هوشنگ دیوونه

برچسب ها - هوشنگ دیوونه

داستان کوتاه
هوشنگ آب دهانش را به سمت بچه‌هایی که داشتند زیر سایه درخت نارون تیله‌بازی می‌کردند، انداخت و مانند جغدی که راه خانه را در تاریکی جسته باشد، به بالای تیر چراغ برق دوید. بچه‌ها که از دست او به دلیل این کارش بسیار عصبانی شده بودند، چند تکه سنگ به سمتش پرتاب کردند و او به جای هر جمله‌ای، فقط گفت: «اااه... اااوه...».
کد خبر: ۶۸۵۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۲۷

سه‌گانه فرصت در آسیای مرکزی

سفیر کشورمان در عشق‌آباد در گفت‌وگو با «جام‌‌جم» ابعاد مختلف سفر رئیس‌جمهور به ترکمنستان و قزاقستان را تشریح کرد

سه‌گانه فرصت در آسیای مرکزی

رویش زندگی از دل مرگ

همزمان با موافقت معاون رئیس‌جمهور با اهدای عضو ۲ فرزندش،در گفت‌وگو با دکتر امید قبادی، نایب‌رئیس انجمن اهدای عضو ایرانیان، چالش‌های این حوزه را بررسی کردیم

رویش زندگی از دل مرگ

نیازمندی ها