هیچ وقت جرأت نمیکردیم به او اعتراضی کنیم و حرف، حرف پدرم بود. حتی مسافرتهای وقت و بی وقت و طولانی او باعث شد، من تا اول دبیرستان بیشتر درس نخوانم و ترک تحصیل کنم. این درگیرهای ادامه داشت تا اینکه ازدواج کردم، اوایل زندگی خوبی با شوهرم داشتیم، اما روز به روز زندگیمان بدتر شد و باز هم پدرم و دخالتهای خانوادگی باعث این درگیریها شد. مادرشوهرم از یک طرف و پدرم از طرف دیگر، مادر شوهرم از اول با این ازدواج مخالف بود و این کینه ادامه داشت. نمیدانم انگیزهاش برای این مخالفت چه بود و چرا باید این کار را انجام میداد. قبل از ازدواج حق داشت اما حالا که من با پسرش ازدواج کرده بودم و یک بچه داشتم، دیگر مخالفت معنایی نداشت. او اگر مرا مثل دختر خودش میدید، خیلی از درگیریهای من و همسرم کم میشد. از طرفی پدرم مدام در زندگی ما دخالت میکرد و به من و مادرم جلوی همسرم توهین میکرد و مادرم را کتک میزد. معلوم است زمانی که شوهرم این چیزها را میدید با خود میگفت کسی که چنین رفتاری را خانوادهاش با او دارند چرا من احترام بگذارم و با او خوب برخورد کنم. غافل از اینکه روح من زخمی بود و نیاز به یک همراه داشتم، نیاز به کسی که با محبتهایش روی زخمهایم مرهم بگذارد.
سرتان را درد نیاورم، دخالتها به حدی شد که من یکسال از خانه و زندگیام جدا شدم و تقریبا بچهام را در این مدت ندیدم. همسرم میگفت رفتار پدرت در روحیه بچهمان اثر میگذارد و اجازه نمیداد او را ببینم. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه سراغ همسرم رفتم و از او خواستم اجازه دهد که من به خانه برگردم و او تنها شرط بازگشت به خانه را بخشش مهریهام اعلام کرد و من هم شرطش را پذیرفتم. همسرم میگفت تو پشتت به این مهریه گرم است، به همین دلیل، سرکشی میکنی، اما نمیدانست رفتارهای بد پدر باعث این سرکشیهاست و تنها محبت و مهربانی او مرا رام میکند.
اما وقتی پدرم از این تصمیم با خبر شد دعوا راه انداخت که چرا سر خود و بدون هماهنگی با من میخواهی مهریهات را ببخشی. از طرفی ماشینم را شب حادثه به تعمیرگاه برده بودم و پدرم میگفت همه کارهایت خودسرانه است و چرا با من هماهنگ نمیکنی، دختر که نباید برود تعمیرگاه. به او میگفتم اجازه بدهد کارها را خودم انجام دهم تا یاد بگیرم، اما او توجهی به خواستههای من نمیکرد. با هم دعوایمان شد و من که ترسیده بودم با پلیس تماس گرفتم.
پلیس بلافاصله آمد و پدرم گفت اجازه نمیدهم که او از این خانه خارج شود. اما من گفتم اگر تنها بمانم او مرا میکشد. بالاخره سوار ماشینم شدم و خانه را ترک کردم اما پدرم دستبردار نبود با موتورش دنبالم آمد و سعی میکرد مرا متوقف کند. او بعد از مدتی جلوی ماشین من قرار گرفت و سعی میکرد با ترمزهای مداوم مرا متوقف کند. دفعه اول آرام به سپرم موتورش زدم تا دست از این کار بردارد، اما او به محض اینکه به زمین افتاد سوار موتور شد و به کارش ادامه داد. دفعه دوم دوباره به موتور زدم و او روی زمین افتاد، با خودم گفتم احتمالا زخمی شده است. یک دفعه عابری جلویم سبز شد و برای آنکه به او نزنم دندهعقب گرفتم، نگو این ماجرا باعث شده که پدرم را زیر بگیرم. بعد فرار کردم و ساعتی در خیابانها گشتم و به خانه آمدم. با خواهرم تماس گرفتم، او گفت پدر تصادف کرده است.
با شنیدن این حرف ترسیدم، سوار ماشینم شدم و آن را در خیابانی پارک کردم و به خانه برگشتم. فردای آن روز پدرم فوت کرد و از اینکه او را کشته بودم ناراحت شدم. اما قصدم جنایت نبود، حدود 40 روز بعد از مرگ پدرم، بازداشت شدم و به جنایت اعتراف کردم.
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد