روایت کاظم دارابی از شکنجه اروپایی در گفت‌وگوی تفصیلی با جام‌جم:

ماجرای شکنجه اروپایی در زندان‌‌های آلمان | برگزاری مراسم امام در برلین از اتهامات من بوده است

کاظم دارابی به اتهام همکاری در ماجرای میکونوس ۱۵ سال به دلایل واهی و ادعای منافقین در آلمان زندانی شد اما وقتی دادگاه آلمان نتوانست ثابت کند که دارابی مسئولیت حمله به رستوران میکونوس را بر عهده داشته، به او حکم حبس ابد دادند.
کد خبر: ۱۳۷۲۳۹۵

دارابی می‌گوید: طبق اعترافات ساختگی یک لبنانی که تطمیع شده بود، سال‌ها در آلمان زندانی شدم. پس از سال‌ها، آن شخص لبنانی که علیه من اعتراف کرده بود در دادگاه اعلام کرد اعترافاتم علیه دارابی تحت فشار و تطمیع دادستان آلمان بوده و حرف‌هایم را پس می‌گیرم.

ترور سران حزب دموکرات کردستان در آلمان دقیقا زمانی انجام شد که جمهوری اسلامی قصد مذاکره با آن‌ها را داشت و این نشان می‌دهد اصل قضیه ترور می‌تواند طراحی دشمن باشد.

کاظم دارابی راوی کتاب «نقاشی قهوه‌خانه» هم هست که بازخوانی خاطرات 15 سال زندانی بودن او در آلمان است؛‌او در گفت و گو با جام از نقش منافقین و ضدانقلاب و برخی چهره های نفوذی برای ضربه به وجهه نظام جمهوی اسلامی می‌گوید و اینکه چگونه پرچم حقوق بشر به دست کسانی افتاده که با تناقض و دروغ فقط از این اسم استفاده ابزاری می‌کنند. مشروح گفت‌وگوی تفصیلی جام‌جم با کاظم دارابی در ادامه آمده است:‌

آن چه در این 15 سال در آلمان بر شما گذشت، نماد بی اعتنایی غرب به حقوق بشر بوده است. در مورد این دوگانگی و تناقض غرب در مسئله حقوق بشر توضیح دهید.

درباره حقوق بشری که رعایت می‌کنند یا خیر باید بگویم من شکنجه جسمی نشدم. در این 15 سال یک سیلی هم به من نزدند ولی کارهایی با من ‌کردند که از شکنجه جسمی بدتر بود. برخی مواقع به آن‌ها می‌گفتم من را بزنید ولی این کارها را نکنید. یکی از کارهایی که انجام می‌شد این بود که خانم و بچه‌های من ملاقات می‌آمدند. یک فرزند من معلول است. بچه آن زمان سه‌ساله بود و یک‌تکه گوشت بود. اجازه نمی‌دادند من به این بچه دست بزنم یا او را ببوسم و در بغل بگیرم. اجازه نمی‌دادند من به خانمم دست بدهم و سلام و علیک کنم. همین‌طور اجازه نداشتم فرزندان دیگرم را بغل بگیرم و ببوسم. این رفتارها در جریان ملاقات برایم عذاب آور بود. در زمان ملاقات دو مأمور زندان و دو مأمور امنیتی حضور داشتند و یک مترجم هم بود. ما باید به آلمانی صحبت می‌کردیم و اجازه فارسی یا عربی حرف زدن را نداشتیم. این خیلی عذابم می‌داد.

یک کار دیگری که می‌کردند این بود که روی در سلول دریچه‌ای داشت که از بیرون آن داخل دیده می‌شود. ساعت 11 شب در سلول انفرادی چراغ را خاموش می‌کنند. آن‌ها ساعت 11 چراغ را خاموش و ساعت 12 روشن می‌کردند و باید در سلول خود را تکان می‌دادم که نشان دهم هستم! هر یک ساعت همین ماجرا بود تا ساعت 6 صبح! ساعت 6 صبح چراغ را روشن می‌کردند و صبحانه‌ای می‌دادند. این من را عذاب می‌داد. مثلاً در هفته 4-3 بار من را لخت مادرزاد می‌کردند تا 8-7 نفر مرا تفتیش بدنی کنند. این خیلی عذاب‌آور بود. دفعات اول، درگیری ایجاد می‌شد و یک‌بار در دادگاه این کار اذیتم کرد و اجازه ندادم دادگاه ادامه پیدا کند و گفتم باید این مسئله حذف شود و می‌گویید حقوق بشر را رعایت می‌کنیم، این چه حقوق بشری است؟ همه دروغ می‌گویید. مسائل مختلف دیگری که بدتر از شکنجه جسمی بود اتفاق افتاد که اسم آن را شکنجه اروپائی گذاشته بودم.

برای محکوم کردن شما 400 صفحه مدرک جمع کرده بودند، این اتهامات بیشتر چه بود؟

من فردی بودم که 13 سال در آلمان زندگی می‌کردم، زن و بچه داشتم. کارگاه داشتم و کار می‌کردم. بچه مسلمان بسیجی بودم که با مراکز اسلامی ارتباط داشتیم ، تظاهرات روز قدس و تظاهرات علیه سلمان رشدی برگزار می‌کردیم و برای هیئت‌های عزاداری، ماه رمضان، عاشورا و تاسوعا و ... برنامه داشتیم. همه این موارد را در دادگاه آورده بودند، یعنی تمام فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی من را بعنوان یکی از دلایل دست داشتن در این عملیات (میکونوس) مطرح می کردند.

که هیچ ربطی به این عملیات نداشت.

بله. مثل این است که بازاری در اینجا هیئت دارد و سینه زنی می کند و همان جا دو نفر کشته شوند و بگویند چون شما بچه مسلمان و هیئتی بودید، پس شما کشتید. این ربطی ندارد. یکی از دلایلی که من را محکوم کردند همین مسئله بود. این بچه مسلمان است و چماق به دست است، بسیجی است، طرفدار نظام جمهوری اسلامی ایران است، تظاهرات برگزار کرده است.

ماجرای برگزاری 2 هزار نفره سالگرد امام در برلین

برای اولین سالگرد وفات حضرت امام (ره) مجلسی برگزار کردم و 2 هزار نفر از ملیت های مختلف دعوت شدند و برای اولین بار در برلین این اتفاق افتاد. من برای اینکار یک دیسکو کرایه و تمام آلات موسیقی را جمع کردم و روی آن پارچه مشکی کشیدم. دیوار دیسکو را با پارچه مشکی پوشاندیم و از فرش فروش های برلین که ایرانی بودند،‌ فرش ایرانی گرفتم و سالن به آن بزرگی را فرش کردم. از سراسر آلمان ایرانی، لبنانی، فلسطینی، ترک، عجم و هر کسی طرفدار نظام جمهوری اسلامی بود آنجا جمع شدند و بهترین مراسم سالگرد حضرت امام را برگزار کردیم. یکی از دلایل محکومیت من این بود. در حالی که اقدام من علنی بود. مثلاً یکی از دلایل دیگر محکومیت من این بود که تظاهرات روز قدس را از پلیس تقاضا کردم.

من در انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا بودم و مرام نامه و اساسنامه داشتیم که نزد پلیس بود و به آنها ارائه داده و به آلمانی نیز ترجمه کردیم و آنها هم این را تائید کردند و گفتند می توانیم چنین موسسه فرهنگی داشته باشیم، اما همین ضد من در دادگاه شد. کجای این رفتار حقوق بشری است؟

من در دادگاه مطرح کردم که مسلمان هستم، بچه حزب اللهی هستم، نماز می خوانم، روزه می گیرم، طرفدار نظام جمهوری اسلامی هستم، طرفدار حزب الله لبنان هستم ولی با این عملیاتی که به من چسباندید ارتباطی ندارم. شما ثابت نکردید. یکی از مواردی که چندین بار مطرح کردم و کسی گوش نداد و هیچ خبرنگاری هم توجه نکرد، صفحه 197 حکم من بود،‌ درحالی که پرونده من 400 صفحه بود که نوشته بود بعد از بررسی مدارک و شواهد و قرائنی که درباره این عملیات وجود دارد نتوانستیم ثابت کنیم آقای کاظم دارابی طراح این عملیات است،‌یعنی خود آنها بعد از یک حکم 400 صفحه‌ای ‌به این نکته رسیدند.

حتی یوسف امین که در دادگاه اعتراف کرده نتوانسته بگوید سلاح از کجا آمده است اما حکمی که برای من صادر کردند خیلی ظالمانه بود چون وکیل من گفت اگر می خواستند حکمی به من بدهند دو سه سال است، حتی وکیلم به رئیس دادگاه گفت اگر این نوع دادگاهی که انجام می دهید ارزش قانونی ندارد چون سیاسی است و شما سیاسی بازی می کنید و اگر دوربینی اینجا بگذارید و از اول تا آخر دادگاه را فیلمبرداری می کردید مطمئن هستم این دادگاه ساقط می‌شود و ارزش قانونی ندارد.

شما به نقش بنی صدر و منافقینی که ندیده و نشناخته بخاطر ضدیت با نظام جمهوری اسلامی علیه شما شهادت دادند، اشاره کردید. اما بحثی درباره نفوذ و جریانات غربگرا از جمله حسین موسویان که آن زمان سفیر وقت ایران در آلمان بود، مطرح است که روند دادگاه شما را طولانی و مانع سازی کرد، درباره نقش ایشان توضیح دهید.

اگر کسی بخواهد دنبال این کار برود خیلی حساس است. نکته آن مثل آقای کشمیری است که یکباره دفتر حزب جمهوری را منفجر کرد. من اینطور بگویم یک روز رئیس دادگاه گفت دادگاه تمام است. آن زمان هنوز بنی صدر، منوچهر گنجی و چهره های اینچنینی نیامده بودند، رئیس دادگاه گفت ما نه شاهد داریم و نه کسی هست و دیگر می‌توانیم حکم را صادر کنیم. کسی دیگر حرفی ندارد؟ همه گفتند خیر و دادگاه پایان یافت. دادگاه تمام شد، قرار شد دو هفته بعد رئیس دادگاه حکم شفاهی را قرائت کند. وکیل من گفت نه اسم ایران و نه اسم هیچ ارگان ایرانی را نمی آورند و فقط به من ابد می دهند اما بعد از یک هفته دادگاه دوباره همه را خواست.درحالی که من در سلول خود خوشحال بودم که ابد می‌گیرم و دادگاه تمام شده است.

به دلیل اقدامات آقای موسویان این اتفاق افتاد؟

بله؛ رئیس دادگاه نامه ای از سوی آقای موسویان را خواند؛ ما قبلاً تقاضا کرده بودیم دو ایرانی که قبلاً آلمان بودند و الان در ایران زندگی می‌کنند برای شهادت به آلمان بیایند که گفته بودند ما نمی آئیم. وکیل ما گفت ما به ایران می رویم. قرار شد به ایران بروند و شهادت این دو نفر را بگیرند ولی من گفتم نیاز نیست. اگر دادگاه تمام شود شهادت این نفر را نمی خواهیم و شهادت آنها ارزشی هم نداشت چون هیچ چیزی را تغییر نمی داد.

اما بعد از آن یک نامه توسط آقای موسویان از طرف سفارت جمهوری اسلامی ایران همراه با مهر و سربرگ رسمی روی میز دادگاه آمد که نوشته بود با توجه به اینکه دو شاهد به نام آقای فلان و فلان قرار بود به آلمان بیایند و نیامدند، در ایران حاضر هستند شهادت بدهند. چون وکیل‌های دیگر این را خواسته بودند و آنها دوست داشتند دادگاه ادامه یابد و به این ترتیب دادگاه دوباره دو سال ادامه یافت.

با نامه موسویان رای دادگاه آلمان علیه من برگشت

در این زمان که دادگاه ادامه پیدا کرد یکی عنوان کرد که بنی صدر اطلاعات کافی از این عملیات دارد و تقاضا کرد او را از فرانسه بیاورند، چون شاهدی به نام شاهد C که بعداً متوجه شدیم ابوالقاسم مصباحی است به آلمان آوردند و او را پر کردند که همه چیز را به سپاه، وزارت اطلاعات، رهبری و ... بچسباند و این اتفاق همه روند را بهم ریخت و در واقع با نامه موسویان ورق برگشت.

موضوع موسویان را در داخل مطرح کردید؟

درباره این موضوع نه کسی حرفی زد و نه کسی پیگیر شد، نه حتی کسی دنبال این رفت، نه کسی یقه این آدم را گرفت درحالی که آنها یک سرنخ کوچک پیدا می‌کنند،‌ تا آخر می‌روند. یعنی برای آن سرنخ 20 سرنخ دیگر پیدا می‌کنند و امکان دارد به هیچ جا نرسند ولی می‌روند. وقتی این نامه زده می شود، می روند بنی صدر را می‌آورند، بنی صدر هم هر حرفی دوست دارد می‌زند و دادگاه هم قبول می‌کند. وکیل من از بنی صدر سوال می‌کند این چیزهایی که بیان می کنید را از کجا می دانید؟ می گوید من نمی توانم منبع اطلاعاتی خود را لو بدهم چون خطر جانی برای او دارد! من هم بنی صدر را شستم! نمی توانم بگویم ولی هر چه بلد بودم بار او کردم. بنی صدری که مثل شیر آمد مانند موش رفت. او روی صندلی شاهد نشسته بود و میز کوچکی جلوی او بود و 4-3 محافظ ایرانی پشت سر او ایستاده بودند و او با حرف های من کوچک شد.

در بین تماشاچی‌ها هم منافقین نشسته بودند، جایی که من محاکمه شدم بعد از جنگ جهانی دوم سران هیتلر و معاونین او در آن دادگاه محاکمه شده بودند و به همین خاطر طبقه بالای آن برای تماشاچیان است.

بعد از جنگ جهانی دوم تا روزی که بنی صدر به دادگاه من آمد اولین باری بود که طبقه دوم این دادگاه پر می‌شد یعنی تا این اندازه روی بنی صدر مانور داده بودند و آنجا فضا طوری شده بود که تصو می‌کردند نظام جمهوری اسلامی با این دادگاه سقوط می کند!

در بین تماشاچیان افرادی به می‌گفتند دهان خود را ببند، بی تربیت، خفه شو! من آنجا به بنی صدر فحش می‌دادم، به تمام کس‌وکار منافقین فحش می دادم و می‌گفتم از دیشب در دیسکو بودید، رقص و عرق و برنامه های خود را داشتید، حالا الان اینجا به من می گویید خفه شوید؟ درحالی که تماشاچی اجازه صحبت کردن و اظهارنظر ندارد. رئیس دادگاه به من می‌گفت بنشینید. من می‌گفتم به من فحش می‌دهند و بدوبیراه می‌گویند و باید طبق قانون آن‌ها را بیرون کنید. دو مأمور فرستادند تا این افراد را بیرون کنند. بنی‌صدر را آوردند تا علیه نظام صحبت کند و البته علیه من حرفی نزد. اما صحبت‌های منوچهر گنجی علیه من بود. می‌گفت یک‌بار او را به دبی دعوت کردند و در هتلی که اقامت داشت می‌خواستند ترورش کنند اما قبل از این اتفاق، جریان ترور را به او اطلاع دادند و او توانست فرار کند. در واقع در این دادگاه، پرونده هر کسی که هر کجا دنیا ترور کرده بودند از جمله پرونده‌های قاسملو و کاظم رجبی را هم به وین آورده بودند و می‌خواستند گردن من بیندازند. حلزونی داخل سلاح خفه کن قرار دارد که روی سلاح پیچ می‌شود. زمانی که آن را آزمایش کرده بودند گفتند قسمتی از این لوله بریده‌شده و خفه کن را روی آن زدند. پلیس امنیت آنجا بعد از آزمایش سلاح گفته بود این‌ سلاح‌ها لوله خفه کن دارند و هر بار یک تکه را می‌برند و سر سلاحی می‌گذارند و کار خود را انجام می‌دهند. جریان آقای موسویان این بود و هیچ‌کسی هم البته بعدازآن پیگیر این مسائل نشد.

شما پروژه نفوذ را در مساله ای مانند اظهارات موسویان چقدر دخیل می‌دانید؟ اینکه جریان غرب‌گرا داخلی همین روزها که مذاکرات در جریان است و بعد از 4-3 سال بدعهدی امریکا باز هم مطالبات 4 سال پیش را دارند.

آمریکایی‌ها و اروپائی‌ها به ‌چیزی جز سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران راضی نیستند و غیر از این هدف دیگری ندارند. در واقع اینکه می‌گویند مذاکره و معامله کنید سخن بیهوده‌ای است. قصد آنها این است که در مذاکرات از نمایندگان جمهوری اسلامی اطلاعات بگیرند. باید بپذیریم که ضرباتی که تا به حال متحمل شدیم ناشی از اقداماتی است که عناصر داخلی و غربگرا انجام می‌دهند. هیچ کشور و قدرتی در دنیا نمی‌تواند نظام جمهوری اسلامی ایران را از نظر نظامی ساقط و شهرهای ما را اشغال و نظام را سرنگون کند. آن‌ها هم فهمیده‌اند با این اقتدار نظامی ایران به اهداف خود نخواهند رسید. پس از طریق مذاکره و تاثیرگذاری روی عوامل داخلی می‌خواهند به اهدافشان برسند. یک‌بار در برنامه رودررو درباره آقای موسویان حرفی زدم که بازتاب زیادی داشت. گفتم آقای موسویان یک‌بار در جلسه‌ای خصوصی گفته بود مگر می‌شود نظام برای یک نفر روابط خود را با کشورهای اروپایی به هم بریزد. درباره من این جمله را بیان کرده بود. من همین مساله را در برنامه رودرو بیان کردم و او هم در اظهارنظری دیگری گفته بود که این حرف را نزده است. باید درباره نامه پیگیر می‌شدند، چه کسی به شما خبر داد؟ کدام سازمان و تشکیلاتی به شما گفت نامه بزنید که این دو شاهد برای شهادت می‌آیند؟ من هر چه سؤال کردم کسی چیزی نمی‌گوید.

شما از دوستان شهید شاطری بودید اگر خاطره‌ای از ایشان دارید بیان کنید.

من در زمان وقوع جنگ 33 روزه 2006 همچنان در زندان بودم و در سال 2007 آزاد شدم. بعدازاینکه به ایران آمدم، برخی از مسئولین کشوری و لشگری به من پیشنهاد پذیرش سمت فرمانداری، استانداری و حتی نامزدی برای نمایندگی دادند. آن زمان احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور بود و بوشهر استاندار نداشت. چون من آن منطقه را می‌شناختم ‌گفتند استاندار آنجا شوید. گفتم من نمی‌خواهم استاندار و شهردار و ... شوم. بعد از آزادی به لبنان رفتم و آنجا با سردار شاطری آشنا شدم و رفاقتی بین ما شکل گرفت. سردار شاطری به من گفت اگر دوست دارید با من همکاری کنید. 6-5 سال قبل از اینکه شهید شود با هم کار کردیم. ایشان با خصوصیاتی مثل شجاعت، خودسازی، تواضع، کار و تلاش و دیگر صفات خوب انسانی فردی در حد حاج قاسم بود. من اخلاق، ادب، کردار و رفتار خوب را از ایشان آموختم. ایشان شبانه‌روز کار می‌کردند و اگر کسی غیر از سردار شاطری بود نمی‌توانست در عرض 6-5 سال خرابی‌هایی را که اسرائیل در جنوب لبنان ایجاد کرد بازسازی کند. مسیر رفت‌وآمد در جنوب لبنان بواسطه بمباران از بین رفته بود. تیمی که شهید شاطری داشت، 15-10 نفر ایرانی و 150-100 نفر از مهندسان لبنانی بودند. این‌طور نبود همه مخارج را ایران بدهد، ایران قدری کمک کرد ولی لبنانی‌ها هم کمک کردند. 15 میلیون لبنانی خارج از لبنان زندگی می‌کنند و همه پولدار و تاجر هستند و میلیون‌ها دلار بعد از جنگ 33 روزه به مقاومت و حزب‌الله کمک کردند و توانستند بازسازی را انجام دهند. می‌دانم شیعیان عربستان، کویت، بحرین، قطر هم کمک‌های زیادی به بازسازی این کشور کردند. اینکه مطرح می‌شود ایران فقط پول بازسازی داده دروغ است.

در روند پرونده شما از همان ابتدا موضوع را در ابهامی نگه داشتند و بعد به‌صورت یک‌طرفه به سخنگو تبدیل شدند. رسانه‌های غربی قدرت مانور فوق‌العاده‌ای به جریان ضدانقلاب به منافقین داد و الان هم در پرونده حمید نوری می‌بینیم که منافقین و ضد انقلاب کاملاً به‌صورت یک‌طرفه بمباران می‌کنند. این در حالی است که حمید نوری در سوئد بعنوان کشوری مدعی حقوق بشر زندانی است و با این حال از امکاناتی مثل ارتباط با وکیل و خانواده و تماس با بیرون محروم است. تحلیل شما از این پرونده چیست؟ چرا در اینجا باز نقش منافقین پررنگ شده است؟

کسی که اصلاً چیزی ندیده، نه آنجا بوده، نه قیافه آقای نوری را دیده، نه آقای نوری را می شناسد به عنوان شاهد آورده‌اند که علیه آقای نوری شهادت بدهد. این اتفاق برای من هم افتاد. یکی از شاهدین دادگاه من آقای بنی صدر بود درحالی که پر واضح بود که شهادت او علیه کاظم دارابی نبود بلکه شهادت علیه نظام جمهوری اسلامی ایران می داد. یعنی تشکیلات دادگاه او را آورده بودند تا علیه نظام حرف بزند، در صورتی که متهم نامرئی آنجا ایران بود و برای آن متهم نامرئی بنی صدر، منافقین و نماینده مسعود رجوی و حتی منوچهر گنجی را آورده بودند. درحالی که منوچهر گنجی آخرین وزیر علوم زمان شاه بود.

بنابراین به نظر من آنها هرچند مدت یک‌بار در مسائل مختلف به ایران فشارهایی وارد کنند تا اهداف خود را در مورد وارانه نشان دادن حقوق بشر در ایران به اروپایی‌ها تحقق ببخشند. درباره آقای نوری همین‌طور است. یک اتریشی و یک ایتالیایی در برای بازسازی لبنان در کارخانه آسفالت مشغول فعالیت بودند. من اینجا در پردیس با یکی از بچه‌ها می‌خواستیم معدنی بگیریم و گفتیم شما هم آن معدن را ازنظر فنی ببینید. آن‌ها قبول کردند و به ایران آمدند. در ایران، با ماشین که به سمت پردیس می‌رفتیم، این دو نفر مات و مبهوت مانده بودند. یکی از آنها گفت من فکر نمی‌کردم ایران این‌طور باشد و الان تصور می‌کنم در اروپا هستم. گفت اینجا همه جور آدم از زنان با حجاب تا زنانی با حجابی نه چندان کامل، و جوانانی با آستین‌کوتاه و غیره در رفت و آمد هستند اما با این وصف چیزهایی دیگری را به خورد ما داده بودند و می گفتند که کسی در ایران آستین‌کوتاه بپوشد دست او را قطع می‌کنند. او پرسید در تهران کلیسا هم دارید؟ آن‌ها را نزدیک کلیسایی پیاده کردم و داخل کلیسا رفتیم. تعجب کردند. گفتم ببینید واقعیت چطور عوض می‌شود. آقای نوری هم یکی از آن سوژه‌هایی است که روی او کار کردند و با چند منافق هم در این‌باره هماهنگ کردند. بعضی از افراد که برای پناهندگی سیاسی به اروپا می روند و با درخواست آنها موافقت نمی شود اینگونه بیان می‌کنند که اگر من به ایران بروم اعدام می‌شوم. آقای پرویز دستمالچی آدم‌هایی را برای شهادت دادن علیه من دادگاه ترغیب می‌کرد. کسی را به نام شاهد بی آورده بودند، گفت من مدتی در فرودگاه مهرآباد کار می‌کردم و کاظم دارابی موقعی که به فرودگاه می‌آمد، ورود و خروج او در VIP بود. من هیچ زمانی از طریق VIP نه رفتم و نه آمدم. اصلاً VIP را من آنجا یاد گرفتم. قسم می‌خورم آنجا فهمیدم VIP به چه معناست. شهادت‌های او همه از این سنخ بود و حتی رئیس دادگاه و همه فهمیدند دروغ می‌گوید. معلوم بود که این‌ها را با برنامه ریزی و هماهنگی قبلی به دادگاه آورده بودند. آقای نوری یکی از طعمه‌هایی است که توانسته‌اند روی او کار کنند.

زمانی که به زندان افتادم یک آلمانی به نام هلموت شیمکوس شش سال قبل از عملیات میکونوس در ایران زندانی بود. او برای آمریکا و صدام و امارات در ایران جاسوسی می‌کرد. در زمان جنگ با GPS مناطق حساس ما را به صدام می‌داد. او را دستگیر می‌کنند و موادی که استفاده می‌کرد و ابزار او را ضبط می‌کنند و بعد از محاکمه حکم اعدام را برای او در نظر می‌گیرند. آلمانی‌ها التماس می‌کنند که این شخص را اعدام نکنید. ایران هم موضوع اعدام او را به تعویق می‌انداخت. یک‌بار صحبت کردند که او را با من معاوضه کنند و این مطلب در رسانه‌ها هم انتشار پیدا کرده بود. این اتفاق در زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی و با واسطه‌گری آقای ابطحی اتفاق افتاد و البته کلاه گشادی هم سر دولت وقت گذاشتند.
منطقی این بود که حکم اعدام او را به ابد تقلیل می‌دادند و با من که حکم ابد گرفته بودم معاوضه می‌کردند اما بدون تقلیل حکم به یکباره او را آزاد کردند و او به آلمان آمد. آلمانی‌ها گیج شده بودند. خانمی به نام راش اوال در زندان هفته‌ای یک‌بار با من می‌نشست و بحث سیاسی می‌کرد که درواقع روانشناس بود. او گیج شده بود و می‌گفت چرا ایران این فرد را آزاد کرد و باید اول حکم او را تقلیل می‌دادند. آلمان 20 نفر را آزاد می‌کند تا یک هم‌وطن او در کشور دیگری اعدام نشود.
جمهوری اسلامی ایران امروز باید محکم پیگیر مسئله آقای نوری باشد تا بی‌گناهی او ثابت شود. باید نظام جمهوری اسلامی پشتیبان آقای نوری باشد و به‌صورت محکم بایستد. بلاهایی که در زندان سر این آقا در می‌آورند، همان‌هایی است که سر من در آن زمان درمی‌آورند و به روحیه و اعصاب او لطمه می‌زند. امکان دارد حرف‌هایی را بیان کند که نکرده و متهم شود. باید پیگیر شد تا آن‌ها نتوانند هر چه دوست دارند انجام دهند.

گروه سیاسی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها