مصطفی که عالم ما در خمین بود قد نداد تا ببیند این پسرکه او را روح خدا نامید، خود خدا هم او را جزو دسته‌ای قرار داد که در وصف‌شان می‌گوید(تعز من تشا). بعد ازمرگ پدرش، هاجر خانم مادرش و صاحبه خانم عمه اش او را تر و خشک می‌کردند و به رسم آن زمانه چون من دخترکی داشتم که فقط اندکی از روح‌ا... زودتر پا به این جهان گذاشته بود من را دایه او قرار دادند. در تمام آن روزهایی که به روح‌ا... که البته او را (روحی) می‌خواندم شیر می‌دادم و بعدتر در تمام روزهایی که دنبالش می‌دویدم تا از بلندی پرت نشود و مراقبش باشم، حس می‌کردم این بچه با بقیه بچه‌ها فرق دارد و چیزی در درونش هست که درون باقی پیدا نمی‌شود او از همان کودکی مهرش را در قلبم انداخت. صبرومتانت و خوش‌خلقی‌اش فراتر از یک بچه معمولی بود. کم‌کم فهمیدم که او روزی این ملت خواب را بیدار خواهد کرد و سال‌ها بعد وقتی در بستر، منتظر اجل خود بودم اسم او دهان به دهان، روستا به روستا و شهر به شهر می‌پیچید. طلبه‌ای در قم غوغا به پا کرده... .

آخرین دقایق
همین دیروز او را دستگیر کردند و امروز از بالا خبر رسیده بود که تا قبل از غروب آفتاب باید مراسم اعدام در میدان توپخانه اجرا شود. همین چندی پیش را به خاطر می‌آورم که او را به خاطر این‌که جزو اولین روحانیونی بود که مخالفت خود را با مشروطه اعلام کرده بود و همتراز روشنفکران در آمده بود برایش سوت و کف می‌زدند و امروز حکم اعدامش در دستان ماست. شیخ فضل‌ا... تاوان(نه) به غربزدگی بود. نه محکم به هرچه غیر ازشریعت و اسلام بود. او قانون را چیزی جز حکم و دستورات خدا نمی‌دید، پس چرا باید قوانینی وضع می‌شدکه درونش رنگ ومایه‌ای ازقوانین خدا نبود؟ چطور بنده خدا می‌توانست از خودش بهتر قانون‌گذاری کند؟ تمام حرف او همین بود اما مخالفینش که چشم‌ها و گوش‌های‌شان مست و مبهوت هر آنچه بود که از فرنگ می‌رسد حرفش را پیچاندند تا در نهایت بگویند اومخالف مشروطه است و باید کشته شود...درهوای گرگ و میش دم غروب او را به میدان آوردند. هنوز نگاه پرازآرامش ومتانتش را به خاطر دارم. باصلابت قدم برداشت وبه قتلگاهش نزدیک شد اما گویی این کشته شدن برایش مصادف با آزادی و رهایی بود. پیکر او بالای دار در غروب آفتاب، غروب اسلام سیاسی و نه به غربزدگی بود. 

امام آفریقا
مثل همیشه بعد ازکلاس درخسته‌ترین حالت دردانشگاه قدم می‌زدم که دختری برگه‌ای را به سمتم گرفت. نوشته شده بود امام آمد و بین دو کلمه امام و آمد پرانتز گذاشته بود(آفریقا). زیر این چند کلمه بولد، نوشته شده بود مراسم استقبال از شیخ‌زکزاکی. نامش را زیاد شنیده بودم اما از کارهایی که کرده بود خبر زیادی نداشتم.همین خبرمن را کنجکاو کرد دراینترنت به‌دنبال نام و اطلاعات شیخ زکزاکی بروم.هرچه بیشتر می‌خواندم متحیرتر می‌شدم که این مردچقدر اقدامات بزرگی انجام داده و واقعا از انسان‌هایی بوده که جوهر پررنگی دارند. انقلاب ایران و حرکت میلیون‌ها آدم به سمت روشنایی و این‌که این آدم‌ها توانستند خود را از قفس طاغوت آزاد کنند، تاثیر عظیمی بر شیخ زکزاکی می‌گذارد و از همان روزها، فعالیت تبلیغی‌اش را شروع می‌کند اما تبلیغ مذهب تشیع در کشور و بین مردمی که اکثریت اهل تسنن هستند اصلا کار ساده‌ای نبود و او مسیری پر پیچ و خم و پر از مانع را در این سال‌ها گذراند اما از ۱۰نفر شروع کرد و تا به امروز تقریبا ۱۲میلیون نفر به مدد این آدم شیعه شدند و توانستند طعم عشق به اهل‌بیت(ع) را بچشند.اووهمسرش تقریبا شش‌سال درحصر خانگی بودند ودرسال۱۴۰۰به خاطراتهامات نداشته‌شان تبرئه و آزاد شدند. حالا او داشت به ایران می‌آمد. به جایی که سال‌ها پیش باعث شده بود نور این راه در دلش روشن شود. 

اعلام جهاد
آن روزها که اتحاد مصدق و آیت‌ا...کاشانی به اوج خود رسیده بود و به‌تازگی نفت‌مان ملی شده بود مردم هنوز حس غرور و شعف آن اتفاق تاریخی در دل‌های‌شان پررنگ بود و از این‌که بالاخره یک نفر واقعا پشت‌شان هست، توانسته بود در دربار راه بیابد و حقوقی که سال‌ها از آن محروم بودند را طلب کند باعث شده بود باریک راه امیدی میان آن همه ناامیدی برای‌شان ایجاد شود. خوب به یاد دارم آن صبحی را که خبر استعفای مصدق آمد. ازچند وقت پیش خبر این‌که مصدق خواهان وزارت جنگ شده بود و شاه ممانعت کرده بود را داشتیم و امروز او استعفا داده بود و طولی نکشید تا مردم که احساس کرده بودند همان باریک راه امید هم دارد ازشان گرفته می‌شود در خیابان‌ها ریختند و شروع به تظاهرات کردند. آن روز کنار آیت‌ا...کاشانی بودم و صورت برافروخته‌اش بعد شنیدن آن خبر و این که شاه هم بلافاصله قوام را نخست‌وزیر کرده بود هنوز در ذهنم است. بعد از لحظه‌ای سریعا گفتند کاغذ و قلم بیاورید. چند سطری نوشتند و از من خواستند نامه هرچه سریع‌تر به دربار برسد. نامه‌ای که تاریخی شد و قدرت نفوذش تا حدی بود که چند روز نکشیده مصدق دوباره بر مسند نخست‌وزیری نشست‌. او خود نوشت: (اگر ظرف چهل‌و‌هشت ساعت آینده قوام استعفا ندهد خود کفن پوشیده و اعلام جهاد می‌کنم و با ملت در پیکار شرکت می‌کنم.)
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها