تاوان یک اشتباه

«تو با دیگران فرق داری و پدرت آدم متعصّبی است، مواظب خودت باش، چون اگر خطایی بکنی تو را می‌کشد و زمین و آسمان را به هم می‌ریزد و...»
کد خبر: ۸۸۶۳۰۶
تاوان یک اشتباه

به گزارش جام جم آنلاین،هر روز منتظر بودم تا این سخنان تکراری و آزاردهنده را آویزه گوشم کنم و فقط یک کلمه در جواب مادرم بگویم: چشم!

با شرایطی که در خانه داشتم، عبوس و افسرده بارآمده بودم و یکی از همکلاسی‌هایم که از مشکلات زندگی‌ام خبر داشت.

همیشه می‌گفت: تا زمانی که جلوی چشم پدر و مادرت هستی، همان چیزی باش که آنها می‌خواهند،امّا هنگامی‌ که تنهایی و در بیرون از خانه هستی، آن‌گونه رفتار کن که دوست داری. خونسرد باش و حال پدر و مادرت را بگیر.

او با این حرف‌های احمقانه مرا خام و با پسری به نام حامد آشنا کرد. من و حامد مدتی به صورت تلفنی با یکدیگر رابطه داشتیم و گاهی نیز در راه برگشت از مدرسه چند دقیقه‌ای همدیگر را در داخل پارک می‌دیدیم.

حامد به حرف‌هایم گوش می‌داد و با تعریف و تمجیدهایی که از رفتار و حرکات و قیافه‌ام می‌کرد توانست مرا فریب بدهد.

من شیفته و دلباخته او شده بودم، اما پس از گذشت چند ماه متوجه شدم پدرم مرا زیر نظر دارد، به همین خاطر با ترس و لرز به حامد زنگ زدم و گفتم بهتر است همدیگر را برای همیشه فراموش کنیم.

اما او با خنده ای گفت: دلم را با خود برده‌ای و حالا می‌خواهی به‌راحتی آب خوردن بروی. حداقل بیا تا با هم خداحافظی کنیم.

پیشنهاد حامد را پذیرفتم و به همان پارکی که همیشه با یکدیگر در آنجا‌ ‌ قرار می‌گذاشتیم، رفتم، اما او که با ماشین آمده بود.

گفت: قیافه ما در این پارک تابلو شده و از طرفی شاید پدرت این محل را زیر نظر داشته باشد، پس بیا سوار شو‌تا نزدیک خانه‌تان تو را می‌رسانم و در طول مسیر با هم حرف می‌زنیم.

‌راه افتادیم و حامد با حرف‌های احساسی‌اش حسابی مرا تحت تاثیر قرار داد تا جایی که متوجه نشدم از شهر خارج شده‌ایم.

او ناگهان به داخل جاده‌ای فرعی پیچید و من با گریه و التماس پرسیدم: کجا می‌روی؟! زود برگرد که غروب شده وخانواده‌ام نگران می‌شوند.

ولی او در حالی که درهای خودرو را با قفل مرکزی بسته بود به راه خود ادامه داد و در محلی خلوت نقشه سیاهش را اجرا کرد و برای این‌که بتواند مرا ساکت کند از جنایت خود فیلم گرفت.

از آن روز به بعد، حامد با اطلاعاتی که خودم درباره اخلاق و رفتار پدرم به او داده بودم، مدام زنگ می‌زد و تهدیدم می‌کرد اگر در برابر خواسته‌های شیطانی او مقاومت کنم، فیلم را برای پدرم می‌فرستد.

چاره‌ای نداشتم. به‌تدریج این روند ادامه داشت و من دیگر غلام حلقه به گوش افکار و اعمال پلید حامد شده بودم .

چندین‌بار حامد از من خواست تا تعدادی بسته را به مکانی انتقال دهم و هر بار که از محتویات درون بسته‌ها از او می‌پرسیدم، با خشم به من می‌گفت: لازم نیست تو چیزی بدونی. ولی من بسیار نسبت به این موضوع حساس شده و می‌خواستم بفهمم که محتویات بسته‌هایی که حمل می‌کنم، چیست؟

یک روز دلم را به دریا زدم و یکی از بسته‌ها باز کردم. قاچاقچی موادمخدر شده بودم و ناخواسته و ندانسته مواد جابه‌جا می‌کردم.

به خانه حامد رفتم و بسته‌ها را جلویش انداختم و گفتم دیگر برای تو کار نمی‌کنم اما وقتی تهدید کرد فیلم‌هایی که از من دارد را در تلگرام پخش می‌کند،‌ به‌خاطر حفظ آبروی پدرم از تصمیمم پشیمان شدم.

یک روز حامد ادعا کرد قصد ازدواج با مرا دارد و پس از ازدواج برای همیشه دور کار خلاف را خط می‌کشد.

این‌بار هم خام حرف‌های او شدم و یک روز با برداشتن شناسنامه‌ام نزد او رفتم و همراه هم به تهران آمدیم.

زمان همچنان می‌گذشت و من نیز سعی می‌کردم با وعده‌های پوشالی، به دل خود امید داده و روز و شب در کاخ آرزوهایم به زندگی خیالی خود با حامد فکر کنم.

پس از چندی، گرفتار سراب ناپایان مصرف مواد شدم و سعی کردم با مصرف مواد، رنج و دوری از خانواده را به فراموشی بسپارم.

دلم برای خانواده‌ام تنگ شده بود، حامد پس از این‌که استفاده کامل خود را از من برد، مرا برای همیشه رها کرد و رفت.

من هم مجبور به سرقت شدم تا هزینه زندگی در این شهر غریب را تامین کنم اما دستگیر شدم و خانواده‌ام توانستند در زندان پیدایم کنند.

در دوران محکومیتم هیچ‌گاه پدرم به دیدارم نیامد و وقتی پس از این همه ماجرا، برای اولین‌بار مرا در خانه دید، با صدایی آرام و ناتوان گفت: پروین تو من را کشتی.

ای کاش مرده بودم تا هیچ‌گاه این ننگ را نمی‌دیدم. طولی نکشید که پدرم که همواره چون کوهی بود، متلاشی شده و از پا درآمد. دق کرد و در یک غروب غمگین پاییزی، برای همیشه ما را تنها گذاشت.

پس از مدتی نیز با خبر شدم که حامد به دلیل حمل و نگهداری مواد مخدر توسط پلیس دستگیر شده و به سزای اعمال پلید خود رسیده، ولی چه سود که دیگر آبروی من بر باد رفته و انگشت نمای همه شده بودم.

شاید او به سزای عمل خود رسید اما من به‌خاطر اشتباه خود تاوان سختی را پرداخت کردم. اگر پس از اولین اشتباه به پدرم اعتماد می‌کردم و موضوع را به او می‌گفتم دیگر مجبور نبودم اشتباهات خود را تکرار کنم و زندگی‌ام را به تباهی بکشانم.

حالا می‌خواهم با درس گرفتن از این اتفاقات تلخ زندگی جدیدی شروع کنم اما افسوس که دیگر پدرم نیست.

هشدار

دوستی‏ و ارتباط احساسی و غیرعاقلانه قبل از ازدواج، راه عقل را مسدود و چشم واقع‌بین انسان را کور می‏کند و اجازه نمی‏دهد یک تصمیم صحیح و پیراسته از اشتباه گرفته شود.

این نوع انتخاب‏ها که در فضایی آکنده از احساسات و عواطف انجام می‏گیرد، به دلیل نبود شناخت عمیق و واقع‏بینانه،اگر هم به ازدواج منتهی شود، زندگی مشترک را تلخ و آینده را تیره و تار می‏سازد.

روابط دختر و پسر، بیش از آن که مفید باشد، تهدید کننده نهاد خانواده در جامعه به‌شمار می‌آید. با نگاهی به آمار می‌توان دید‌ آمار طلاق در بین افرادی که قبل از ازدواج، ارتباط‌های دوستانه داشته‌اند، بالاتر است.

از طرفی آشنایی و ارتباط دختر و پسر در محیط اجتماع، بیشتر از آن که معرفت‌ساز باشد، فروزنده هوس‌ها و معرفت‌سوز است.

اغلب دیده می‌شود فرد آن‌گونه که هست، خود را نشان نمی‌دهد یا به سبب محبت و عشقی که ایجاد شده، نمی‌تواند عیوب طرف مقابل و جوانب مختلف قضیه را بسنجد. بیشتر رفتارها در آشنایی‌های خیابانی به شکل‌های تصنعی ابراز می‌شود.

برای پیشگیری از چنین آسیب‌هایی باید خانواده‌ها به‌ نقش‌ حیاتی‌ خود در برابر فرزندان‌ آگاه‌ شوند تا بتوانند الگوهای‌ صحیح‌ رفتاری‌ را به‌ فرزندان‌ ارائه‌ دهند و آنها را در برابر آسیب‌های اجتماعی واکسینه کنند.

سید مجتبی میری هزاوه

ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها