پیکر «شجاعت» را از یقه‌ پیراهنش شناختیم

خواهر شهید شجاعت احسانی می‌گوید: جنازه به خوبی قابل شناسایی نبود، تیر از پشت به سرش اصابت کرده بود و جمجمه‌اش شکافته شده بود. شکم و پاهایش نیز بر اثر ترکش‌ها متلاشی شده بود. خواهرم از روی یقه‌ پیراهن و گوشه‌ شلوارش توانست «شجاعت‌»مان را شناسایی کند.
کد خبر: ۷۹۴۷۵۴
پیکر «شجاعت» را از یقه‌ پیراهنش شناختیم

خواهران شهدا همچون مادران آنها به تاسی از حضرت زینب (س) در برابر سختی‌های روزگار و فراق برادرشان صبورانه یارای دفاع از وطن شدند.

در کوچه پس کوچه‌های پایین شهر تهران به دنبال خانه‌ شهیدی می‌گردیم که چند دقیقه‌ای با خواهر «شهید شجاعت احسانی» هم صحبت شویم.

با روی خوش و چهره‌ای دوست داشتنی به استقبال ما می‌آید. از برادرش به گونه‌ای برای ما می‌گوید که انگار هنوز در کنار اوست.

رفتارها و صحبت‌های برادرش را به خوبی به یاد دارد. به قدری گیرا و جذاب سخن می‌گوید که ما تنها شنونده می‌شویم.

در ادامه، گفتگوی ما با خواهر شهید «شجاعت احسانی» را می خوانید:

روحیه‌ انقلابی شجاعت

ما در روستای پیله‌رود اردبیل زندگی می‌کردیم. زندگی‌مان بسیار ساده و بدون تجملات بود. پدر و مادرم نیز همواره به خاطر تمامی نعمت‌هایی که خداوند به ما داده بود، شکرگذار بودند. من سه برادر و یک خواهر دارم.«شجاعت» از دوران نوجوانی فردی انقلابی و جسور بود و علاقه خاصی به امام خمینی(ره) داشت.

برخی از دوستانش در مدرسه نسبت به امام(ره) بی احترامی می‌کردند. او از این صحبت‌ها بسیار ناراحت می‌شد. گاهی نیز دعوایشان بالا می‌گرفت و مسئولان مدرسه او را از مدرسه اخراج می‌کردند. شجاعت یک روحیه انقلابی همراه با عشق به امام(ره) داشت.

18 ساله اعزام شد

18 ساله و در حال اخذ مدرک دیپلم بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. به دلیل عشق و ارادتی که به اسلام و امام(ره) داشت در همان روزهای نخست، از طریق بسیج محله به جبهه اعزام شد. «شجاعت» فردی غیرتی بود و برای دفاع از دین و وطن لحظه‌شماری می‌کرد. او نمی‌توانست آسوده بنشیند و ببیند که دشمن به کشورش تجاوز کرده است.

گوش به فرمان امام باشیم

هرگاه به مرخصی می‌آمد، جویای احوال فامیل و اهالی روستا می‌شد. برادرم می‌گفت: نگران نباشید که من به جبهه رفته‌ام. امروز وظیفه ما این است که گوش‌مان به فرمان اماممان و فدایی اسلام و وطنمان باشیم. نباید بگذاریم کشور به دست دشمن بیفتد.

24 روز پیکرش مفقود بود

سال 59 با تصرف سوسنگرد، عملیاتی جهت آزادسازی این شهر انجام شد. "شجاعت" در این عملیات به شهادت رسید اما نتوانستند پیکر مطهرش را به عقب برگردانند. پیکر برادرم 24 روز در آن منطقه ماند و پس از آن به عقب آورده شد.

خبر شهادت

از شهادت «شجاعت» خبری نداشتم. شبی خواب دیدم مادرم جگرش را از سینه بیرون آورده است و به سمت من گرفته است. گفتم مادر مگر تو فوت نکرده‌ای؟ ولی مادرم گفت: من زنده‌ام.

همان موقع از خواب بیدار شدم. دلم گواهی داد که برای شجاعت اتفاقی افتاده است. فردای آن روز خواهرم تماس گرفت و خبر شهادت برادرمان را داد.

جنازه‌اش قابل شناسایی نبود

جنازه‌ برادرم را پس از اینکه به عقب منتقل کردند، به تهران بردند. چند بار از طریق رادیو خبر انتقال پیکرهای شهدای عملیات آزادسازی سوسنگرد به تهران اعلام شده بود، اما ما متوجه نشده بودیم تا اینکه به خودمان خبر دادند. به همراه خواهرم برای شناسایی پیکر برادرمان به تهران رفتیم. جنازه به خوبی قابل شناسایی نبود، تیر از پشت به سرش اصابت کرده بود و جمجمه‌اش شکافته شده بود. شکم و پاهایش نیز بر اثر ترکش متلاشی شده بود. خواهرم از روی یقه‌ پیراهن و گوشه‌ی شلوارش توانست «شجاعت‌»مان را شناسایی کند.

استقبال مردم روستا از «شجاعت»

روز بعد جنازه را به اردبیل آوردند و به همراه تعدادی از اقوام پیکر شهید را به روستایمان بردیم. وقتی به روستا رسیدیم، همه‌ی اهالی روستا با دود و اسپند به استقابل برادرم آمدند و گوسفند قربانی کردند و در نهایت پیکر بردارم طی مراسم باشکوهی در روستا تشییع و تدفین شد.(دفاع پرس)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها