نگاهی کوتاه به کتاب «قبله نماها خسته اند» سروده زهرا رسول زاده

رفته‌ای، پیازها را بهانه می‌کنم

نگاهی به مجموعه‌ شعر «از من بعید»

باران گاهی در ذهن او شنا می‌کند

اسمش را گذاشته‌ام «ذهن‌رود»! گاهی می‌گویم «فلانی ذهن‌رودی است.» انگار اهل جایی باشد؛ شاید هم باشد. تمام ذهن‌رودان اهل یک جزیره‌اند.
کد خبر: ۸۰۵۵۶۱
باران گاهی در ذهن او شنا می‌کند

این آدم‌ها، روایت محورند. هر چیزی برایشان روایت می‌سازد و قصه‌اش را با تمام جزئیات برایت بازگو می‌کنند. حالا حکایت کتاب و شعرهای «از من بعید» محسن بوالحسنی است؛ از او بعید است که جزو طایفه‌ «ذهن‌رودان » نباشد.

«از من بعید » را بتازگی نشر مروارید منتشر کرده است که 35 شعر محسن بوالحسنی را در بر دارد. اولین شعر با عنوان کتاب آغاز می‌شود: «از من بعید تویی» و این دوری تا پایان کتاب جریان دارد.

شاعر این مجموعه تنهاست. تنهایی نخ اسکناسی است که به تمام شعرهای کتاب اعتبار می‌دهد. شاید بگویید: «این که چیز تازه‌ای نیست، همه شاعران فغان تنهایی سر می‌دهند.» اما به زعم من تنهایی یک «ذهن‌رود» کمی فرق می‌کند. بوالحسنی بخوبی تنهایی را تصویر می‌کند:

«بلدم در خانه‌نشینی‌های مفرط

هر روز

انگشتان دستم را بشمارم

و آن‌قدر راه بروم

که از خستگی بخوابم»

یا در ادامه همین شعر، جایی‌که می‌گوید:

«همین است که دنیا

همین اندازه است

هفتاد و هشت مترمربع

با حمام و آشپزخانه و دستشویی

و تخت

که پایتخت آرام من است

و آسمان تمام شهرها

در جغرافیای من

خواب است.»

یا در شعری دیگر که می‌گوید:

«در آینه

به قصد کشت

صورتم را ببینم.»

ابوالحسنی با تصویری که از تنهایی در مسیر شعرهای این مجموعه می‌سازد، مخاطب را به این باور می‌رساند که به تنهایی‌اش خو کرده و شاید دلخوشی نداشته باشد، اما به همزیستی مسالمت‌آمیزش با او ادامه می‌دهد.

جنگ، باران و زن، سه کلیدواژه‌ این مجموعه هستند؛ لغاتی که در شعرهای این کتاب بسیار خواهید دید. بوالحسنی از یک شهر جنگزده آمده و انگار برخوردش با جنگ مانند مواجهه‌اش با تنهایی است:

گل‌ها در بمباران

آداب عجیبی دارند

نمی‌ترسند

فقط می‌ریزند

و احتمال می‌دهند

جنگ یک بازی خطرناک است.»

«باران» انگار تنها امید بوالحسنی است برای رهایی. تمام پاکی‌های دنیا برای او در باران تعریف می‌شود، مثل شعر و «زن» که در شعر بوالحسنی مظلوم است، رنجدیده و معصوم و هرگاه که می‌آید، شاید نتواند شعر را لطیف کند، اما بی‌گمان معصومیتش را به کالبد شعر می‌ریزد:

«بغلم کن جنوب

بغلم کن

و به رویم نیاور

که زن

یعنی خیالباف‌ترین مرد زمین»

بوالحسنی زبان مستحکمی دارد و ابایی از به کار بردن واژه‌های مهجوری مانند مندرس ندارد. شعرهایش اگر چه لطیف نیستند، اما نشانی از عصیان در آنها دیده نمی‌شود.

او همان‌طور که فکر می‌کند، می‌نویسد و این یکی دیگر از خصوصیات «ذهن‌رودان» است. شاعر، مرزهای رویا و کابوس و خیال را در می‌نوردد و جریان سیال ذهنش را به کالبد شعرهای روایی‌اش می‌اندازد:

«غروب

در صورتم

زنی که آتش گرفته بود

می‌دوید.»

اما آنچه می‌تواند پاشنه آشیل این مجموعه باشد، فاصله شعر او از شعرهای روز است. بنا ندارم این خصوصیت را عیب بشمارم، نه! بوالحسنی با زبان خود و از دغدغه خود می‌نویسد و شاید این خصوصیات باعث دامنگیر شدن تنهایی به کتاب شود.

بوالحسنی از کلیشه‌های عاشقانه فاصله می‌گیرد و به انتشار تنهایی خود مشغول است و مخاطبش نیز بی‌گمان باید طعم تنهایی را چشیده باشد و ارتباط حسنه‌ای با «ذهن‌رودان» داشته باشد، وگرنه از او بعید نیست کتاب را از نیمه رها کند!

مجتبی تقوی‌زاد ‌‌/‌‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها