غروب روز جمعه مثل همیشه دلگیر بود. هوای غم‌انگیز پاییزی هم بر این دلگیری می‌افزود. فقط صدای کلاغ‌ها گوش محل را پر کرده بود. بازپرس ویژه قتل هم انگار روز خلوت و کسل کننده‌ای را پشت سر گذاشته بود. روی کاناپه خانه‌اش لم داده که ناگهان صدای زنگ تلفن همراه ویژه قتل به گوش رسید. از کلانتری بود افسر نگهبان از قتل زنی میانسال در خانه‌ای حوالی شرق تهران خبر می‌داد. بازپرس ضمن صدور چند دستور از وی خواست صحنه قتل را حفظ کنند. دقایقی بعد نیز آماده و راهی محل قتل شد.
کد خبر: ۷۹۵۸۲۳
اختلاف سنی، بهانه ای برای قتل همسر

صدای آژیر خودروهای پلیس و آمبولانس ناگهان سکوت سنگین غروب محله را در هم شکست. همسایه‌ها با مشاهده خودروهای پلیس و آمبولانس پزشکی قانونی با عجله به کوچه دویدند. شواهد حکایت از وقوع حادثه شومی داشت. در کمتر از چند دقیقه کوچه مملو از جمعیت شده بود و همه در پی آن بودند که بدانند چه خبر شده است.

بازپرس و کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی، همراه ماموران کلانتری و پلیس تشخیص هویت یکی یکی از راه رسیده و وارد ساختمان چهار طبقه قدیمی انتهای کوچه شدند. راهروهای قدیمی، باریک و رنگ و رو رفته حس مبهمی به آدم القا می‌کرد. صدای شیون و گریه چند زن و مرد نیز از داخل ساختمان به گوش می‌رسید.

در طبقه سوم خانه، داخل یکی از اتاق‌ها زن میانسالی با ضربه‌های متعدد کارد به قتل رسیده بود. شواهد نشان می‌داد، مدت زمان زیادی از قتل نگذشته است. در گوشه اتاق تکه سنگ خون آلودی نیز به چشم می‌خورد.

بازپرس جنایی پس از ورود به محل بلافاصله تحقیقات خود را آغاز کرد. مقتول لباس راحتی به تن داشت اما سر و صورتش غرق در خون بود. جسد پس از نخستین بررسی‌ها برای تعیین علت اصلی مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد. هنوز تحقیقات از خانواده مقتول آغاز نشده بود که هر یک از اهالی محل حرفی می‌زدند و نظری می‌دادند. در حالی که هیچ کدام بدرستی نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است.

پس از نخستین تحقیقات در صحنه جرم، بازپرس از ماموران کلانتری خواست تا زن جوانی را که نخستین‌بار با جسد روبه‌رو شده بود، برای تحقیق و بازجویی به اتاق بیاورند.

لحظاتی بعد زن با رنگ و روی پریده نزد بازپرس آمد.

ـ شما چه نسبتی با مقتول دارید و از او چه می‌دانید ؟

ـ عروس این خانم ـ مقتول ـ هستم. من و همسر و دختر شش ساله‌ام در خانه پدر و مادرشوهرم زندگی می‌کنیم. ساعت چهار بعد از ظهر مادرشوهرم طبق معمول سرگرم انجام کارهای خانه بود و پدر شوهرم هم تلویزیون تماشا می‌کرد. من هم تصمیم گرفتم همراه دخترم به پارک برویم، هیچ اتفاق، بحث و دعوایی هم رخ نداده و همه چیز آرام و طبیعی بود. بعد از پارک به مرکز خریدی که نزدیک خانه بود رفتیم و حدود دو ساعت بعد نیز به خانه برگشتیم. اما هر چه در زدم کسی در را باز نکرد. به ناچار با کلید خودم وارد خانه شدم. هنوز صدای تلویزیون به گوش می‌رسید اما کسی در اتاق پذیرایی نبود، یکراست به آشپزخانه رفتم از مادر شوهرم هم خبری نبود، در اتاق خواب آنها باز بود چندبار مادر و پدر شوهرم را صدا کردم، اما جوابی نیامد وارد اتاق که شدم از ترس خشکم زد، جنازه خونین مادرشوهرم روی زمین افتاده بود. شوکه شدم و پاهایم بی‌اختیار سست شد. باور نمی‌کردم. اتاق پر از خون بود و مادرشوهرم با پیکری خونین وسط اتاق افتاده بود و تکان نمی‌خورد. با این‌که چشمانش باز بود، اما نفس نمی‌کشید. بسختی خودم را به بیرون خانه رسانده و به سراغ همسایه روبه‌رویی رفتم و کمک خواستم.

ـ پدرشوهرتان کجا بود؟

ـ نمی‌دانم، در خانه نبود.

ـ فکر می‌کنید این جنایت کار پدرشوهرتان است؟

ـ چه بگویم آخر غیر از آن دو نفر، هیچ‌کس خانه نبود.

ـ با هم اختلاف داشتند؟

ـ بله، خیلی با هم دعوا و جرو بحث می‌کردند. با آن‌که سن و سالی از آنها گذشته بود اما هنوز مثل زن و شوهرهای جوان با هم درگیر بودند.

ـ شوهر شما کجاست؟

ـ رفته ماموریت شهرستان.

همین موقع زن جوان با دست به صورتش کوبید و گفت: «وای اگر شوهرم بفهمد سکته می‌کند. او عاشق مادرش بود. خوب شد اینجا نبود و این صحنه را ندید.»

بازپرس پس از چند سؤال و جواب دیگر از زن جوان خواست تا در خانه بماند. از سوی دیگر ماموران تلاش برای شناسایی و دستگیری شوهر مقتول ـ تنها مظنون ـ جنایت را آغاز کردند.

هنوز ساعتی از جنایت هولناک نگذشته و بازپرس و کارآگاهان جنایی پلیس سرگرم بازجویی و تحقیق از همسایه‌ها بودند که خبر رسید همسر مقتول در پارکی حوالی محل زندگی‌اش دستگیر شده است.

به این ترتیب دقایقی بعد پیرمرد که هنوز آثار خون و درگیری روی لباس و سر و صورتش دیده می‌شد از سوی ماموران کلانتری دستگیر و به محل حادثه منتقل شد.

حاضران در محل که با دیدن پیرمرد متعجب شده بودند به هیچ‌عنوان تصور نمی‌کردند وی قاتل همسرش باشد. پیرمرد با قامتی خمیده وارد اتاق شد.

بازپرس با دیدن او پرسید:

چرا همسرت را کشتی؟

ـ حقش همین بود؛ سزای خیانت، مرگ است.

بازپرس و ماموران پلیس با شنیدن این جمله از دهان پیرمرد کمی متعجب شدند.

شما چند سالته ؟

ـ 78 سال.

ـ همسرت چند سال داشت؟

ـ فکر می‌کنم حدود ۶۰ سال.

ـ منظورت از خیانت چیست؟

ـ همان چیزی که همه می‌دانند.

چه دلیلی برای این ادعا داشتی؟

ـ مطمئن بودم.

پیرمرد که با بی‌میلی در این باره صحبت می‌کرد، به دستور بازپرس به تشریح ماجرا پرداخت و گفت: 40 سال قبل با شهناز ازدواج کردم البته او همسر دوم من بود. همسر اولم بعد از به دنیا آمدن دخترمان از دنیا رفت. در حالی که دخترم نیاز به مراقبت داشت و من هم دست تنها نمی‌توانستم از او نگهداری کنم به پیشنهاد اطرافیان با شهناز ازدواج کردم. با آن که چندین سال از من کوچک‌تر بود، اما پذیرفت که با من ازدواج و از دخترم مراقبت کند. اوایل مشکل خاصی نداشتیم. او خیلی زود باردار شد و پسرمان به دنیا آمد. او بین بچه‌ها تفاوتی نمی‌گذاشت و به هر دو محبت و توجه می‌کرد. بعد از ازدواج دخترم او با شوهرش به شهرستان رفت. کم‌کم سنم بالا می‌رفت و این تفاوت سنی 18 ساله بیشتر خودنمایی می‌کرد گاهی که با شهناز بیرون می‌رفتیم مرا به اشتباه جای پدرش می‌گرفتند و این موضوع مرا آزار می‌داد. اما وقتی از کار افتاده و خانه‌نشین شدم غرغرهای شهناز هم شروع شد و دائم بهانه می‌گرفت. همیشه به تنهایی یا با پسرمان به مسافرت و گردش می‌رفت و به من بی‌اعتنایی می‌کرد. حتی این اواخر هم آرایش غلیظ می‌کرد و لباس‌های رنگارنگ دور از شأن می‌پوشید. وقتی هم به او اعتراض می‌کردم، می‌گفت من که هنوز مثل تو پیر و زمینگیر نشده‌ام. نمی‌توانم بقیه عمرم را مریض‌داری کنم.

در حالی که حرف‌هایش بشدت عذابم می‌داد تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن از او انتقام بگیرم.

وقتی پیرمرد حرف می‌زد بازپرس به دستان لرزان و کمر خمیده او نگاهی انداخت. او از خود پرسید: این دستان لرزان با چه قدرتی سنگی بزرگ را با شدت تمام به سر زن بیچاره کوبیده و چگونه ضربه‌های پی‌درپی کارد را بر پیکر همسرش وارد آورده است؟

دقایقی بعد دستان لرزان پیرمرد با دستبند آهنی به یکدیگر گره خورده و از سوی ماموران روانه بازداشتگاه شد.

اما کارآگاهان در ادامه تحقیق از همسایه‌ها و اهالی محله دریافتند برخلاف اظهارات قاتل، شهناز زن پاکدامن و مهربان و از نیکوکاران محله بوده که هیچ‌یک از همسایه‌ها مورد مشکوکی از او یا خانواده‌اش ندیده بودند.

وقتی افسر پرونده گزارش کاملی از ماجرا را روی میز بازپرس قرار داد، گفت: تنها انگیزه پیرمرد از این جنایت سوءظن شدید و تفاوت زیاد سنی آنها بوده است. این موضوع را پزشکی قانونی نیز تائید کرده است.

نگاه کارشناس

سوء ظن ،آفت خانواده

فریبا همتی ‌/‌روان‌شناس: یکی از دلایل قتل‌های خانوادگی، سوءظن به همسر است. اما این سوءظن و بدبینی خود از عوامل گوناگونی پدید می‌آید که یکی از آنها اختلاف سنی است. هر چند در سال‌های اخیر ازدواج مردان با زنان بزرگ‌تر از خود در حال رواج است، اما هنوز به آن میزان که ازدواج مردان مسن با زنان جوان‌تر از خود مرسوم است نوع نخست جای خود را در عرف و جامعه باز نکرده است. با این حال این نوع ازدواج‌ها که اختلاف‌های سنی بیش از ده سال در آن دیده می‌شود تبعات غیرقابل انکاری دارد که با گذشت چند سال و رسیدن به دوره میانسالی زوج‌ها نمود بیشتری پیدا می‌کند. یکی از این پیامد‌ها نیز بروز سوءظن به طرف مقابل است. وقتی مرد پا به سن می‌گذارد و خود را در آستانه پیری می‌بیند ناخودآگاه به همسرش که هنوز دوران جوانی یا میانسالی را طی می‌کند، حسادت کرده و بخصوص به نحوه رفتار وی با دیگران حساس می‌شود و چه بسا ساده‌ترین رفتار و گفتار او را بخصوص با جنس مخالف به نوعی دیگر تعبیر کرده و گاه همین توهمات ذهنی اگر با رفتارهای سرد و پرخاشگرانه همسرش در هم بیامیزد چه بسا فاجعه‌ای جبران‌ناپذیر را رقم بزند.

بنابراین مردان و زنان باید به موضوع اختلاف سنی در ازدواج توجه داشته و با تامل و تفکر زیاد همسر آینده خود را انتخاب کنند.

کیانا قلعه‌دار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها