نویسنده کتاب اهل اسدآباد است؛ کرد نیست اما به لحاظ زبان و فرهنگ از لکها محسوب میشود. راغبگلزار نیمهاول سال ۱۳۵۷ را در همدان درس میخواند و نیمه دوم در کرمانشاه. به محض اینکه سپاه تشکیل شد، وارد سپاه شد و جزو اولین گروههای اعزامی به جبهههای نبرد بود. در جریان مبارزات و همکاری با سپاه در حین بازگشت به پشت جبهه به همراه برادرش و حسن مراد مرادی اسیر گروهک کومله شد. کتاب عصرهای کریسکان روایت او از این اسارت است و البته شرایط شهرهای غربی کشور در بحرانیترین روزهای انقلاب.
چه شد سراغ این داستان رفتید؟
در دل دفاع مقدس موضوعات دیگری هم بود که برخی ریشه در گذشته داشتند مانند غائله کردستان که گروههای ضدانقلاب شهرها و پادگانها و... را تصرف کرده و اموال و ادوات نظامی را غارت کردهبودند. در منطقه کردستان، آذربایجانغربی و قسمتهایی از استان کرمانشاه با ناامنی، اغتشاش و شورش عمومی روبهرو بودیم و جبهههای نبرد حق علیه باطل و مرزهای غربی کشور دچار مشکل جدی شدهبود. از یکسو رزمندگان از پشت سر مورد هجوم ضدانقلاب قرار میگرفتند و از سوی دیگر ناامنی منطقه خسارت زیادی به مردم محلی زد؛ ضمن اینکه مواجهه منافقین، سلطنتطلبها و دیگر گروههای ضدانقلاب با یکدیگر و برخوردهای متعارض آنها، مردم را سردرگم کردهبود. این موقعیت بهنظرم میتوانست بستر جذابی برای نوشتن کتاب باشد.
کمی از این وضعیت سردرگمی برایمان شرح دهید.
حزب کومله میگفت شما حق ندارید نماز بخوانید، حق ندارید به امورات مذهبی بپردازید، باید کمونیست باشید. دموکرات میگفت ما باید از ایران جدا بشویم. منافقین و سلطنتطلبها هم دنبال جذب افراد و اشرار فراری بودند که حکومت مورد نظر خودشان را بهپا کنند. در این آشوب و بههم ریختگی، مردم نمیدانستند باید تابع کدام گروه و کدام قانون باشند. امروز به مسجد میرفتند، نماز میخواندند و فردا به جرم نماز خواندن دستگیر میشدند.
قبل و بعد از انقلاب چه عواملی باعث تکثر این گروهها شده بود؟
این تکثر سابقه تاریخی داشت، یعنی از زمانی که قاضیمحمد در مهاباد اعلام خودمختاری کرد و توسط رضاشاه سرکوب شد، تکثر آغاز شدهبود. تکثر در این منطقه ریشه ناسیونالیستی و خودمختاری داشت و طبیعتا کردستان ایران هم همچنان در این کشاکش حضور داشت. بهعبارتی ملت کرد احساس میکرد که در طول تاریخ در حق آنها اجحاف شده و سرکوب شدهاند. این ماجرا بیشتر از هرچیز به ظلم و ستم حکومت پهلوی برمیگشت و اینکه انقلاب اسلامی برای ملت کرد یک فرصت محسوب میشد که متاسفانه همین فرصت هم از مرد کرد دریغ شدهبود و سعی در سرکوب آن داشتند.
مواجهه مردم با انقلاب اسلامی چگونه بود و چه نسبتی تعیین کردند؟
گروههای مختلفی از مردم وجود داشتند اما اکثریت مردم کردستان در جبهه نظام و انقلاب بودند. گروههایی با حمایتهای ماموستاها شکل گرفت و گروههای دیگری به نام اسلام سنتی که طرفدار انقلاب بودند. اینطور نبود که همه مردم به سمت گروهکهای منافق بروند اما گروههای ضدانقلاب با ظرفیتهای ظاهری، جوانان را بیشتر تحریک میکردند.
پوشیدن لباس و دشنه بهدست گرفتن و مأموریت مختلف زن و مرد و مقرهای اشتراکی، یک جاذبههای گروههای ضدانقلاب بود که هیجان ایجاد میکرد و متأسفانه برخی جوانان به سمت آنها کشیده شدند. من در دل این کوچه پسکوچهها و روستاهایی که بهعنوان اسیر گشتم، نگاههای مردم و برخوردها و کمکهایی که به ما میکردند را دیدهام و مطمئن هستم که مردم دلشان با ما بود ولی خب بهظاهر احتیاط میکردند و مجبور بودند با آنها باشند.
بلافاصله بعد از انقلاب نیروهای مخالف به ضدانقلاب تبدیل شدند یا قبل از انقلاب هم با وقوع آن زاویه داشتند؟
نمیشود گفت که ضدانقلاب بودند. خلأ و نقصانهای موجود در مدیریت جامعه باعث شدهبود که وارد میدان شوند و همزمان با بروز آنها، سلطنت پهلوی متزلزل شدهبود و فضا برای اظهار وجودشان بیشتر مهیا شد. استانداری، پادگانها و سایر مکانها به دست این افراد افتاد که به صورت شورایی آن را اداره میکردند اما کمی بعد مسائل و برخوردهای ناشایستی که با مردم کردند و اتفاقاتی که افتاد، درگیریهایی بهدنبال داشت در حالی که آیتا... طالقانی برای خواباندن غائله، بسیار با آنها همراه شدهبود و هیاتی را به منطقه اعزام کردهبود.
این موضوع به قبل از شروع جنگ تحمیلی برمیگردد؟
بله، قبل از حمله عراق.
وقتی جنگ شروع شد به سمت مناطق کردنشین رفتید؟
بله، وقتی که جنگ شروع شد، نیروهای نظامی و ارتشی و سپاه به سمت جبهه مریوان رفتند و همین باعث تعارض شد. ضدانقلابها میگفتند سپاه از قرار خود عدول کردهاست و نباید از پادگان خارج شود. خب، سپاهیها میخواستند به مرز بروند و با دشمن بجنگند. همین باعث شد که دوباره تنشها پررنگ شود و دست به اسلحه بردند و شروع به جنگ مسلحانه کردند.
کمتر شنیدهایم که قرار بود سپاه در پادگان مستقر باشد.
اصلا فلسفه اینکه پیشمرگان مسلمان ایجاد شد به این علت بود که قرار شدهبود سپاه در پادگان مستقر باشد. حسننیت، سپاه را مجبور به ماندن در پادگانها کرد. شهید محمد بروجردی، سازمان پیشمرگان مسلمان کرد را ایجاد کرد. ایشان گفت معتقد بود حالا که سپاه نمیتواند بیرون بیاید، مردم خودشان میتوانند از خودشان دفاع کنند و این مبنای تشکیل سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شد.
پس یک تفاوت خیلی مشخصی جنگ و مرزهای ما در مناطق کردنشین با جنوب داشت. آن هم این بود که ما هم صدام و عراق را داشتیم و هم گروهک منافق.
بله. وقتی که ما وارد مریوان شدیم، با وجودی که به مریوان از نظر امنیتی قوم غرب میگفتند ولی شبها واقعا نمیشد بیرون آمد. روز منطقه در دست سپاه بود و شبها در دست منافقان؛ حتی در کوچههای شهرها جرات نمیکردی بیرون بیایی، چون مثل سایه دنبال نیروهای نظامی- امنیتی بودند. یعنی رزمندگان هم باید در مرز عراق میجنگیدند و هم حواسشان به پشت سرشان باشد. منافقان جسارت جنگ روبهرو را نداشتند و همیشه کمین میکردند و در کورهراههایی که یک بسیجی و یک سرباز خسته میخواهد به خانوادهاش سر بزند کمین میکردند.
شما ۱۰ ماه آنجا بودید و بعد اسیر شدید؟
من البته ۱۰ ماه بعد از شروع جنگ اسیر شدم. دو ماه در مریوان بودم و بعد عملیات شد و بعد از عملیات مجروح شدم و تقریبا مردادماه سال ۱۳۶۰ بود که ما را در راه برگشت در مسیر بین مریوان و سنندج در مینیبوس اسیر کردند. به دلیل عمل چشمم باید از مریوان به بیمارستان سنندج میرفتم. در مینیبوس عادی نشستهبودم. در مسیر روستایی به نام جانوره بعد از پیچ معروف روستا، کمین زدند و اسیر شدیم.
شما اسیر دموکرات شدین؟نه، ما اسیر حزب کومله بودم.
با امیر سعیدزاده، راوی کتاب هم در آنجا آشنا شدید؟
مردادماه اسیر شدم ولی با آقاسعید مرودشتی تقریبا در زمستان آشنا شدم. از مریوان پیاده آمدیم تا پشت سنندج و از پشت سنندج هم پیاده رفتیم تا بوکان و از بوکان تا سردشت؛ همه این پیادهرویهای شبانهروزی ۴۵ روز طول کشید. همه راه را پیاده رفتیم تا به سردشت رسیدیم. راه میافتادیم تا ظهر میرسیدیم به یکروستایی، بعد ما را به زور داخل خانههای مردم میبردند و ناهار و شام میخوردیم.
شما در «عصر کریسکان» از خطرات خودتان با آقای سردستی چیزی ننوشتید و ایشان هم چیزی نگفتند؟!
من نمیخواستم خیلی به خودم بپردازم. ایشان میخواستند در مورد من بگویند ولی خب، یک مقدار به نظرم خوشایند نبود. درواقع من کمکشان کردم که فرار کنند و در آن ماجرا پا روی شانههای من گذاشتند و فرار کردند.
پس فردی که در کتاب گفته میشود فرار نمیکند خود شما هستید؟
بله. چون من آنموقع نمیدانستم که برادرم شهید شدهاست. آقای یدا... مطلق معلمی از قم هم با ما اسیر بودند. من با ایشان مشورت کردم و گفتند اگر بروی ممکن است برادرت را اعدام کنند.
پس خود شما هم یک پای ماجراهای روایتشده در کتاب هستید.
زمانی که آقای سعیدزاده را به زندان آوردند فضا بهشدت خشن، خشک، بیروح و رعبآور بود. چون منافقین برای اینکه بچهها را بترسانند معمولا هر ماهی دو سه نفر را میبردند اعدام میکردند. فضای زندان بهشدت امنیتی و ترسناک بود و بین ما کسانی بودند که خبرچینی میکردند؛ یعنی یک نماز خواندن را فوری گزارش میدادند و همان نماز خواندن ممکن بود باعث اعدامت شود. آقای سعیدزاده هم احتیاط میکرد و اصلا نمیگفت که کی و چهکاره است. ما فکر میکردیم او هم مثل بقیه محلیها دستگیر شده؛ نمیدانستیم از بچههای سپاه است، ولی اعتمادمان به او جلب شد. مشخص بود ایشان دلش با ماست. وقتی هم طرح فرار را مطرح کرد به من گفت چون وقتی بچه بودم در این روستاها دستفروشی کردهام منطقه را بهخوبی میشناسم. او مسلط بود و فاصله زندان تا سردشت هم ۴۰-۳۰ کیلومتر بیشتر نبود. من دوست داشتم از آنجا رها شوم ولی موضوع ترس از اعدام برادرم باعث شد که همراهش نروم ولی کمک کردم.
بعد از آن فرار چه شد که نوبت اعدام به شما نیفتاد؟
این بستگی به رفتار دولت داشت. تا قبل از ما مبادله مستقیم میکردند؛ منافقین از ما گروگان میگرفتند تا طرفدارهای خودشان را آزاد کنند. تا زمان بنیصدر مبادله مستقیم صورت میگرفت، یعنی ۱۰تا اسیر میدادند و ۱۰تا تروریست خودشان را از دولت پس میگرفتند؛ ولی در زمان شهیدرجایی دیگر مبادلات کلا قطع شد.
چرا این مبادله قطع شد؟
به نوعی داشتند به خودشان و حضورشان رسمیت میدادند. گویی یک گروه رسمی هستند که میشود با آنها مذاکره کرد. ضمن اینکه نیروهای بسیجی، نظامی و حتی مردم محلی را دستگیر میکردند و توقع داشتند با فلان تروریست که افراد زیادی را کشته، مبادله شود. دولت شهیدرجایی به این مبادلات پایان داد و رویه چنین شد اگر دولت یکی از آنها را اعدام میکرد، آنها هم اعدام میکردند. اگر دولت از طرفداران آنها را آزاد میکرد، آنها هم آزاد میکردند.
در روایت شما چند شخصیت مثل سعید، علی و مصطفی را که شخصیتهای غیرتی هستند و برای ناموسشان و معیشت و آسایش آنان تلاش میکنند، به خوبی به غیرت جوانان کرد وصل کردهاید. به نظرم این هم یکی از ویژگیهای خوب داستان بود.
کردها مردمی با غیرت هستند و تعصب خانوادگی دارند. این روزها هم شاهد همین غیرت و خانوادهدوستی هستیم. کولبرها نمونهای از غیرت مردمان کرد هستند که مثلا ۲۰۰ کیلو بار را از کوهها بالا میبردند و این به جز غیرت چی میتواندباشد؟ مطمئن هستم اگر شرایط بهتری فراهم شود، این قوم کرد و جوانان کرد بیشترین بهره و ثمره را برای کشور و اقتصاد و امنیت ما ایجاد خواهندکرد.
«عصرهای کریسکان» جنگ در خود شهر را به خوبی روایت میکند و مخاطب حس میکند هیچ امنیتی در شهر وجود ندارد و همانطور که فرد به خط مقدم میرود و هر لحظه ممکن است شهید شود، اینجا هم تمام خانواده انگار وسط جنگ هستند.
بله. از ابتدای انقلاب بحث اسلحه فروش و قاچاق اسلحه و فشنگ و انفجارهایی که رخ میداد، همین احساس وجود داشت. از یک سو عراق شهرها را مورد حمله قرار دادهبود و از سوی دیگر گروهکهای منافق از ناامنی شهرها بهره میگرفتند و اموال مردم را غارت میکردند. این احساس وقتی به اوج رسید که بمباران شیمیایی آغاز شد.
احساس خودتان به کتاب چیست؟
چینش روایتها در کتاب باید به شیوهای باشد و طوری پرورش پیدا بکند که یکدستی آن حفظ شود و سیرصعودی و هیجانی روایت از بین نرود. برای من کل کتاب ارزشمند است؛ ولی بازخورد خوانندگان نشان میدهد از آن، توقع رمان داشتند.
من در این کتاب میتوانستم روایت را در موقعیتهای متفاوت پیش ببرم؛ بنابراین روایت داستان دست من نیست، دست اتفاقاتی است که افتاده. ولی با وجود این فکر میکنم توانستهام شاکله اصلی داستانی را حفظ کنم.
کدام قسمت را بیشتر دوست داشتید؟
قسمت فرار از زندان برایم هیجانانگیز است، چون خودم درگیر بودم. وقتی که ایشان رفتند تا ۲۴ساعت من تب و لرز داشتم که این قضیه لو نرود. صدای پارس سگها که میآمد، من فکر میکردم، گرفتار شدند. ضمن اینکه میترسیدم ایشان عامل نفوذی باشند، یعنی اصلا نرفته و آمدهباشد من را لو بدهد. تمام این توهمات و دلهرهها با من همراه بود تا اینکه روز بعد مشخص شد فرار ایشان موفقیتآمیز بوده برای من هیجانانگیز و نگرانیام را کم کرد.
در این مدت که کتاب منتشر شده و به دست خواننده رسیدهاست چه بازخوردهایی داشتید؟
خوانندگان عموما دوست داشتند. معمولا سیر داستان برایشان جالب و متفاوت بود. مخصوصا موضوع کردستان برایشان جالب بود چون کمتر بیان شده و بکر و ناشناختهاست. ضمن اینکه میگویند خیلی نرم اطلاعات گروهک و مباحث ایدئولوژیک و... را ارائه کردهام؛ هم اطلاعات جغرافیایی منطقه، هم مسائل جنگ، هم نزاعهای درون گروهی و شرایط مردم، داستانی بودن، روایت تاریخی و هم بکر بودنش توانسته نظر مخاطبان را جلب کند.
منبع: اسمر رویانیان / روزنامه جام جم