به چه جرمی دستگیر شدی؟
قتل همسرم ژیلا. او پنج سال از من بزرگتر بود و سال 91 باهم ازدواج کردیم. ابتدا زندگی ما خوب بود اما بعد از مدتی همه چیز خراب شد و مدتی را جدا زندگی کردیم. اما بعد از چند ماه وقتی به خانه رفتم دعوایمان شد و کشتمش.
درگیری سر چه موضوعی بود؟
چند ماهی جدا زندگی کردیم و من شبها در شیرینی فروشی محل کارم زندگی میکردم. شب قبل از قتل به خانه آمدم و در مورد طلاق حرف زدیم.ژیلا مدعی بود اگر نفقه و مهریه را هم بپردازم حاضر نیست طلاق بگیرد و میخواهد با یک بیمار روانی زندگی کند.
چه کسی گفته تو بیمار روانی هستی؟
چند بار در بیمارستانهای مختلف بستری شدم. من اگر روزی 50 تا قرص نمیخوردم روی اعصابم مسلط نبودم و با هر دعوایی دست به تخریب و شکستن شیشه میزدم. چند سال برای اینکه از محیط تهران دور باشم به شهرستان گرگان رفتیم و آنجا زندگی کردیم که چند دفعه آنجا در بیمارستان اعصاب و روان بستری شدم.
آنجا درمان شدی؟
خیر. آخرین بار که از آنجا مرخص شدم و به تهران آمدم پرستاران از خوشحالی شیرینی پخش کردند.
چرا با همسرت مشکل داشتی؟
باور کنید زندگی و تحمل یک آدم دارای بیماری روانی سخت است. اختلاف سن ما نیز مزید بر علت شده بود. او نمیتوانست دوره درمان من را تحمل کند و توقع داشت من سر کار بروم.
چگونه همسرت را به قتل رساندی؟
بعد از چند ماه زنگ زدم و به خانه رفتم. شب شام خوردیم اما من خوابم نبرد و تا صبح ماهواره دیدم.فردا تا ساعت دوعصر خواب بودم که وقتی بیدار شدم ژیلا ناهار درست کرده بود و ناهار را خوردم و دوباره خوابیدم. ساعت نزدیک هفت عصر بود که بیدار شدم و سیگار کشیدم. دوباره سر موضوع طلاق حرفمان شد. چند روزی بود قرص هایم را نمیخوردم که یکباره سیمهای مغزم قاطی کرد و کنترلم را از دست دادم. روسریای که آنجا بود برداشتم و دور گردنش انداختم. آنقدر روسری را کشیدم تا خفه شد. وقتی مطمئن شدم مرده است روسری را رها کردم.
بعد از قتل چه کردی؟
کنار جنازه اش نشستم و سیگار کشیدم. نمیفهمیدم چه کردهام. وقتی به خودم آمدم با پلیس تماس گرفتم و گفتم من زنم را کشتهام. ماموران هم آمدند و مرا دستگیر کردند.
دوستش داشتی؟
او دوست خواهرم بود. اولش او عاشق من شد و تصمیم به ازدواج گرفتیم. به دلیل نداشتن کار و پسانداز درست و حسابی در خانه پدر زنم ساکن شدیم. شاید اولش دوستش نداشتم اما اگر الان به گذشته برگردیم با اخلاقهای او عاشقش میشدم. بیماری اجازه نداد من همسرم را بشناسم. او زن خوبی بود. نمازش ترک نمیشد و حتی در ماههای رجب و شعبان هم روزه میگرفت.
پس چرا او را کشتی؟
باور کنید جنون آنی گرفتم. وقتی روسری را دور گردنش پیچیدم از بینی اش خون آمد. من از دیدن خون لذت میبرم به همین دلیل وقتی خون را دیدم روسری را بیشتر کشیدم.
از قتل پشیمان نیستی؟
وقتی آرام هستم و قرص مصرف کرده ام به این فکر میکنم چرا کشتمش. ژیلا زن خوبی بود و گناه داشت. پشیمان هستم اما بیماری روانی یکی از علتهای این کار من بود.
اما پزشکی قانونی جنونت را تائید نکرده است؟
من پرونده پزشکی دارم. جنون لحظهای میگیرم. نمیدانم چرا گفتهاند که من سالم هستم. فردی که روزی 50 قرص اعصاب و روان بخورد از نظر شما سالم است؟
خودت را به جنون زدهای که قصاص نشوی؟
من حاضرم قصاص شوم چرا که همسرم را کشتم و اگر خانواده او رضایت ندهند میدانم که اعدام میشوم. بلد نیستم فیلم بازی کنم.
حرف آخر....
کاش آن روز هم قرص خورده بود و آرام بودم. اگر دوره درمانم را تکمیل میکردم شاید الان ژیلا زنده بود.
مجید غمخوار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد