راستش من سالها بود سینما نرفته بودم. کمردرد اجازه نمیدهد زیاد روی صندلی بشینم. اما با خودم گفتم بد نیست بروم ببینم حالوهوای جشنواره چیست و فیلمها چطور هستند. این دوست من یک مقام مسوول است که بلیت برای مهمان داشت. خلاصه رفتیم کاخ جشنواره و من برای اولین بار برج میلاد را هم از نزدیک دیدم. واقعا دراز است این برج. خلاصه رفتیم و یک فیلم دیدیم. باور نمیکنی مهندس از دقیقه ده فیلم دارم گریه میکنم تا همین الان.
از دیشب یک ورق مسکن خوردهام. هنوز شقیقههایم درد میکنم. گفتم: چرا؟ گفت: فقط من گریه نمیکردم کلا همه کپ کرده بودند. از پیر و جوان بهتزده بودند. یعنی تو نمیدانی، کل مصائب بشری در این 90 دقیقه فیلم به تصویر کشیده شده بود. مگر قلب آدم چقدر ظرفیت دارد؟ یک جا یکی عاشق یک مرد زن و بچهدار بزرگتر از خودش میشد. یک جا هواپیما سقوط میکرد. یک جا بچه میافتاد توی چاه. یک جا معلوم میشد فلان کس توی کما بوده است. یک جا معلوم میشد یکی دو زن داشته است. یک جا هم معلوم میشد که خواهر و برادری که نمیدانستهاند خواهر و برادر هستند عاشق هم شدهاند و وقتی میفهمند خواهر و برادر هستند کلافه میشوند. خلاصه که دادوبیداد بود همهاش. یعنی طوری بود که من به همین زندگی که دارم راضی شدم و با خودم گفتم شکرخدا دختری نااهل، پسری ناخواسته، پسری در هواپیمای سقوطکرده، زنی در کما، دامادی قالتاق و دکانی کمسود ندارم. گفتم: پس من هم بروم این فیلمها را ببینم. همسایهمان گفت: البته میگویند اغلب فیلمها همینطوری است. ببینیشان به زندگی خودت امیدوار میشوی. (رضا ساکی/ ایسنا)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد