به مناسبت تولد مولانا جلال الدین

شهرام ناظری «رقصانه» خواند

مرتضی رجاء از یک سال پیش با کبد اهدایی یک مرد 41 ساله زندگی می‌کند

فرصت ادامه زندگی با اهدای عضو

مرتضی رجاء، شهرام ناظری را نمی‌شناخت. اسمش را هم نشنیده بود؛ هیچ وقت همدیگر را ندیده بودند. فاصله بین مرتضی و شهرام فاصله بین دو شهر بود؛ یکی در شمال کشورمان و یکی در مرکز؛ فاصله‌ای به اندازه 600 کیلومتر از یکی از روستاهای حوالی رستم‌آباد تا اصفهان.
کد خبر: ۸۴۲۲۸۸
فرصت ادامه زندگی با اهدای عضو

اما حالا یک سال و پنج ماه است که یک تکه از بدن شهرام، به بدن آقامرتضی پیوند خورده و آقامرتضی با کبد یک انسان دیگر زنده است. مرد 41 ساله‌ای که با مرگش به بیماران زیادی فرصت زنده بودن داد و مرتضی رجاء 64 ساله یکی از آنهاست. در تقویم زندگی این دو مرد 24 اردیبهشت 93 روزی است فراموش نشدنی. روزی که کبد شهرام کیلومترها دورتر از محل سکونتش در بیمارستان شهید نمازی شیراز در بدن آقامرتضی کاشته شد.

آقای رجاء حالتان خوب است؟

الحمدلله. خداراشکر مدتی است که سرپا شده‌ام و کارهای شخصی‌ام را خودم انجام می‌دهم.

چطور شد کارتان به پیوند کبد کشید؟

تقریبا از سال 85 مشکلات من شروع شد. تا قبل از آن نشانه‌ای از بیماری نداشتم؛ اما کم‌کم دست و پایم ورم کرد. مدام حالت تهوع داشتم. البته در مرحله اول دکترها تشخیص درستی از بیماری‌ام نداشتند. آنها حتی تشخیص سرطان خون دادند و مدتی هم کورتون مصرف کردم که مشکلم را بیشتر کرد.

بیماری تان چه بود؟

سیروز کبدی. بعد از مدتی درمان، وقتی شکمم آب آورد و در بیمارستان الزهرای اصفهان بستری شدم، بالاخره تشخیص دادند چه مشکلی دارم. چندسال درحال درمان بودم تا این که پزشک معالجم پیشنهاد کرد برای پیوند کبد اقدام کنم. به همین خاطر سال 89 در بیمارستان شهید نمازی شیراز تشکیل پرونده دادم و در نوبت پیوند قرارگرفتم. از آن تاریخ هم تا سال 93، حدود 24 بار از شیراز به اصفهان رفتم .

تا این که بالاخره یکی از کبدهای اهدایی به شما خورد.

بله همین طور است. اردیبهشت سال گذشته، به من زنگ زدند و گفتند یک کبد اهدایی امروز به شیراز می‌رسد و خودتان را سریع به اینجا برسانید. من و همسرم از اصفهان راه افتادیم به سمت شیراز. هنوز به شیراز نرسیده بودیم که بینی من شروع به خونریزی کرد. از 20 کیلومتری شیراز تا خود بیمارستان شهید نمازی این خونریزی ادامه داشت. آنجا که رسیدم دیگر کلافه شده بودم .از مسئولان بیمارستان خواهش کردم هرطور شده به من کمک کنند. اما کبدی که آن روز برای اهدا به شیراز آمده بود باز از نظر وزن از کبد من کوچک‌تر بود و به من نمی‌خورد. من برگشتم اصفهان. اما 24 ساعت بعد دوباره به من زنگ زدند و گفتند یک کبد دیگر برای پیوند اهدا شده و سریع خودت را برسان.

شما هم دوباره راهی شدید.

بله البته چون تازه به اصفهان برگشته بودم گفتم دیگر خسته شده‌ام و نمی‌توانم مدام این راه را بیایم و برگردم؛ اما مسئول بخش پیوند گفت ان‌شاءالله این بار کبد اهدایی به شما می‌خورد. برای بار بیست و چهارم، همراه همسرم حرکت کردیم و ساعت 6 بعداز ظهر به بیمارستان رسیدیم. ساعت 9 شب هم مرا بعد از انجام آزمایش‌های لازم به اتاق عمل بردند.

چه حسی داشتید؟

آن موقع هم خوشحال بودم و هم ناراحت. از این که می‌دانستم یک نفر از دنیا رفته و با مرگش امکان این پیوند فراهم شده ناراحت بودم؛ اما از طرف دیگر به خاطر این که از عوارض بیماری خسته شده بودم، دوست داشتم زودتر پیوند انجام شود. همراهانم هم متوجه حال من شده بودند و مدام به من می‌گفتند حتما تقدیر الهی این بوده که این اتفاق بیفتد.

عمل پیوند چقدر طول کشید؟

حدود شش ساعت طول کشید و شکمم 54 بخیه خورد. دو روز اول بعد از عمل حالم خیلی بد بود .هنوز حالت بیهوشی داشتم و تا ده روز بعد هم در بیمارستان بستری بودم. بعد هم چون لازم بود تحت نظر کمیسیون پزشکی باشم، برای یک ماه در شیراز نزدیک بیمارستان خانه اجاره کردیم شبی 120 هزار تومان.

از کی فهمیدید کبدی که به شما اهدا شده متعلق به آقای ناظری است؟

تقریبا 9 ماه بعد . یک ماه بعد از عمل که حالم تقریبا بهتر شد، پیگیر این موضوع بودم. اما گفتند بهتر است صبر کنیم. تا چند ماه بعد هم اعضای خانواده‌ام دنبال این قضیه بودند اما اطلاعاتی از اهداکننده کبد در اختیار ما قرار نگرفت تا این که دی سال 93 بالاخره اولین تماس ما با آنها برقرار شد.

این اتفاق چطور افتاد؟

از بیمارستان امام خمینی تهران به ما زنگ زدند و گفتند خانواده‌ای که به شما کبد اهدا کرده‌اند، اینجا هستند و می‌خواهند با شما صحبت کنند. آنجا بود که فهمیدم اسم ایشان شهرام ناظری بوده و 41 سال داشته و اهل یکی از روستاهای اطراف رستم‌آباد در نزدیکی رودبار است.

این ارتباط هنوز هم ادامه دارد؟

بله آن روز ما با هم تلفنی صحبت کردیم. بعد شماره تلفن بین خانواده‌ها رد و بدل شد. آنها هنوز از نظر روحی از مرگ برادرشان متاثر بودند. یک ماه بعد همراه خانواده‌ام راهی شهر رستم‌آباد شدم و آنها را از نزدیک دیدم. حتی سر مزار ایشان رفتم.

چه احساسی داشتید؟

خیلی متاثر شدم. چون فهمیدم پدر سه کودک بوده؛ برای آن بچه‌ها که پدرشان را در کودکی از دست داده بودند، متاثر شدم.

واکنش آنها چطور بود؟

آنها می‌گفتند برادر ما انسان خیلی خوب و شریفی بود و دوست داشتند ببینند کبد شهرام به چه کسی پیوند خورده. هنوز از غم از دست دادنش متاثر بودند. اما با اهدای اعضای برادرشان بعد از مرگ مغزی وی، فداکاری بزرگی کرده بودند که اجرشان با خداست.

مینا مولایی

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها