گفتم: خودم هستم بفرمایید.
خودش را معرفی کرد و گفت: محمدحسین شهریار هستم.
پس از سلام و احوالپرسی و تعارف، ماجرای تأسف باری را مطرح ساخت و گفت: بعضی از افراد کمیته به منزلم ریختند و در اینجا به دنبال تریاک و شراب می گردند؛ مگر من در این منزل شراب فروشی دارم؟
وقتی این سخن را شنیدم خیلی ناراحت شدم، سرم سوت کشید. فوری با فرماندهان کمیته و سپاه تماس گرفتم و سفارش اکید کردم، هرچه زودتر مانع از این امور شوند و از ایشان دلجویی کنند.
متأسفانه در آن ایام، بعضی از جوانان تندرو که اسلحه به دست شان افتاده بود از این سری خلاف کاری ها مرتکب می شدند و اصلا گوش به حرف ها و توصیه های روحانیون هم نمی دادند. تأسف بارتر اینکه اعمال و رفتار غیراسلامی اینها هم به نام انقلاب، اسلام و روحانیت تمام می شد…
به هر حال از این تاریخ، ارتباط بنده با مرحوم شهریار هر روز بهتر از روز گذشته شد. گاهی او را به مجالس و محافل مهم دعوت می کردیم. چند بار هم خودش به دفتر آمد. در طول دفاع مقدس چـنـد مـورد در مراسم اعزام و بدرقه ی رزمندگان اسلام در ایستگاه راه آهن تبریز حاضر شد و در تجلیل از آنان و در اهمیت دفاع از سرزمین و نظام اسلامی ایران ابیاتی را که آماده کرده بود، خواند.
یادم هست در یکی از این مراسم، انگشتر خودم را به ایشان هدیه کردم. او رفت منزل و فردا ابیاتی را که شب گذشته خطاب به من سروده بود بدین مضمون برایم فرستاد:
◾️ آیت الله ملکوتی منه لطف ایله دی خاتم
◾️ او فتوتله کـه مـولا اوزگین سائله وردی
◾️ یا که امام رضا {ع} سلطان خـراسـان
◾️ اوز جـبه سـنی دعــبـله وردی
◾️ منیم عماممده قیتره بلسه دیه بیلم
◾️ تـاج سـیادت مـنـه اسـلام صـله وردی
یعنی آیت الله ملکوتی انگشترش را به من هدیه داد، همان گونه که امام علی {ع} انگشتر خویش را به سائل بخشید و یا امام رضا {ع} پیراهن خود را به دعبل خزاعی شاعر داد. اگر او بتواند لباس روحانی مرا به من بازگرداند، می توانم بگویم که اسلام به من تاج سیادت و آقایی صله کرده است.
وقتی این ابیات را خواندم دیدم مرحوم شهریار از من خواسته که او را معمم کنم و به پوشیدن لباس روحانی مفتخر سازم؛ البته از قبل می دانستم که ایشان در حوزه ی علمیه درس خوانده و مدتی هم ملبس شده بود.
با مرحوم علامه طباطبایی هم درس و هـم بحث بود. چون نام هر دو محمد حسین بوده مرحوم شهریار، علامه را به عنوان «آداش» خطاب می کرد. واژه ی آداش در زبان ترکی به همنام اطلاق می گردد. از این رو، عبا، قبا و عمامه تهیه کردم تا مرحوم شهریار را معمم کنم، ولی برخی از علما با این کار به شدت مخالفت کردند و من نیز به خاطر مصالحی عقب نشستم. مرحوم شهریار در این اواخر خیلی اصرار داشت معمم بشود.
در ایام ریاست جمهوری مقام معظم رهبری، طی دو سفری که ایشان به تبریز آمدند در هر بار، برای دیدار با مرحوم شهریار به منزل ایشان رفتند. در یکی از این دیدارها، مرحوم شهریار اشعاری سرود و در آن طلبه بودن و به درس خارج رفتن خود را مطرح ساخت و شاید به طور اشاره می خواست تمایل خود را به معمم شدن نشان بدهد و بدین ترتیب درخواست قبلی خود را در اینجا نیز تکرار کند.
به هر حال دیدارهای آیت الله خامنه ای از ایشان انصافاً مزید بر علت شد و شهریار به طور کامل از انزوا و گمنامی رهایی یافت و کاملاً در صحنه های مهم انقلاب و در میان مردم حضور متعهدانه پیدا کرد و نقش تاریخی خویش را به وجه احسن نسبت به اسلام، انقلاب و مردم ادا نمود.
بنده در آن وقت، اگرچه نتوانستم او را معمم کنم، ولی همان لباس ها را نگه داشته بودم. وقتی شهریار به رحمت خدا رفت، عمامه اش را دادم بر روی تابوت او گذاشتند و پیکر این شاعر بزرگ به همان ترتیب و به صورت خیلی با شکوه در تبریز تشییع شد.
منبع: خاطرات آیت الله مسلم ملکوتی، تدوین: عبدالرحیم اباذری، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۷۲ – ۲۷۵
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد