
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک: اصل ملیت
سانچو، شهردار معزول رمان «عالیجناب کیشوت» (گراهام گرین / رضا فرخفال / 1385) شاهد صحنه عجیبی است: در یکی از مناطق کوهستانی و پرت اسپانیا دو جهانگرد خارجی مشغول خوردن صبحانهاند. سانچو از اینکه آنها کمترین وسایل راحتی را همراه دارند و حتی یک کلمه اسپانیایی بلد نیستند و کاملا احساس آسایش میکنند، حیرت میکند. شاید چنین صحنهای ندیده باشید اما حتما دیدهاید که بعضی هموطنان ما وقتی عازم سفرند سعی میکنند همه چیز با خود بردارند؛ ظرف و ظروف ، لحاف و تشک ، روانداز و زیرانداز ، منقل و قاشق و چنگال و اجاق و کلمن و نمکدان و سفره و قدری میوه و دیگر مخلفات! کسانی که چنین روحیهای دارند، الزاما دچار مشکل مالی نیستند و خسیس هم به حساب نمیآیند، گرچه ممکن است خود را دوراندیش بدانند. علت خیلی ساده است: این گروه از مسافران، فقط شهر محل اقامتشان را بهعنوان خانه پذیرفتهاند و بیرون از این محدوده، احساس غریبی و بیگانگی میکنند؛ به همین دلیل ناچارند هر آنچه را که به کارشان میآید و ممکن است به آن احتیاج پیدا کنند، با خود بردارند. این خصلت به تنهایی مشکل به حساب نمیآید. دردسر وقتی شروع میشود که اینجور افراد، زبالههایشان را در دشت و کوه و دریا رها میکنند، جنگل را آتش میزنند و به طبیعت آسیب میرسانند. این رفتار، صرفا ناشی از بدجنسی یا بیاحتیاطی و بیفکری نیست. وقتی آدمها خیال کنند در خانه نیستند، چنین رفتارهایی خیلی عجیب نیست. بگذارید یک حکم کلی بدهم و خیالتان را راحت ـ یا ناراحت؟! ـ کنم: هر قدر بار مسافران داخلی یک کشور، سنگینتر باشد، پیوند ملی مردم آنجا سستتر است!
این مقدمه کوتاه میتواند از جهتی راهگشا هم باشد. میتوانیم به تعریف متفاوت ملیت برسیم که شاید با آن کمتر برخورد کرده باشید: «اصل ملیت» یعنی مردم یک کشور، در هر نقطه از خاک سرزمینشان که باشند، حس کنند در خانه هستند.
دو: خردهفرهنگها
در عین حال، فرقی نمیکند محل سکونت شما کجا باشد؛ مشهد، تهران، سنندج، چابهار، تبریز، بجنورد یا اهواز. کافی است فقط ده کیلومتر از محل سکونتتان دور شوید تا با طیف متفاوت و متنوعی از فرهنگهای قومی و محلی برخورد کنید. فرض میکنیم شما از تهران به طرف غرب کشور حرکت میکنید و نظرآباد، قزوین و تاکستان را پشت سر میگذارید و وارد استان قزوین میشوید. در تمام مدت، ظاهرا در استان البرز بودهاید و سپس از استان قزوین عبور کردهاید، اما درواقع، منظومهای از چند فرهنگ متفاوت را پشت سر گذاشتهاید. اینجا فرصت نیست که جزئیات و مشخصات این فرهنگها را بنویسم اما همینقدر اشاره کنم که شهرهای استان البرز و قزوین و زنجان نه فقط از حیث ویژگیهای فرهنگی باهم تفاوت دارند، بلکه از جهاتی حتی با هم نیز فرق میکنند. این وجوه تمایز، در پوشش، سبک زندگی، آداب و رسم و رسوم و مخصوصادر زبان، گویش و لهجه تجلی مییابند.
استان لرستان را در نظر بگیرید. شاید شما هم از گروهی باشید که بسادگی اهالی این استان را «لر» مینامند. این نامگذاری البته نادرست نیست، اما برای شناخت و توصیف ساکنان لرستان، نارساست. لرها باتوجه به تیره، طایفه و شاخهای که به آن تعلق دارند، از مشخصات انحصاری قابل توجهی برخوردارند که آنها را از هم متمایز میکند. بویژه در آداب و رسوم و گویش. این خصلتها در گذر هزاران سال، قوام یافته و رشد کرده و به رکنی از هویت این مردم بدل شده است. در همه نقاط کشورمان میتوان این فرهنگهای کوچک محلی و قومی را دید. چیزی که مردمشناسان «خرده فرهنگ» مینامند. به قول آنتونی گیدنز: به ارزشها هنجارهای متفاوت باارزشها و هنجارهای گروه اکثریت ـ که یک گروه درونجامعهای بزرگتر داراست ـ خرده فرهنگ میگویند. خردهفرهنگها قابل شناسایی و تغییر هستند و بیشتر به ارزشهای گروه اقلیت اطلاق میشوند. (جامعهشناسی/ منوچهر صبوری)
البته من تقسیم گروههای انسانی را به اکثریت و اقلیت نمیپسندم. اگر بپذیریم که خردهفرهنگها با مفهومی به نام «هویت» گره خوردهاند و نه ساز و کاری برای تفکیک این مفاهیم هست و نه ضرورتی و نه اصلا این کار، درست است، آن وقت پی خواهیم برد که شاکله فرهنگ یک جامعه شباهت بسیاری به تسبیح دارد. هر دانه تسبیح، نمایانگر یک خرده فرهنگ است و نخ متحدکننده، همان ملیت است. یک خردهفرهنگ را نمیتوان بدون پاره کردن نخ، از مجموعه دانهها خارج کرد.
سه: رسانه
با تقسیمبندی گروه اکثریت و اقلیت در حوزه فرهنگ موافق نیستم، اما در عین حال باید پذیرفت که در هر جامعهای، نوعی فرهنگ غالب وجود دارد. دیگر فرهنگها را نمیشود الزاما فرهنگ مغلوب نامید اما به هر حال، فرهنگ غالب در مواردی خود را دیکته میکند، لهجه تهرانی را در نظر بگیرید. این لهجه متعلق به پایتخت است. محلی که همه مراکز مهم تصمیمگیری در حوزه اقتصاد، سیاست و اجتماع و فرهنگ در آن متمرکز شده است، گرانترین شهر کشور است و بیشترین تعداد دانشگاهها، نهادهای علمی و تحقیقاتی و روزنامهها و مجلات و... در آن قرار دارد. بنابراین میبینیم که لهجه تهرانی به نوعی خود را در دورترین نقاط کشور تسری میدهد. دلایل و علل چنین مقولهای، در حوصله این نوشتار نیست. من میخواهم از نقش تلویزیون در این فرآیند حرف بزنم.
بونوئل (1983 ـ 1900) معتقد بود که مهمترین وظیفه تلویزیون، بیهویت کردن مردم جامعه است. شاید زمانی این تفکر خیلی بدبینانه و افراطی به نظر میرسید، اما وقتی در اروپا و آمریکا تلویزیون، فرهنگ غالب را به صورت مصرفگرایی، ترویج قالبهای موسیقی مدرن، معماری، پوشش خاص شهرهای بزرگ و حتی لحن حرف زدن و راه رفتن و مدگرایی گستراند، معلوم شد که ادعای آن فیلمساز فقید چندان هم بیربط نبوده است. آنچه را «جهانیسازی» یا «جهانی شدن» مینامند مخلوق تفکری است که البته تلویزیون هم نقشی محوری در خلق و پیشبرد آن داشته و دارد. به قول مارتین آلبرو: «مردم جهان در یک جامعه واحد و فراگیر جهانی به یکدیگر میپیوندند.» یا به گفته امانوئل ریشتر: «جهانی شدن شکلگیری شبکهای است که طی آن اجتماعاتی که پیش از این در کره خاکی، دورافتاده و منزوی بودند در وابستگی متقابل و وحدت جهانی ادغام میشوند.» این جمله وضوح غیرقابل انکاری دارد و خبر از دورهای میدهد که تمدنی عظیم و فرهنگی یکپارچه، همه خرده فرهنگها را در خود هضم و مستحیل کرده و جامعهای نو را پدید آورده است؛ از جنس همان جامعهای که آلدوس هاکسلی در رمان «دنیای قشنگ نو» نسبت به تولد آن هشدار داده بود.
موضوع اینجاست که تلویزیون بهعنوان یک رسانه فراگیر، هم میتواند ضامن بقای خرده فرهنگها باشد و هم آنها را تغییر دهد!
یکی از ویژگیهای بارز رسانه در سالهای پس از انقلاب، تقید و التزام به حفظ فرهنگهای قومی و محلی است، امری که در قانون اساسی هم ذکر شده است. البته تا مدتی طول کشید که نشانههای این التزام آشکار شود. در سالهای دهه 60، شبکههای استانی عملا وجود نداشت. وظیفه آنها تقویت و پخش برنامههای شبکههای دوگانه سیما و گاهی هم تهیه و ارسال اخبار تصویری بود، اما از دهه 70، بتدریج استانها اجازه یافتند ـ ولو به صورت محدود ـ تولید و برنامهسازی داشته باشند. بتدریج امکانات رسانه گسترش یافت و طولی نکشید که نهتنها همه مراکز استان صاحب آنتن شد بلکه توانستند در ساعاتی از روز، برنامههای محلی تولید و پخش کنند. بسیاری از قطعات ارزشمند موسیقیهای محلی و قومی در این مقطع ضبط شد. فیلمها و سریالهایی با زبانها و گویشهای محلی ساخته شد (امری که کمسابقه بود) و وقتی همه شبکههای استانی روی ماهواره رفت، ضرورت حرکتی واحد و تمرکز بیشتر احساس شد. ابتدای سال 1390 ایده تاسیس شبکه «شما» مطرح شده بود و بزودی به افتتاح آن انجامید. روی کاغذ، بنا بود که نهتنها به تولید و تکثیر برنامههایی با موضوع مختصات فرهنگهای محلی و قومی دست بزند، بلکه گزیدههایی از بهترین تولیدات داستانی و مستند مراکز استانی را نیز پخش کند.
در عمل چنین نشد. شبکه فقط به صورت بسیار محدود اجازه تولید داشت! نگاه کمیتگرا بر منظر کیفیتگرا غالب شده بود و به نظر میرسید وضع به همین منوال ادامه خواهد یافت.
خوشبختانه چنین نشد. مدیریت فعلی رسانه، ضرورت کوچکسازی، ایجاد تمرکز و کیفیتگرایی را در راهاندازی شبکههای تلویزیونی به روشنی دریافت؛ شبکههایی که کارکرد مثبتی نداشت در شبکههای دیگر ادغام شد و میدانیم که تلاشهایی جدی برای اصلاح و گسترش شیوه فعالیت شبکههای استانی و بخصوص شبکه «شما» در جریان است؛ امری که میتواند ضامن یکپارچگی فرهنگی، تقویت هویت ایرانی ـ اسلامی و تداوم اصل ملیت باشد؛ کاری که بخوبی از تلویزیون ساخته است.
امید بهشتی (فیلمنامهنویس) / قاب کوچک (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم: