در این فرآیند دیگر طبقه اشراف یا روشنفکران نیستند که مصرفکننده محصولات هنری بوده و برای آن هزینه میکنند.
توسعه فناوری ارتباطی و دیجیتال با تکثیر کالاهای هنری، آنها را در اختیار همه طبقات اجتماعی قرار داده و لذت ناشی از آن را برای طیفهای متنوع و گسترهای از مخاطبان فراهم میکند.
امکان تکثیر و بازتولید مکانیکی اثر هنری، گرچه آن را از مقام والای فرهنگی به پایین کشیده و با تعمیم آن به سطح عمومی از یک کالای فاخر و گرانقیمت خارج میکند، اما هنر را به درون مناسبات اجتماعی و زندگی روزمره تزریق کرده و به یک تجربه ملموس در زیست ـ جهان توده بدل میسازد.
نگارنده قصد ندارد که به ارزشیابی هنری این وضعیت بپردازد، خوب و بد آن را تعیین کند. مقصود صرفا بازنمایی یک واقعیت رسانهای ـ هنری است که در شمایل مدرن نمایش، خود را بازتاب میدهد.
سینما و تلویزیون همواره دو مدیوم و رسانه رقیب بوده است که هر کدام تلاش میکرد با تمهیدات مخاطبشناسانه خود، مخاطب دیگری را به نفع خویش قُر بزند و بر رونق بازار خویش بیفزاید.
اما امروزه انگار بینامتنیت مثل پارادایم حاکم بر رشتههای دانشگاهی به فضای رسانهای هم بسط یافته و شاهد ظهور و بروز وضعیتی بینارسانهای هستیم که در حد فاصل تلویزیون و سینما قرار گرفتهاست؛ رسانههایی که از ظرفیت و قابلیتهای هر دو مدیوم استفاده میکنند، بدون اینکه از حیث ماهوی عین آنها باشند.
اگرچه مثلا شاهگوش یا دندون طلا یک سریال تلویزیونی است، اما همچون یک فیلم سینمایی از طریق شبکه ویدئویی قابل مشاهده است.
در این مدل، مخاطب با اختیار و اراده شخصی به تماشای یک سریال تلویزیونی میپردازد و برای تماشای آن پول پرداخت میکند.
ضمن اینکه از این امکان برخوردار است که آن سریال را هر بار که بخواهد بازنگری یا در هر نقطهای که اراده کرد متوقف کند.
مخاطب میتواند هر قسمتی را که بیشتر دوست دارد، بارها ببیند و از بخشهایی که ناراضی بود، به سرعت بگذرد.
این موضوع حتی در سینما هم امکانپذیر نیست، اما رسانه ویدئو به مخاطب قدرت بیشتری بخشیده و او دیگر از حیث ارتباطی و آیین تماشا و نمایش نیز تابع مطلق رسانه نبوده و بر آن برتری مییابد. دستکم در اینجا از لحاظ فرمی، هژمونی رسانهای کاهش یافته و نوعی ساختارشکنی در اقتدار آن رخ میدهد.
این شیوه توزیع موجب میشود مخاطب به هر دلیلی برخی از قسمتهای سریال را از دست ندهد و امکان تماشای همه آنها برایش فراهم باشد.
این وضعیت البته یک ارتباط و مناسبت دوسویه است و تولیدکننده و مؤلفان اثر نیز مجبورند برای اینکه کالای آنها مشتریان خود را حفظ کرده و بازار خود را از دست ندهند، به کیفیت کالای تولیده شده و مرغوبیت آن بیندیشند و آن را در وضعیت مطلوبی نگه دارند. اینجا دیگر تلویزیون نیست که مخاطب نظارهگر صرف این نوع آثار باشد.
کمکاری و بدکیفیتی به ضرر خود تولیدکننده تمام خواهد شد و اگر مخاطب انگیزه و میل خود را برای دنبال کردن سریال از دست بدهد، هزینه آن را هیچ سازمان و نهاد دیگری جبران نخواهد کرد و در واقع امکان جبران آن نیز وجود نخواهد داشت.
صنعت بودن هنر سینما در این ساختار معنای واقعی خود را پیدا میکند و کاملا تابع مناسبات اقتصادی میشود.
در شرایطی که امکان تأسیس تلویزیون خصوصی در جامعه ما فراهم نیست، تولید سریالهای خانوادگی در ژانرهای مختلف شاید بتواند تا حدودی این خلأ را پر کند و دستکم به شکلگیری یک شبکه شبه خصوصی تلویزیونی دامن بزند.
ایجاد انگیزههای اقتصادی برای خرید یک کالای فرهنگی، شاید در ظاهر چندان دلچسب به نظر نرسد و طرفداران فلسفه «هنر برای هنر» را بیازارد، اما امروز دیگر هنر و تجارت چنان با هم آمیخته است که تفکیک آنها کار دشواری است.
قرعهکشی و اهدای جوایز ارزشمند، دیگر متعلق به بانک و مؤسسات اقتصادی نیست. مؤسسات فرهنگی ـ هنری نیز میتوانند برای کالای خود تبلیغ کرده و بر تعداد مشتریان خود بیفزایند.
اگر در بخش بازرگانی نام مؤسسه و بنگاه اقتصادی در جلب اعتماد مشتری مؤثر است، در بازار فرهنگ و هنر نیز نام هنرمند و تولیدکنندگان کالا بزرگترین اعتبار و ضامن اقتصادی کالاست.
واقعیت این است که شبکه نمایش خانگی فارغ از اینکه یک شبکه فرهنگی است یک شریان در بستر اقتصاد فرهنگ هم به حساب میآید که در این دهلیز کیفیت هنری با کمیت اقتصادی در هم تنیده شده و صرفا نمیتوان با قوانین کلیشهای گیشهای به رونق این بازار دست یافت.
تجربه ثابت کرده که مردم در تهیه کالای فرهنگی، کیفیت اثر را معیار قرار میدهند و صرفا با بستهبندی و ظاهری جذاب نمیتوان مشتری را راضی کرد.
سید رضا صائمی - قاب کوچک
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد