من می‌روم؛ تهران بماند برای شما!

در راهروهای دادسرای یافت‌آباد رفت و آمد بسیار زیاد است. متهمان را با دستبند و لباس راه راه سرمه‌ای - آبی می‌توانی از مراجعه کنندگان تشخیص دهی. پشت در یکی از شعبه‌ها پسر جوانی دستبند به دست منتظر است تا به پرونده‌اش رسیدگی شود.
کد خبر: ۸۷۶۶۲۷
من می‌روم؛ تهران بماند برای شما!

به گزارش جام جم آنلاین،خودش را عزت دست باریک معرفی می‌کند و مدعی است همه تاریکی‌های زندگی‌اش بعد از اعتیاد به وجود آمده و یک روز خوش ندیده است.

عزت چند سال داری؟

28 سال، البته بیشتر نشان می‌دهد. هرکسی مرا می‌بیند فکر می‌کند 40 سال دارم. در خیابان‌های این شهر شلوغ، جوانی و همه عمرم را از دست دادم.

اهل تهران نیستی؟

نه، ای کاش در شهر خودم می‌ماندم و کشاورزی می‌کردم. به خاطر پول بیشتر به تهران آمدم و به جای پول درآوردن زندگی‌ام را دادم.

چرا اینقدر از این شهر متنفر هستی؟

من برای کار و زندگی بهتر به تهران آمدم، اما باور نمی‌کنید سختی‌هایی کشیدم که خودش یک رمان یا فیلم سینمایی می‌شود.

فیلم زندگی عزت در تهران را بسازند فروش می‌کند. ما که پولدار نشدیم، اما هرکسی فیلم زندگی من را بسازد با فروشش پولدار می‌شود.

خوب صحبت می‌کنی، چقدر درس خواندی؟

به درس و سواد نیست. من تا سوم راهنمایی درس خواندم و بعد کشاورزی می‌کردم. تا این‌که پنج سال قبل برای کار بهتر از شهرمان خارج شدم و این حال و روزم است.

اعتیاد داری؟

تمام بدبختی‌هایم از مصرف شیشه در پارک حقانی شروع شد و از سه سال قبل همدم شب و روز من شیشه است.

چرا فکر می‌کنی تو بدبخت‌ترین آدم روی زمین هستی؟

چون هرچه بلا قرار است سر یک آدم بیاید سر من آمده است.

چه بلایی سرت آمده است؟

من و برادرم نان‌آور یک خانواده هفت نفره بودیم و با هم روی زمین کشاورزی کار می‌کردیم. من با بلند‌پروازی برای کسب درآمد بیشتر و کار بهتر به تهران آمدم. کسی را نمی‌شناختم‌.

ابتدا کارگر ساختمانی شدم و شب‌ها در ساختمان می‌خوابیدم، اما آن کار را از دست دادم و کارگر نظافتچی شدم.

درآمدش با خرج من می‌خواند و پس‌انداز هم می‌کردم تا به خانواده‌ام بدهم، اما بدبختی‌هایم از سه سال قبل شروع شد.

معتاد شدی؟

بله. با چند نفر از همشهریانم در پارک آشنا شدم و به خانه مجردی آنها رفتم. احساس آرامش می‌کردم که بعد از این همه مدت در یک خانه می‌توانم استراحت کنم.

همیشه یا میان سیمان و گچ خوابیده بودم یا میز و صندلی شرکت، اما اینبار راحت در خانه خوابیدم.

بعد چه شد؟

قرار شد من هم با پرداخت مقداری از کرایه با آن سه نفر همخانه شوم، اما نمی‌دانستم چه سرنوشت شومی در انتظارم است.

بعد از یک ماه با تعارف آنها اولین پایپ (وسیله مصرف مخدر شیشه) را دست گرفتم. عجب حسی داشتم آن شب همه درد و رنج‌هایم تمام شد.

کم‌کم با کشیدن شیشه حس خوبی داشتم تا این‌که بعد از دوماه فهمیدم بدون آن قادر به کار کردن نیستم. من روزی 10 هزارتومان شیشه می‌کشیدم.

خانوادت می‌دانند معتادی؟

از ترسم دو سال آخر که دیگر زندگی نداشتم به شهرمان نرفتم. آنها فقط می‌دانند بیکار هستم و نمی‌دانند چه بلایی سرم آمده است.

شیشه من را از زندگی دور کرد و به لجن مواد کشیده شدم. کارم به جایی رسید که برای تامین هزینه شیشه مواد فروش شدم.

مواد می‌فروختی؟

دوستان همخانه‌ام مواد فروش بودند و من در دامشان گرفتار شدم. برای این‌که به من مواد بدهند مجبور بودم در فضای سبز پارک حقانی مواد فروشی کنم.

من معتاد شده بودم و قیافه‌ام تابلو بود به همین دلیل دیگر من را در خانه راه ندادند و مجبور بودم شب‌ها در پارک‌ها بخوابم. آنجا بود که درد اعتیاد را فهمیدم. شب‌ها کارتن خوابی و روزها هم مواد فروشی.

چقدر از فروش مواد پول به جیب زدی؟

به اندازه روزی 10 هزار تومان پول مواد و 15 هزار تومان که خودم را سیر کنم تا از گرسنگی نمیرم. هربار هم که خوب فروش نمی‌کردم علاوه بر کتک‌های دوستانم باید آن روز را گرسنه می‌خوابیدم.

چند وقت مواد فروش بودی؟

یک‌سال مواد فروختم، اما از خودم بدم آمد‌. خودم را در این شهر گم کردم تا بتوانم پاک شوم و به شهرمان بروم. نمی‌دانید چقدر دلم برای کشاورزی تنگ شده است.

بعدش؟

یک هفته بدون مواد در پارک‌ها بودم تا این‌که دیدم اگر نکشم می‌میرم به همین دلیل با اندک پولم مواد خریدم و کشیدم. بعد هم ضایعات جمع می‌کردم تا پول موادم را دربیاورم.

در پاییز و زمستان برای این‌که از سرما یخ نزنم هر شب تا صبح در خیابان راه می‌رفتم و زباله جمع می‌کردم و صبح‌ها تا ظهر در پارک می‌خوابیدم.

چرا اینجایی؟

سرقت. من از یک پسر کشاورز به یک مواد فروش،کارتن خواب، زباله جمع‌کن و حالا سارق تبدیل شدم.

چرا از مردم سرقت می‌کردی؟

از کسی سرقت نکردم. من نان حلال خورده‌ام و مال مردم را نمی‌خورم. من حتی به خاطر عذاب وجدان حاضر نشدم مواد فروشی کنم.

پس از کجا سرقت می‌کردی؟

صندوق صدقات. من سارق صندوق صدقات بودم. مگر مردم برای کمک به نیازمندان در صندوق‌ها پول نمی‌ریزند. من هم یک نیازمند بودم و به خاطر همین از صندوق‌ها پول بر‌می‌داشتم.

اما بدون اجازه.

اجازه نمی‌خواهد. من نیازمند بودم و این پول‌ها برای نیازمندان است. با سیم مفتولی باریک و آدامس ‌از بعضی صندوق‌ها سرقت می‌کردم.

چقدر سرقت کردی؟

روزهایی که خیلی خمار بودم یا نمی‌توانستم به جمع‌آوری زباله بروم به اندازه نیاز روزانه‌ام از صندوق‌ها برداشت می‌کردم. دیروز هنگام سرقت ماموران سر رسیدند و من را دستگیر کردند و الان اینجا هستم.

پشیمانی؟

من از اولش پشیمانم. از لحظه‌ای که برای کار به تهران آمدم. اشتباه کردم که به پایتخت آمدم و این همه بلا را برای نابودی خود، آینده و خانواده‌ام به جان خریدم.

حرف آخر...

من از این شهر می‌روم. تهران با همه خوبی و بدی‌هایش بماند برای شما. بر‌می‌گردم به شهرم و سعی می‌کنم درست زندگی کنم.

مجید غمخوار

ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱

نیازمندی ها