بعد از سالها کار در رادیو، وسوسه نشدید برای ادامه فعالیت به تلویزیون بروید؟
به سفارش یکی از بزرگان رادیو تلاش کردم هیچ گاه وسوسه رفتن به تلویزیون را به ذهنم راه ندهم، چون دوست دارم بچهها با تصوری که از من در ذهن دارند، به قصههایم گوش کنند و هیچوقت دوست ندارم این تصویر زیبای بچهها را خراب کنم.
با اشتیاقی که شما برای این برنامه دارید، احتمالا شب بخیر کوچولو تکراری نخواهد شد؟
معتقدم هیچگاه قصه و قصهگویی تکراری نمیشود؛ چراکه همه دوست دارند از طریق قصه شنیدن به تجربیات تازهای دست پیدا کنند.
از چه سالی وارد کار گویندگی شدید؟
آخر سال 56 بود که رادیو اعلام کرد گوینده میخواهد. مادرم اسم مرا نوشت و ما مراحلی را طی کردیم. از بین 2000 نفر، پنج نفر را انتخاب کردند. کارم را با خبر شروع کردم، اما بعد فهمیدند در انتخاب من برای گویندگی خبر اشتباه کردهاند.
اشتباه، چرا؟
چون من احساسم را منتقل میکردم و همیشه خبرها مطالب خوشایندی ندارند؛ بالاخره سقوط هواپیما هست، مرگ و میر هست. یادم میآید در برزیل هواپیمایی سقوط کرد و کم مانده بود این خبر را با گریه بخوانم. گویندگی خبر را رها کردم. به تحریریه خبر رفتم. دو، سه سالی در کار گویندگیام وقفه افتاد تا این که مجدد از میدان ارگ شروع کردم.
چه شد بهعنوان گوینده شب بخیر کوچولو انتخاب شدید؟
سالها پیش آقای ساعد باقری با من تماس گرفتند و گفتند برای چنین برنامهای قرار است از من هم تست بگیرند. قبل از من 11 نفر دیگر از گویندگان رادیو این تست را داده بودند. من هم آماده شدم و رفتم برای برنامه شب بخیر کوچولو تست بدهم. صفحه اول متن را که خواندم، آقای باقری اشاره کردند، این همان صدایی است که ما میخواهیم. برنامه شب بخیر کوچولو از دوم تیر 69 شروع شد.
از کودکی خودتان بگویید.
من فرزند سوم خانواده هستم. 13 اردیبهشت 1325، بعد از دو پسر متولد شدم و برای خانوادهام عزیز بودم. میگویند ظاهرا پاقدمم خوب بوده و خانوادهام بعد از مدتها اجارهنشینی صاحب خانه شدند. بعد از من یک فرزند پسر و یک خواهر و برادر دوقلو هم به جمع خانواده ما اضافه شدند. ما خیلی زیاد مورد مهر و محبت و توجه پدر و مادرمان بودیم. به خاطر دارم وقتی عید میشد، مادرم سعی میکرد برایمان دو دست لباس بگیرد و ما همیشه در مهمانیها به عنوان بچههای تر و تمیز مورد توجه بودیم. مادرم میگفت من از همان بچگی کار کردن را خیلی دوست داشتم و تعریف میکردند وقتی چهار ساله بودم، جورابهای پدرم را برمیداشتم، توی حوض میشستم و بعد روی بند میانداختم. یادم میآید پدربزرگی داشتم که خطاط بود و عبایی داشت که در جیبش همیشه نخودچی، کشمش و تخمه کدوی مغز شده بود و هر وقت ما را میدید از آنها به ما میداد.
مدیران فرهنگی ما به اهمیت قصه و قصهگویی پی بردهاند؟
امیدوارم اینطور باشد؛ گرچه بعید میدانم! من سال 79 به سوئد رفتم. یک روز برای دوستان برادرزادهام قصه گفتم و از برادرم خواستم قصه مرا برای آنها ترجمه کند. بچهها هاج و واج مرا نگاه میکردند. از قصه خوششان آمده بود. فردا پدر یکی از بچهها با من تماس گرفت که تو در سوئد بمان ما برایت خانه و ماشین تهیه میکنیم و ماهانه 3000 کرون که برابر با دو میلیون و 700 هزار تومان آن موقع بود در اختیارت میگذاریم، اما من نپذیرفتم و گفتم باید به وطن خودم برگردم. به ایران برگشتم و در جشنواره کودک همدان که دبیری آن با مصطفی رحماندوست بود، شرکت کردم. صداوسیمای استان مرا دعوت کرد تا برای بچهها قصه بگویم. هنوز قصه شروع نشده بود که گفتند وقت اذان است و من از بچهها خواستم ادامه قصه را حدس بزنند تا فردا که من دوباره به دیدنشان بیایم و برایشان قصه بگویم. آن فردا هنوز نرسیده. من پول و خانه و ماشین نمیخواستم. من دلم میخواست به من فرصت قصهگویی میدادند.
راز موفقیت مریم نشیبا و ماندگاری برنامه شب بخیر کوچولو چیست؟ لحن شما یا آشنایی با رمز و راز قصهگویی؟
من هرگز دنبال نام و شهرت نبودم، ولی همیشه با عشق قصه گفتهام. وقتی کاری با عشق انجام شود، مسلما بر دل مردم هم مینشیند. من خودم را مدیون مردم میدانم. هرجا میروم، بخصوص برای خرید، فروشندهها به عشق این برنامه به من تخفیف میدهند. یک بار به احسان علیخانی ـ که مثل پسرم دوستش دارم ـ گفتم: ما نباید زیادی خود را باور داشته باشیم. کافی است مردم رادیو و تلویزیون را خاموش کنند و من و تو را نبینند و نشنوند. آن وقت ما باید چه کنیم؟
در منزل بیشتر چه کاری انجام میدهید؟
هر کاری را که مربوط به آشپزخانه است، خیلی دوست دارم. در درست کردن غذا هم خیلی تیز و فرز هستم؛ البته در صورتی که موادش فراهم باشد. با یک دست پیاز داغ هم میزنم و با یک دست سبزی خرد میکنم. همزمان برنج هم آبکش میکنم. حالا چه از آب درمیآید، بماند .
آن موقع که معلم بودید، مشغله کاریتان اجازه آشپزی میداد؟
بله. یک بار ضمن سرخ کردن بادمجان، برگههای امتحانی بچهها را تصحیح میکردم. مقداری روغن ریخته بود روی برگهها. سر کلاس برای بچهها توضیح دادم که چرا بعضی برگهها روغنی شده. بچهها چنان تصویری از من در ذهنشان ساخته بودند که فکر میکردند من اصلا نمیدانم بادمجان چه هست. یکی گفت: خانم یعنی شما بادمجان هم سرخ میکنید؟ من هم گفتم قربانت بروم پس قرار است خام بخوریم؟! همه فکر میکردند ما از غذای آماده استفاده میکنیم .
برنامه «گلبانگ»را چطور اجرا میکنید؟
من فقط به متن برنامه اتکا نمیکنم. وقتی صدای مردم پخش میشود، اسامی و درخواست آنها را در دفترچهام یادداشت کرده و از مخاطبان برنامه تشکر میکنم. در این برنامه باید دل مجری و گوینده به دل شنونده نزدیک شود، چون این نزدیکی تداوم برنامه را به وجود میآورد. در واقع پخش آهنگ و موسیقی از طریق گلبانگ یک بهانه است؛ برای این که مردم تخلیه شوند و حرف دلشان، خواستهها و مشکلاتشان را با عوامل سازنده گلبانگ در میان بگذارند.
حرف آخر؟
خوشحالم به لطف خانم آبروانی و مهندس احمدپور گلبانگ و شب بخیر کوچولو سر جایش است. من بدون شب بخیر کوچولو نمیتوانم نفس بکشم. به حرمت این دو برنامه هیچ نریشنی را نیز نمیخوانم و پیشنهادهای برنامههای دیگر را با این دو برنامه میسنجم.
زهره زمانی
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد