تعریف؟
آدم بدی هستم.
چرا بد؟
نتوانستم خودم را با خیلی از چیزها وفق دهم.
اولین باری که روی تشک کشتی رفتید یادتان میآید.
بله دقیقا.
چه حسی داشت؟
آنوقت نمیدانستم اگر خوب تمرین کنم میتوانم در حد متوسط موفق باشم.
وقتی مدال نقره جهان را به گردن شما آویختند؟
چون «جهانی» بود خیلی خوشحال بودم.
با رها کردن کشتی استعدادتان به هدر رفت؟
نه. تازه اول کار بودم. بعد انقلاب شد رفتم سراغ کار اجرایی.
خوب؟
قصدم خدمت بود. اینجا و آنجا چه فرقی دارد. خدمت به مملکت.
بچه کدام محله هستید؟
قدیمیترین محله تهران. درخونگاه سنگلج.
توی محل دعوا هم میگرفتید؟
آدم شری بودم ولی دعوا را دوست نداشتم.
انجامش میدادید؟
نه. راستش نه. فقط یک بار توی گوش یک نفر زدم.
دعوا سر چه بود؟
ناموس یک نفر.
خوب، حالا که به آن نگاه میکنید؟
هیچوقت خودم را نمیبخشم. حق نداشتم.
آتش سوزاندید در مدرسه؟
تا دلتان بخواهد. چون هیکلم بزرگتر از بقیه بود.
شیشه هم میشکستید؟
بله. اغلب خودم را میانداختم جلو و گردن میگرفتم. در عوض بچهها هم به حرفم گوش میدادند.
دلتان نمیخواست خلبان شوید؟
دخترم این شغل را دوست دارد.
سراغش رفت؟
گفتم برود دوچرخهسواری کند.
تابستان؟
دوست ندارم. گرم است. آدم عرق میکند.
زندگی چقدر جدی است؟
دوست دارم از زندگی لذت ببرم. ولی وقتی صحبت خدمت باشد، خیلی برایم جدی است.
خنده از ته دل؟
وقتی خنده روی لب کسی میآورم.
چقدر جلوی آینه میایستید؟
زیاد نه. یک نگاه گذرا.
چه میبینید در آن یک نظر؟
حسرتانگیز است.
چرا؟
فکر میکنم یک قدم به مرگ نزدیک میشوم.
با زندگی هم کشتی گرفتید؟
زیاد. اقتضای خانواده پرجمعیت است.
زندگی سخت میگذشت؟
بله. پدرم هم ورشکست شد. کار و درس کنار هم.
برنده شدید؟
بله. دستم روی زانوی خودم بود.
چند چند بردید؟
ده هیچ.
چرا؟
بهخاطر اینکه به بچههایم هم یاد دادم راه راست بروند.
تلفنهای شخصی؟
از چهل تلفن روزانه، یکیاش برای پرسیدن حالم نیست.
کاری است.
38 تا درخواست وام کمک است و دو تا درباره موضوع قتل و رضایت و این چیزها.
خودتان هم اهل قرض گرفتن هستید؟
نه. هرگز از کسی درخواست پول نکردم.
اگر بخواهید با کسی درددل کنید؟
تودار هستم. سراغ کتاب میروم.
چه میخوانید؟
هر چه پیش بیاید. رفیق بیکلک است کتاب.
مثلا الان کتابی دست دارید؟
یک کتاب است به نام «شکوفه». قشنگ و لطیف است.
موضوعش چیست؟
یک داستان عاطفی. خانوادگی.
کنار تشک میایستید چه حسی دارید؟
تفوقطلب هستم دیگر.
یعنی چه؟
هیجان دارم برای بردن بچههای آریایی. برای بالا رفتن پرچم.
اولینباری که امام خمینی را دیدید؟
در پاریس بود.
حسش؟
یک آدم قوی که کارها را با صمیمیت و در عین حال عزم راسخ پیش میبرد.
مشکل مدیریت در ایران؟
مدیر خوب زیاد داریم. ولی به آنها دور نمیدهیم. زمینشان میزنیم.
وقتی از سفر خارجی برمی گردید؟
دلم میخواهد خم شوم خاکم را ببوسم.
کجای ایران را دوست دارید؟
از همه بیشتر مشهد.
مرام لوطیهای قدیم؟
هنوز هست.
میبینید؟
رسانهها به آن نمیپردازند.
تهران قدیم؟
دلتنگش هستم. دلتنگ پشت بام نمناک خانه پدری. عطر یاس رازقی و پیچ امینالدوله. یک لبخند غیرتصنعی.
چرا آنقدر به حج میروید؟
دوست دارم آنجا را. جایی است که نباید در آن خلاف کرد.
سفر تفریحی؟
زیاد میروم. دوست دارم از زندگی لذت ببرم.
راه خاصی برای لذت بردن دارید؟
به جای اینکه ده روز برویم مسافرخانه، یک روز میرویم در بهترین جای شهر ساکن میشویم.
دروغ؟
دروغ و تهمت و غیبت... بیزارم. کم میشنوید دروغ گفته باشم.
آدم شلوغی هستید.
روزنامهها نوشتند طالقانی پرکارترین آدم بیکار دنیاست.
قلبتان زیاد میگیرد؟
برای بچههایی که نان و سیب زمینی میخورند. برای اختلاف طبقاتی.
بازنشستگی؟
من نوکر بیجیره و مواجب مردم هستم.
ولی بعضی وقتها آدم از شغلی تودیع میشود.
یک جا نخواهند. هزار جای دیگر برای خدمت هست. میتوانم ماشینهای همسایهها را بشویم. جلو خانهشان را آبپاشی کنم.
اگر قرار باشد فیلمی از زندگیتان ساخته شود، هنرپیشه نقش شما چه کسی است؟
(میخندد. سوالم را دوباره میپرسم.)
من خودم یک عمر است دارم فیلم بازی میکنم. فیلم چی؟ کسی نیستم که فیلمم به درد بخورد.
اهل دیزی و کوبیده هستید؟
آمبولی هستم. کباب برایم ضرر دارد.
ولی دوست دارید.
کیفیت غذا در سطح بینالمللی برایم مهم است. غذا خوردن لذت بزرگی است.
دستپخت مادرانه؟
وقتی خانومها برای پختن عشق و وقت میگذارند، باید برای خوردنش وقت گذاشت. یک ساعت و نیم پای سفره مادرم مینشستم. رکورد دارم.
قهوهخانه رفتن؟
خیلی کم میرفتم. به دلیل خاصی.
چه دلیلی؟
پیرمردها را دوست دارم. میرفتم محله خودمان مینشستم پای صحبتشان.
هنوز هستند؟
نه. پانزده سالی است قهوهخانه نرفتهام.
اولین دستمزد؟
رفتم بازار در فرشفروشی شاگردی کردم. 120 تومان جمع کردم.
چه کارش کردید؟
یک نفر سرم کلاه گذاشت. از دست رفت.
لذت پول درآوردن؟
یک ماشین به نامم است و یک خانه که روی سندش بدهی دارم. همینقدر.
وقتی دوستی از دنیا میرود.
دوست ندارم برم بیمارستان ملاقات مریض. دلم میگیرد. مخصوصا اگر پیر باشد و رفیق.
آینده ورزش ایران؟
ورزش کار عشق است. اگر کار را بسپارند به اهلش... ورزش را با عشق باید اداره کرد. نه مدرک دانشگاهی.
الناز اسکندی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد