خاطره​ای از نصرالله سپیدنامه بازپرس شعبه 10 دادسرای جنایی تهران

شوخی خونین

در طول مدت بازپرسی ویژه قتل، پرونده‌های زیادی را با موضوع نزاع بررسی کرده‌ام. بیشتر این پرونده‌ها یک نقطه مشترک دارند و آن هم مست بودن یکی از طرفین یا دو طرف درگیری است.
کد خبر: ۷۲۳۷۳۶
شوخی خونین
معمولا این حوادث در بزم‌های دوستانه‌ای رخ می‌دهد که در آنها الکل مصرف می‌شود. چنین متهمانی بعد از حادثه همیشه با اظهار پشیمانی می‌گویند ای کاش مشروب نمی‌خوردم و دوستم را نمی‌کشتم.

خاطره‌ای که تعریف می‌کنم، مربوط به قتلی است که در باغی حوالی خیابان فاخری رخ داد و ماموران کلانتری 151 یافت‌آباد وقوع آن را به من خبر دادند. بلافاصله عازم محل حادثه شدم و تلفنی از کارآگاهان مبارزه با قتل، تشخیص هویت و پزشکی قانونی هم خواستم تا در محل حاضر شوند. در انتهای باغ، سالن سرپوشیده‌ای بود که چند مامور پلیس در آن حضور داشتند و معلوم بود حادثه در سالن رخ داده است. وقتی وارد سالن شدم، جسد خونین پسری جوان به نام فرامرز را مشاهده کردم.

پزشکی قانونی در نخستین بررسی‌ها، علت مرگ را ضربات چاقو و اصابت جسم سخت به سر مقتول اعلام کرد. ابتدا خواستم صاحب باغ شناسایی شود که معلوم شد او همان کسی است که موضوع را به پلیس خبر داده است. بنابراین از وی تحقیق کردم. صاحب باغ گفت: «مدت زیادی است که این باغ را همراه سالن سرپوشیده‌اش برای کارهای تولیدی اجاره کرده‌ام. شب قبل همراه مقتول و دوست دیگرم که نامش بهنام است به پارک رفتیم و تا نیمه شب با هم بودیم. بعد از آن بهنام و فرامرز از من خواستند شب را در سالن بخوابند، من هم کلید باغ را به آنها دادم و به خانه‌ام رفتم. امروز صبح وقتی وارد باغ شدم، به طرف سالن رفتم. تصور می‌کردم دوستانم هنوز خواب هستند. ابتدا آنها را صدا زدم، وقتی جواب ندادند، وارد سالن شدم و جسد خونین فرامرز را دیدم، اما از بهنام خبری نبود. احتمال دادم برای او هم اتفاق بدی افتاده است، به همین دلیل با تلفن همراهش تماس گرفتم. وقتی بهنام گوشی را برداشت، ماجرای قتل فرامرز را برایش توضیح دادم، اما او بدون این‌که واکنشی نشان دهد، تلفنش را قطع کرد. بعد از آن بلافاصله پلیس را خبر کردم.»

بعد از شنیدن حرف‌های صاحب باغ، محل حادثه را به‌دقت بررسی و چند شیشه خالی مشروب را کشف کردم و این احتمال برای من قوت گرفت که حادثه تحت تاثیر الکل رخ داده است. بنابراین همزمان با تحقیقات، دستور دادم بهنام به عنوان مظنون به قتل تحت تعقیب قرار گیرد تا این‌که متوجه شدم متهم خودش را در کلانتری تسلیم ماموران کرده است. متهم در بازجویی‌ با اقرار به قتل فرامرز گفت، بعد از خوردن مشروب با مقتول درگیر شده و او را کشته است.

متهم گفت: «شب حادثه من و صاحب باغ ـ پرویز ـ همراه فرامرز (مقتول) در باغ مشروب خوردیم. بعد از آن چند ساعتی در پارک بودیم. حالت عادی نداشتم، به همین دلیل از پرویز خواستم شب را در باغش بخوابم. او قبول کرد و گفت فرامرز هم می‌خواهد در باغ بخوابد. ما دو نفری در باغ تنها بودیم که فرامرز شروع به شوخی کرد. شوخی ما چند ثانیه بیشتر طول نکشید و با یکدیگر درگیر شدیم. به خاطر مصرف مشروب، از دست او عصبانی بودم و وی را تهدید کردم، اما او جدی نگرفت تا این‌که با چاقو ضربه‌ای به سینه‌اش زدم. وقتی او به من حمله کرد، دومین ضربه را به او وارد کردم. وقتی غرق در خون روی زمین افتاد، از محل گریختم.»

گزارش پزشکی قانونی علاوه بر اصابت جسم تیز و برنده به قسمت‌های مختلف بدن مقتول، شکستگی ناشی از اصابت جسم سخت به سر مقتول را هم تائید کرد که نشان می‌داد علاوه بر بهنام، فرد دیگری هم در قتل دخالت داشته است. بنابراین دوباره از متهم بازجویی کردم. وقتی به او گفتم فرامرز را با همدستی فرد دیگری به قتل رسانده است، تعجب کرد. متهم در بازجویی‌ها با معرفی همدستش گفت: «قصد نداشتم دوستم را که در این حادثه به من کمک کرد، به پلیس معرفی کنم، اما دستم رو شد.» بهنام گفت: «وقتی در باغ با هم درگیر شدیم، با یکی از دوستانم به نام صفدر تماس گرفتم و پس از گفتن موضوع درگیری، از او کمک خواستم. او هم سریع خودش را با موتورسیکلت به باغ رساند. من که هنوز مست بودم، با چاقو ضربه‌ای به سینه فرامرز (مقتول) زدم. فرامرز به زمین افتاد و صفدر هم چند ضربه به او زد. وقتی خواستیم با موتور فرار کنیم، صفدر با یک بلوک سیمانی محکم به سر مقتول کوبید و بعد من دوباره با چاقو چند ضربه دیگر به او زدم و هر دو با موتور فرار کردیم.»

پس از اعتراف متهم بلافاصله دستور دادم کارآگاهان صفدر را شناسایی و دستگیر کنند. خوشبختانه این متهم خیلی زود به دام افتاد. صفدر در بازجویی‌ها حرف‌های همدستش را تائید کرد. او گفت: «من با مقتول هیچ اختلافی نداشتم، اما به خواسته بهنام و به هواخواهی از او وارد درگیری آنها شدم و با بلوک سیمانی به سر مقتول کوبیدم.»

نکته جالب اینجا بود که بهنام در هر جلسه بازجویی گریه می‌کرد و می‌گفت، کاش آن شب در آن بزم دوستانه شرکت نمی‌کرد و مشروب نمی‌خورد. (ضمیمه تپش)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها