بازیگری که برای فیلم ملکه ساخته محمدعلی باشهآهنگر جایزه جشن خانه سینما را از آن خود کرده و از جشنواره تئاتر فجر هم بارها برای بازیهای درخشانش جایزه گرفته است. آذرنگ با بازی در سریال شاهگوش ساخته داوود میرباقری بین مردم به شهرت رسید.
از یک سالگی به جنوب رفتهاید و این خطه را بسیار دوست دارید، جنوب چگونه شما را شیفته خود کرد؟
پدرم تکنیسین وسایل برودتی بود. وقتی من یکساله بودم، خانوادهام به جنوب مهاجرت کرده و ما به اندیمشک رفتیم. شهری که همه خاطرات خوب کودکی، نوجوانی و جوانیام در این شهر شکل گرفت. عاشق اندیمشک هستم. بارانهای بینظیرش در بهار، پاییز و زمستان، انگار همه خاطرات تلخ را میشوید و پاک میکند؛ بارانهایی که دوست داری همیشه بر تو ببارد و تو را خیس کند.
بیشتر مردم از جنوب، هوای شرجی و بسیار گرم آن را به یاد دارند که آزاردهنده است، اما شما از جنوب لطافت بارانهای آن را بهخاطر سپردهاید.
شرجی جنوب را هم دوست دارم. بینظیر است! در هوای شرجی، نفس کشیدن برای خیلیها سخت میشود، اما من وقتی در این هوا نفس میکشم، حالم خوب میشود. الان هم وقتی آبادان میروم، حس عجیبی پیدا میکنم. دوست ندارم به تهران برگردم، اما ضرورتهای زندگی و شغلی باعث میشود آبادان را ترک کنم.
مردم جنوب مهربانی عجیبی دارند، بیدریغ و زلال هستند، این خصلت ریشه در چه چیزی دارد؟
معتقدم طبیعت روی اخلاق و رفتار آدمها تاثیر مستقیم دارد، جنوب گرمای خود را به مردمش تقدیم کرده همانطور که دریا، بزرگیاش را به این مردم داده است. آغوش باز مردم جنوب و مهربانی آنها همه به دلیل اقلیمی است که مردم در آن زندگی میکنند.
این آب و هوا تاثیری در رویاها و اهداف شما داشت که نویسندگی، بازیگری و کارگردانی را به عنوان حرفه انتخاب کردید؟
وقتی مهدکودک میرفتم، قرار شد نمایش شنگول و منگول را اجرا کنیم، نقش حبه انگور را به من دادند، باید از توی ساعت بیرون میآمدم و گریهکنان به بزبزقندی میگفتم: شنگول و منگول را گرگ خورد! اما آنقدر بد بازی کردم که مربی مهدکودک مرا از نمایش اخراج و بچه دیگری را جایگزین من کرد. از همان روز با خودم عهد کردم که باید بازیگر شوم! شروع بازیگری من از همان روز مهدکودک بود و ممنونم از مربی که مرا از نمایش اخراج کرد و این تلنگر را به من زد تا وارد دنیای دوستداشتنی بازیگری شوم.
پس میتوان گفت به نوعی به شما بَر خورد که از نمایش اخراج شدید؟
بَر خوردن اسمش را نمیگذارم! شاید چیزی در درونم شکست تا دنیای زیباتر و عاشقانهتری بسازم. شاید اگر آن موقع مرا از یک نمایش کودکانه بیرون نمیکردند، بازیگر نمیشدم.
جنگ که اتفاق افتاد، شما در جنوب بودید؟
بله! هشت سال جنگ را ما در اندیمشک بودیم، بیرون از خانه چادرنشینی را تجربه کردیم، شرایط پر از التهابی که تا تجربهاش نکنی متوجه بزرگی آن نمیشوی. مدام نگران بودیم که نکند دور از خانواده بمیریم! برای همین در هر موقعیتی که قرار میگرفتیم تلاش میکردیم خودمان را به جایی برسانیم که بقیه اعضای خانواده هستند.
چطور شد که در آن شرایط سخت در جنوب ماندید و مهاجرت نکردید؟
جنگ بود، اما زندگی هم جریان داشت و نمیشد زندگی را رها کرد. ما عاشق زندگی در جنوب بودیم و با چنگ و دندان تلاش میکردیم آن زندگی را حفظ کنیم. با خودمان عهد کرده بودیم اگر قرار است آن زندگی ویران شود، پس ما هم در کنارش باید از بین برویم. زندگی در جنوب آنقدر خوب بود که ما در زمان جنگ هم نتوانستیم آنجا را ترک کنیم. اندیمشک دروازه خوزستان است. جنگ که شروع شد، سربازان عراقی تا پشت رودخانه کرخه هم آمدند، اگر اندیمشک را میگرفتند، خوزستان از ایران جدا میشد. اما ترسیدند و پیشروی نکردند. یادم هست در اوایل جنگ آنقدر نیروهای عراقی به اندیمشک نزدیک شده بودند که با توپ شهر را میزدند، اما چون این شهر در یک فرورفتگی قرار دارد، گلولههای تانک به خارج شهر اصابت میکرد. راهآهن اندیمشک جایی بود که سربازان را به خطوط اول جنگ میبرد، پایگاه چهارم هوایی در این شهر بود که به لحاظ نظامی خیلی مهم بود، تیپ 2 زرهی بود و... همه اینها باعث شده بود که اندیمشک اهمیت زیادی پیدا کند و صدام خیلی تلاش کرد این شهر را نابود کند. مردم اندیمشک از اهمیت شهرشان برای دشمن باخبر بودند به همین دلیل کنار هم ماندند تا از آنجا دفاع و آن را حفظ کنند. اتفاقاتی را به چشم دیدم که هنوز هم مبهوت آنها هستم. یادم میآید وقتی عراق منطقهای را بمباران شیمیایی کرده بود و مجروحان را به اندیمشک میآوردند، مردم در مسیر راهآهن تا بیمارستان شهید بهشتی ایستاده بودند، دستمال در دست داشتند و زمانیکه مجروحان را میآوردند کل میکشیدند؛ در آن سنی که بودم نمیفهمیدم این سوگواری و عزاست، ترس است، چه چیزی است؟ اما آنقدر باشکوه بود که اصلا از ذهنم پاک نمیشود.
ما در فیلمها اتفاقات جنگ را زیاد دیدهایم، اما شرایط جنگی را تجربه نکردهایم شما چگونه بعد از جنگ و دیدن آن همه مصیبت و اتفاقات بزرگ و مهیب زندگی را ادامه دادید؟
مثل کسی که در تاریکی یک سلول در حبس است و زندگی را خیلی زیباتر تصور میکند، عطش زندگی در مردمی که در شهرهای جنگی زندگی میکردند؛ بیشتر بود و همین عطش باعث شد بتوانیم دوام بیاوریم و زندگی کنیم.
به نظرتان فیلمهای جنگی که در این سالها ساخته شدند، توانستند به دوران دفاع مقدس ادای دین کنند؟
اصلا! در سالهای اول که فقط قهرمانسازیهای دور از ذهن میشد؛ یک سرباز ایرانی میرفت و یک تنه 200سرباز عراقی را میکشت. دشمن احمق بود و ما هوشیار و زیرک. جنگ واقعی اما قاعدهاش فرق میکند و سینماگران ما نتوانستند آنگونه که باید جوانمردیها و فداکاریهای دوران دفاع مقدس را به تصویر بکشند. جنگ ما آنقدر عظیم و فجیع بود که از هر لحظه آن میتوان آثار متفاوت و تاثیرگذاری ساخت. اگر این اتفاق در کشوری رخ میداد که فرهنگ و هنر برایش اهمیت دارد، سالها خوراک هنری برایشان فراهم میکرد. اما ما در حوزه دفاع مقدس وارد مسیرهای اشتباه شدیم.
فیلم «ملکه» که شما در آن بازی کردهاید در سکوتی اتفاق میافتد که تکاندهنده است، سکوت در جنگ معنایی دارد؟
داستان فیلم «ملکه» در مقطع پذیرفتن قطعنامه میگذرد که این سکوت واقعا در جبهههای جنگ وجود داشت، اما من از منظر انساندوستانه به این فیلم نگاه میکنم، معتقدم یکی از درستترین و تاثیرگذارترین فیلمهایی است که درباره جنگ ساخته شده است. متاسفم که بیرحمانهترین برخوردها با انسانیترین فیلم جنگی شکل گرفت. شاید به همین دلیل است که فیلمهای دفاع مقدس جایگاه خود را پیدا نکردهاند چون هنوز میترسیم واقعیتهایی را که در دوران دفاع مقدس رخ داده، به تصویر بکشیم.
طاهره آشیانی - جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد