گالیوری چکمهپوش، با لباس اسپانیایی و موهای فر بلند. اینبار گالیور یک پزشک بریتانیایی به نام «لموئل گالیور» است که از روی علاقه، ناخدای کشتی شده و قصد دارد برای جهانگردی به سرزمینهای دور سفر کند. در راه گرفتار توفان شده و از سرزمین آدم کوچولوها سردرمیآورد.
لیلیپوتیها گالیور بیهوش را به نزدیکی شهر آورده ودست و پا و حتی تارموهایش را با طناب به زمین میخکوب کردند. لحظه بیدار شدن گالیور خیلی جالب بود. وقتی خواست از جایش بلند شود با تیرهای کمانداران پادشاه روبرو شد که برای گالیور مثل دانههای سوزن ته گرد بود.
لیلیپوتیها برای دربند نگه داشتن گالیور مشکل دیگری هم داشتند وآن هم پرکردن شکمش بود. از بالای برجکی مرغ وکوفته و شیرینی و شربتومیوه به دهانش میریختند، ولی مگر سیر میشد. پادشاه که به قصد مبارزه با دشمنانش، گالیور را مال خود کرده بود، به محض اینکه فهمید گالیور خطرناک نیست،
آزادش کرد و طرح حمله به «بلفوسکاندها» را مطرح کرد. بالاخره جنگ دو ملت هم در گرفت و بعد از پیروزی لیلیپوتی ها، گالیور موفق شد با دکلی که برایش ساخته بودند، سرزمین آدم کوچولوها را ترک کند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد