
به دلیل طولانی بودن مسافت، این رفت وآمد فقط هفتهای یکیدو بار انجام میشد. گاهی ازدحام مسافران به حدی بودکه راننده مجبور میشد دو سه نفر را روی باربند سوار کند و برای فرار از برخورد مامورین و جریمه شدن، قبل از رسیدن به مقصد، خودرو را جایی متوقف میکرد تا مسافرانی که روی باربند بودند به نحوی خود را داخل مینیبوس جا دهند. چون بخشی ازجاده خاکی بود، در فصول سرد سال به دلیل بارش برف و باران تردد دشوار میشد. بنابراین رفت و آمدها هفتهای یک بار صورت میگرفت. در یکی از این رفت و برگشتها که مقارن فصل بهار بود، اهالی طبق معمول جلوی مسجد جمع میشوند. بهخاطر کمبود جا سه نفر از جوانترها به همراه پیرمرد 68 سالهای که خودش اصرار داشته روی باربند مینشینند. مینیبوس پس از سوار کردن مسافران راه میافتد. موقع خروج از سربالایی تند درهای، در اثر گل و لای جاده، راننده کنترل خودرو را ازدست میدهد. مینیبوس عقبعقب برمیگردد. پس از خروج از جاده واژگون میشود. سه مسافر جوان خود را از باربند به پایین پرت میکنند اما پیرمرد که قادر به این کار نبوده در اثر واژگون شدن مینیبوس فوت میکند. سایر مسافران چندان آسیبی نمیبینند. پرونده با گزارش فوت تصادفی به شعبه ارجاع شد. پس از اقدامات قضایی لازم، اولیای دم به شعبه احضار شدند اما بهرغم ابلاغ شدن اخطاریه کسی ازآنان در شعبه حضور نیافت. پس از چند بار احضار نهایتا یکی از پسران متوفی به شعبه آمد و گفت شکایتی ندارد. به ایشان گفتم آن مرحوم چند فرزند داشت. گفت 9 فرزند و من پسر بزرگ ایشان هستم. راهنمایی کردم تا ابتدا گواهی انحصار وراثت بگیرند و سپس همه اولیای دم به اتفاق هم در شعبه حاضر شوند. گفتند حاجآقا را همان دور است، حرف من نظر بقیه خانواده هم هست. حالا چرا میخواهید همه را به زحمت بیندازید و به اینجا بکشانید. گفتم بالاخره فردا ممکن است بقیه مدعی شوند و بگویند برادر ما چه حقی داشت از جانب همه نظر بدهد. گفت: ای آقا! خانواده ما چنین خانوادهای نیست. ما روستایی هستیم.حرف بزرگتر را روی چشممان میگذاریم. تا پدرم خدابیامرز بود، حرف، حرف او بود. هیچ یک از ما برادر و خواهرها بدون اجازه او حتی آب هم نمیخوردیم. حالا هم حرف، حرف من است. راهنمایی کردم: اگر بقیه نمیتوانند بیایند به شما وکالت بدهند. شما هم زحمت کارها را بکشید و وکیل بگیرید. گفت آدم زنده که وکیل نمیخواهد. نظر همه اعضای خانواده همین است!! سرانجام راضی شد دنبال کار را بگیرد و دفعه بعد بقیه افراد را هم با خودش بیاورد. یک روز همگی آمدند و گفتند میخواهیم رضایت بدهیم. توضیح دادم اگر گذشت کنند دیگر نمیتوانند از آن عدول کنند و برای آنکه حقی از ایشان ضایع نشود میتوانم چند روزی فرصت بدهم بروند دوباره فکرهایشان را روی هم بگذارند یا اگر میخواهند با کسی مشورت کنند بعد بیایند نظرشان را بگویند. گفتند آن پیرمرد عمر خودش را کرده بود. خواست خدا بود که اجلش این طوری سر برسد. شکایت کردن ما وجهه خوبی ندارد. ما در روستا چشممان به همدیگر میافتد. همه با هم همسایه و صمیمی هستیم. بالاخره همه اولیای دم رضایت قطعی خود را اعلام و پای صورتجلسه راامضاء کرده و انگشت زدند. موقع خروج از ساختمان دادگستری، فردی که این تعداد افراد را با هم دیده بود، پرسیده بود برای چه کاری آمدهاند و وقتی علت آمدنشان را گفته بودند، طرف که چیزهایی از قصاص و مصالحه و میزان دیه میدانسته برایشان توضیح داده و توصیه کرده بود به همین راحتی از خون پدرشان نگذرند! فردای آنروز که سرگرم تحقیق از متهم پرونده دیگری بودم، ناگهان در شعبه باز شد، عدهای سیاهپوش وارد شدند و تا نشستند شروع کردند به گریه و شیون!! پیش خود گفتم نکند دیروز موقع برگشتن به روستا حادثه دیگری برای این خانواده رخ داده است!! پرسیدم خیراست انشاءالله. گفتند ما چون بهخاطر فوت پدرمان داغدیده بودیم و فکرمان پریشان بود نتوانستیم درست تصمیم بگیریم و حالا همگی آمدیم هرچه زودتر رضایتمان را پس بگیریم و از شما فقط قصاص قاتل پدرمان را میخواهیم!
دکتر محمدباقر قربانزاده - رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
خانمگل جام ملتهای آسیا در گفتوگو با «جامجم»:
در گفتوگوی جامجم با ناصر کنعانی سخنگوی وزارت خارجه دولت سیزدهم مطرح شد