این روزها اگر سر شبها، غروبها سرتان را از توی گوشی دربیاورید و پنجره اتاق را باز کنید یا بروید توی تراس، میبینید خانوادههاییکه گل و شیرینی به دست دارند و دنبال جای پارک میگردند یا حرفهای آخر را نهایی میکنند برای بالارفتن از پلهها و خواستگاری. این روزها آینه و شمعدان فروشها و مزونها، برهکشانشان است. عروسی امر مبارکی است.
چه از بعد دینی و چه از بعد ملی، کار فرخندهای است که شعف میآورد. من خودم یک مرضی دارم این که حضور در عروسی برایم خیلی شادیاش زیاد است. آنقدر که جگرم را میفشارد و از چشمهایم اشک بیرون میزند.
برای این هفته چندتا عکس از این امر خجسته در جایجای ایران پهناورمان ببینیم. هر قوم و قبیله و جغرافیایی که عروسی میکنند چراغی در شبهای کوه وکمر و دشت و جنگل این خاک، روشن است. این که دو نفر به هم میرسند، این که به چادرهای ایل چادری اضافه میشود و این که به خانههای روستا، خانهای.
این که دشت را یک فانوس بیشتر روشن میکند، ایران را زیباتر میکند و کلا دیدن دلی که گرم از عشق است آدمی را به زندگی امیدوار میکند. | منبع عکسها : ایرنا
دیدن پراید گلزده برای من خیلی عزیز است، چون مطمئنم شاهداماد اینقدر عزت نفس داشته که از کسی ماشین امانت نگرفته است، اینقدر قشنگ است که مطمئنم با عروس خانم به این توافق رسیدهاند که با همین شرایط یاعلی گفته و قصد کردهاند بروند زیر یک سقف.
شتر دارد ماغ میکشد. حالا یا از تیرهواییها رم کرده یا از صدای دهلها و کلهایی که میکشند. داماد جوان لبها را به داخل جمع کرده و سعی در مهارکردن شتر دارد.
بعضی میگویند فضل، بعضی میگویند بذل، بعضی میگویند بجار. پولی است که هدیه میدهند برای آغاز زندگی عروس و داماد و معتمدین دارند میشمارند که کاغذ کنند فلانی چقدر داده که بعدها جبران کنند.
رنگ است و حرکت. صدای سرنا را میشنوید، حرکت آیینی اساطیری زنان. سماعی به شادیانه نکاح. دستافشانی میکنند. زنان از این که یکیشان از تنهایی درآمده و حالا مردی هست که با دیدن موهای رهایش، خون به شقیقههایش بدود، خوشحالند.
چه عکس خوشصدایی است، رفقا و فامیل داماد گرد هم جمع شدهاند و دارند سنگ تمام میگذارند برایش.پیر و جوان هم ندارد.
مثل کالسکهبازیهای پایتخت دک و پز ندارد، برداشت دوم و سوم ندارد، بخشی از زیست و فرهنگ است و جزئی از زیستبوم و جغرافیا و چه چیز زیباتر از این.
زن، بشقابی را بالای سر عروس جوان گرفته و انگار نقل میپاشد، من اما ماه را میبینم، قرص ماه بالای سر عروس است و چه اعلان قشنگی است که ماه، عروس شد.
این یک عکس خوشمزه است. سرخی زرشک و زعفران و مرغهایی که مثل ماه زیر ابر برنج پنهان شدهاند، بعد از ساعتها رقص وکلکشیدن شام میچسبد، آن هم پلوی عروسی بهبه.
چه با دقت میرقصد! همان گونه که پشم کهرها را میچیند. همانگونه که با دقت رمه را از تپه شیبه میکند پایین. پیرمرد چند عروسی را رقصیده؟ جوانی خودش دوربین بوده؟ عکسی هست از این عاشق مویسپید؟
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد