گفت‌وگو با حجت‌الاسلام «محمدحسن راستگو»:

تلویزیون نداشتم ولی مجری تلویزیون بودم

شاید مهم‌ترین ویژگی‌اش همین شیرین‌زبانی‌اش باشد که آدم را مجبور می‌کند پای حرف‌هایش بنشیند. آن قدر شیرین‌زبان است که ناخودآگاه من را به دوران کودکی‌ام می‌برد؛ زمانی که هم نسلان ما و بچه‌های دهه 60 از اجرای او در برنامه «بازی با کلمات» خاطره‌های بسیاری دارند.
کد خبر: ۷۲۲۰۱۳
تلویزیون نداشتم ولی مجری تلویزیون بودم
حجت‌الاسلام «محمدحسن راستگو» متولد 1332و اصالتا مشهدی است. او از اوایل انقلاب مبتکر شیوه خاصی از آموزش مفاهیم بخصوص مفاهیم دینی به کودکان و نوجوانان از طریق تلویزیون بود. گفت‌وگوی ما با این مجری شیرین دوران کودکی، در آغاز سال تحصیلی، متفاوت و خاطره‌انگیز است.

چه شد که با آن شیوه خاص آموزشی به تلویزیون آمدید؟

به یاد دارم که در دوران ابتدایی در روستا تحصیل می‌کردم و وقتی بچه‌ها به قول خودمان از مدرسه آزاد می‌شدند با فحش، کتک و دعوا از هم جدا می‌شدند.

خاطرم هست یک روز جلوی در مدرسه دو دانش‌آموز بشدت درگیر شدند و لباس‌های یکدیگر را پاره کردند، آنجا این جرقه به ذهنم زد که باید برای آنها کاری انجام داد. البته من هم با آن بچه‌ها زندگی و بازی می‌کردم اما مسیرم از آنها جدا بود، چون پدرم روحانی و پیش‌نماز محل بود و جلسه‌های قرآن برگزار می‌کرد. بنا بر این سبک زندگی ما با دیگران فرق داشت.

نخستین روزهای اجرای برنامه واکنش مختصری از سوی برخی مدرسان و استادان حوزه داشتم؛ برای آنها خیلی غیرمنتظره بود که یک روحانی در تلویزیون خم و راست شود و آن گونه آواز بخواند و تقلید صدا کند و با بچه‌ها بگوید و بخندد و می‌گفتند در شأن روحانیت نیست ولی بعدها از من تشکر کرده و استقبال کردند.

من در مسجدی که پدر خدابیامرزم نماز می‌خواند، بعد از نماز مغرب و عشا بچه‌ها را دور خودم جمع می‌کردم و برای آنها موضوعات دینی مثل اصول دین، فروع دین و اسامی 12 امام را مطرح می‌کردم و به بچه‌ها جایزه هم می‌دادم. آن مقطع من روزی یک ریال از پدرم می‌گرفتم و این پول را جمع کرده و برای بچه‌ها قاب عکسی از حرم آقا امام رضا(ع) خریداری می‌کردم و هفتگی به آنها جایزه می‌دادم. کم‌کم با کمک پدر و یکی از افراد محل کتابخانه کوچکی در منزل احداث کردیم که آن کتابخانه بعدها به یکی از بزرگ‌ترین مدارس علمیه مشهد منتقل شد و اکنون کتابخانه در یکی از مساجد سبزوار دایر است.

یعنی اجرای شما در تلویزیون ادامه همان شیوه اجرا در مدرسه بود؟

من آنجا روش خاصی برای کارم نداشتم. اجرایی معمولی با حالت ریتمیک داشتم. مثلا می‌گفتم اصول دین چند تاست، بچه‌ها می‌گفتند 5 تاست: اول توحید، دوم عدل، سوم نبوت، چهارم امامت، پنجم معاد روز قیامت. یا امامان را با شعر و به صورت ریتمیک نام می‌بردم و با این شیوه بچه‌ها آشنا می‌شدند. بعد از پایان دوره ابتدایی وارد دبیرستان شدم و معلمم کتابی با نام «مرد انقلاب» به من داد که مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین مصطفی زمانی نوشته بود و درباره زندگی حضرت موسی(ع)‌ بود.

کتابی هم با نام «ابراهیم بت‌شکن» درباره حضرت ابراهیم به من هدیه شد که خیلی زیبا نوشته شده بود. من زنگ‌های تفریح در ایوان مساجد و دبیرستان در کنار بچه‌ها قصه حضرت ابراهیم(ع)‌ را تعریف می‌کردم. وقتی هم جای حساس قصه می‌رسیدم قطع می‌کردم و می‌گفتم بقیه‌اش را زنگ تفریح بعدی تعریف می‌کنم. گاهی بچه‌ها می‌گفتند بقیه‌اش را تعریف کن و سروصدا می‌کردند و ناسزا می‌گفتند؛ ناسزاهایی که بعدها شنوندگان و بینندگان در برنامه‌های تلویزیونی به من می‌گفتند.

چرا؟!

می‌گفتند که چرا برنامه‌تان را قطع کرده‌اید و ادامه نمی‌دهید.

نگفتید که چگونه به این شیوه آموزشی در اجرا رسیدید؟

چون می‌خواستم داستان انقلابی شود و بچه‌ها با رژیم شاه و جنایت‌های او آشنا شوند این موضوع را به شیوه‌ای خاص می‌گفتم. به طور مثال می‌گفتم که حضرت ابراهیم(ع)‌ وارد بتکده شد و تبر را برداشت و شروع به شکستن بت‌ها کرد. یکی از ماموران نمرود، حضرت ابراهیم(ع)‌ را دید و مخفیانه دستش را در جیب خود برد و با بیسیم گفت از مامور 23 به مرکز... بچه‌ها می‌گفتند آقا آن موقع که بیسیم نبود؛ منظورم این است که به گونه‌ای داستان حضرت ابراهیم(ع)‌ را تعریف می‌کردم که بچه‌ها ماجرا را با زمان خود تطبیق دهند و برایشان جالب باشد.

اوایل انقلاب ساکن قم بودم و در تهران مکانی برای استحمام و اتوکشی نداشتم، با سر و وضع نامناسب نزد رئیس سابق رادیو و تلویزیون رفتم. وقتی او با ژست اروپایی نگاهی به من انداخت، گفت: «توی رادیو صحبت کنی بهتر است تا کسی قیافه‌ات را نبیند».

ورودتان به تلویزیون و اجرای برنامه موفق و خاطره‌انگیز «بازی با کلمات» چگونه بود؟

اوایل انقلاب ساکن قم بودم و در تهران مکانی برای استحمام و اتوکشی نداشتم، با سر و وضع نامناسب نزد رئیس سابق رادیو و تلویزیون رفتم. وقتی او با ژست اروپایی نگاهی به من انداخت، گفت: «توی رادیو صحبت کنی بهتر است تا کسی قیافه‌ات را نبیند». من گفتم که یک نوار ویدئو از اجرای تلویزیونی خودم دارم. آن موقع نمی‌دانستم نوار ویدئو مانند نوار کاست دوطرفه نیست، بلکه یکطرفه است ـ می‌خندد ـ وقتی نوار را برای او گذاشتیم روی آن فوتبال ضبط کرده بودند. نوار تمام شد، گفتم آن طرفش را بگذارید که من اجرا کرده‌ام. کلی خندید. خلاصه به من گفت که با لباس روحانی در تلویزیون برنامه اجرا نکن که من مخالفت کردم و بعد از بحث و گفت‌وگو موافقت کردم، منتها خودم تصمیم گرفتم ابتدا با لباس شخصی اجرا کنم تا اگر نگرفت روحانیت تخریب نشود و اگر گرفت با لباس روحانی اجرا ‌کنم. البته نخستین برنامه‌ها را اجازه ندادند در استودیوی تلویزیون اجرا کنیم، بلکه در یک مدرسه راهنمایی در تهران با کیفیتی پایین ضبط کردند. من برای نخستین مرتبه مقابل دوربین رفتم و همان برنامه معروف کتاب از برنامه «بازی با کلمات» را اجرا کردم و وقتی که از تلویزیون پخش شد مورد استقبال بسیار زیاد بینندگان قرار گرفت.

فکر می‌کنید چرا از نخستین برنامه‌تان تا این حد استقبال شد؟

سه علت عمده داشت؛ علت اولش این بود که حالت شاد و بانشاط داشت و سخنرانی نبود. دلیل دومش این بود که من لباس روحانی نداشتم. آن موقع یعنی دهه 60 تلویزیون دو کانال داشت و هر دوی آنها برنامه‌ای نداشتند و بیشتر سخنرانی روحانی‌ها را پخش می‌کردند و حتی یک برنامه نمایشی و طنز هم نداشتند. علت سومش هم این بود که من آدم مخلصی بودم، یعنی برای رضای خدا برنامه اجرا می‌کردم. اکنون اگر فردی من را دعوت به کار کند در ذهنش وسیله نقلیه، کرایه رفت و برگشت و دستمزد و هزار ناخالصی را قاطی می‌کند، در صورتی که من به این موارد اصلا فکر نمی‌کردم و تنها برای رضای خدا کار می‌کردم. این شد که برنامه «بازی با کلمات» راه افتاد و 15 سال در این مملکت از پربیننده‌ترین برنامه‌ها بود.

در این برنامه از چه بخش‌هایی استفاده می‌کردید؟

در این برنامه داستان، بازی با کارت‌‌ها، معما، مسابقه، جدول قرآنی، جدول بگرد و پیدا کن، راز گل‌ها، راز دایره‌ها و برنامه‌های خطوط مختلف فانتزی و برنامه‌های ترکیبی دیگر که تقریبا 15 ـ 10 بخش را تشکیل می‌داد. در هفته دو سه بخش را اجرا می‌کردیم و برنامه شکر خدا در مدت 15 سال افت نکرد و تکراری هم نشد و تمام برنامه‌ها ابتکاری و نو بود.

برای انتخاب بخش‌ها چه معیارهایی را در نظر می‌گرفتید؟

ابتدا تهیه‌کننده، کارگردان و مدیر گروه از ما خواستند آیتم‌ها را با آنها در میان بگذارم اما به آنها گفتم شما را صالح بر این کار نمی‌دانم و شما تنها تدارکاتچی ما هستید. گفتم ما در کار خود تخصص داریم و آقا بالاسر نمی‌خواهیم و اگر بخشی از برنامه به لحاظ امنیتی، سیاسی، تربیتی و... اشکال دارد قبل از پخش به ما بگویید تا با رضایت ما آن بخش حذف شود.

چرا با وجود تاثیر‌گذاری خوب برنامه،«بازی با کلمات» ادامه پیدا نکرد؟

یک نفر به من گفت مدتی است خدمتتان نرسیده‌ایم به او گفتم کم‌سعادتی طرفین است. آن مقطع مدیر صدا و سیما آقای محمدهاشمی بود و ذهنیتی غلط برایش به وجود آمده بود بنابراین تولید برنامه‌ام به تعویق افتاد. البته بعد از آن جسته و گریخته برنامه بازی با کلمات از شبکه‌های مختلف پخش شد اما خدا را شکر نسبت به این برنامه انتقاد نشد.

آن مقطع واکنش بینندگان نسبت به اجرای یک روحانی با آن شیوه آموزشی چه بود؟

نخستین روزهای اجرای برنامه واکنش مختصری از سوی برخی مدرسان و استادان حوزه داشتم؛ برای آنها خیلی غیرمنتظره بود که یک روحانی در تلویزیون خم و راست شود و آن گونه آواز بخواند و تقلید صدا کند و با بچه‌ها بگوید و بخندد و می‌گفتند در شأن روحانیت نیست ولی بعدها از من تشکر کرده و استقبال کردند.

فکر می‌کنید چرا شیوه اجرای‌تان در ذهن نوجوانان و کودکان آن زمان باقی مانده است؟

اخلاص داشتم و آن موقع بچه‌خوبی بودم. چون معتقدم اثر را مقلب‌القلوب می‌گذارد. تنها می‌توانم به همین جمله اکتفا کنم.

در نخستین برنامه‌ای که جلوی دوربین اجرا کردید چه حسی داشتید؟

هیچ حسی نداشتم و تنها توسل به حضرت فاطمه زهرا(س) کردم که برنامه خوب از کار درآید و همانجا روی برگه کاغذی نوشتم: «حسن اگر برنامه تلویزیونی‌ات گل کرد، جا افتادی و اسم و رسم پیدا کردی مناطق محروم مملکت یادت نرود.»

/Media/Image/1391/11/30/634967997670738905.jpg

استفاده از گچ و تخته‌سیاه ابتکار و انتخاب خودتان بود یا تهیه‌کننده؟

ابتکار خودم بود. اکنون برنامه‌هایم را با وایت‌برد و نرم‌افزار پاورپوینت انجام می‌دهیم و با تکنولوژی روز پیش می‌رویم.

تخته‌ای هم ابتکاری برای برنامه ساخته بودند که دو تا در از دوسوی آن بسته می‌شد و این تخته به تخته‌ای دیگر تبدیل می‌شد. ما حدود پنج صحنه از تخته استفاده می‌کردیم. به یاد دارم بحثی را روی تخته می‌نوشتیم و دو طرف تخته را می‌بستیم و چیزی دیده نمی‌شد. سپس آن سمتی که دیده می‌شد چیزی را می‌نوشتیم و بعد می‌گفتیم می‌رویم آن سوی تابلو و بچه‌ها خیلی خوششان می‌آمد و جذب می‌شدند.

آن موقع پویانمایی و کارهای گرافیکی نداشتیم و با کلمات روی تخته آموزش می‌دادیم. گاهی اوقات هم از کارت‌ها استفاده می‌کردیم. اکنون هم از این روش‌ها در کنار روش‌های مدرن استفاده می‌کنم و اصل آموزش کنونی‌ام با پاورپوینت روی ویدئو پروژکتور پرده است.

پس از حضور بچه‌ها در استودیو بازخوردهای خوبی می‌دیدید؟

برخی از آن بچه‌ها اکنون شهید شده‌اند و والدین‌شان از من عکس و فیلم‌های فرزندان‌شان را می‌خواهند که من ندارم و باید از صدا و سیما تهیه کنند. برخی هم مدیرکل هستند و عده‌ای هم بازنشسته شده‌اند. من با خیلی از آنها ارتباط دارم. بخصوص یکی از دوستانی که بچه‌ها را در استودیو جمع می‌کرد از اساتید جامعه‌شناسی است و اکنون هم به دفترش می‌روم و باهم خاطرات گذشته را یادآوری می‌کنیم و می‌خندیم. ما بیشتر بچه‌ها را از نازی‌آباد، نظام‌آباد و رباط‌کریم می‌آوردیم. یعنی دوست داشتیم از بچه‌های مناطق محروم در برنامه استفاده کنیم.

گاهی دوستان بچه‌ها را به استودیو می‌آوردند و برخی اوقات هم من خودم کرایه مینی‌بوس و ناهار بچه‌ها را می‌دادم. ما به فکر پول نبودیم و پول هم نمی‌گرفتیم. بعد از چند سال برای یک برنامه به ما هزار تومان می‌دادند که دستمزد کمی بود. البته اکنون هم دستمزد‌ها پایین است.

گاهی دوستان بچه‌ها را به استودیو می‌آوردند و برخی اوقات هم من خودم کرایه مینی‌بوس و ناهار بچه‌ها را می‌دادم. ما به فکر پول نبودیم و پول هم نمی‌گرفتیم. بعد از چند سال برای یک برنامه به ما هزار تومان می‌دادند که دستمزد کمی بود. البته اکنون هم دستمزد‌ها پایین است.

شیرین‌ترین خاطره‌تان از این برنامه چیست؟

خاطره‌های بسیاری از این برنامه دارم. من داستان پیرمردی را برای بچه‌ها تعریف می‌کردم که پادشاهی می‌خواست باغ او را بگیرد و به کاخش اضافه کند و پیرمرد می‌گفت باغش را نمی‌دهد. یک مامور خشن پادشاه نیزه را به سمت پیشانی پیرمرد گرفت و گفت تا سه می‌شمارم اگر ندادی نیزه را توی پیشانی‌ات فرو می‌کنم. مامور گفت: یک! باغ را می‌دهی یا خیر؟ و پیرمرد گفت: باغ مال مستضعفان است و نمی‌دهم. مامور برای بار دوم گفت: دو! باغ را می‌دهی؟

پیرمرد گفت: من فکر جانم نیستم بلکه فکر عقیده‌ام هستم. تا مامور گفت: سه! گفتم بقیه قصه باشد برای قسمت بعد. برنامه تمام شد و من در باران به سمت منزل می‌رفتم که یکی از بچه‌ها من را صدا کرد و تصور کردم کار خصوصی با من دارد اما او گفت یک ذره از داستان را بگو که بقیه ماجرا چه می‌شود. گفتم نامردی است که برای توبگویم و بقیه ندانند و او گفت می‌دانم که پیرمرد نجات پیدا می‌کند و من گفتم حالا که این طور شد من هفته دیگر پیرمرد را می‌کشم. این را هم بگویم طی سال‌ها که برنامه را اجرا می‌کردم در منزل تلویزیون نداشتم و روزی که برنامه‌ام پخش می‌شد منزل همسایه‌ها می‌رفتم و می‌گفتم اجازه می‌دهید خودم را ببینم.

یک روز منزل یکی از همسایگان رفتم و مادر بچه‌ها نبود و پدر بچه‌ها رفت تا برایم میوه بخرد و من در منزل آنها تنها بودم و برای خودم پشتی گذاشتم و چهار زانو نشستم و برنامه شروع شد و جای حساس قصه که رسید و گفتم بقیه‌اش باشد برای برنامه بعد، خدا را شاهد می‌گیرم که نیم خیز پریدم و گفتم که چرا این جا برنامه قطع شد و متوجه نبودم که خودم برنامه را اجرا کردم یعنی آن قدر جذب شده بودم که نمی‌دانستم خودم قصه را گفته‌ام. این خاطره را هم بگویم چون خیلی جالب بود.

ما مسابقه می‌گذاشتیم و بچه‌ها جواب می‌دادند و چند هزار نامه به دست ما می‌رسید و یکی از بچه‌ها نامه نوشته بود: «هنگام پخش برنامه شما تلویزیون ما خراب شد و سراغ رادیو رفتم تا از آنجا پیگیری کنم و متاسفانه رادیوی ما باتری نداشت و سریع از بقالی محل‌مان باتری خریدم و متوجه شدم که برنامه‌تان از شبکه دو پخش می‌شد و رادیو اف امش روی شبکه اول پخش می‌شد و کلی غصه خوردم.» او این درد دل را برای من نوشته بود.

نظرتان درباره برنامه‌های کودک و نوجوان تلویزیون چیست؟

من درباره هیچ برنامه‌‌ای اظهار نظر نمی‌کنم. فقط این را بگویم که به مسئول شورای عالی تلویزیون گروه کودک گفتم وقتی مخاطب کودک و نوجوان در آن مقطع به برنامه من نگاه می‌کردند سه نکته با هم در ذهنشان تداعی می‌شد؛ ابتدا روحانی، دوم شیرینی و تنوع برنامه و سوم دین. یعنی این سه با هم بود. امروز هم افرادی که بچه دارند به من می‌گویند از بینندگان پر و پا قرص آن زمان برنامه شما بودیم و اگر یک دوربین مخفی با من باشد بدون استثنا به هر شهری می‌روم ده‌ها نفر به من می‌گویند حاج آقا شما نوستالژی دوران کودکی ما هستید. دیدم آنها با تعجب به من نگاه می‌کنند که یعنی چه؟ منظورم این بود که شاکله برنامه‌های تربیتی دهه 60 شامل یک روحانی با برنامه‌های شیرین دینی بود. امروز زیبایی و شیرینی در برنامه‌های کودک وجود دارد. این مساله خیلی مهم است که ما امروز چه بچه‌ای می‌خواهیم تربیت کنیم یعنی برنامه‌ریزی‌های امروز ما این است که از بچه‌ها توقع داریم خوب بار بیایند و در آینده انسان‌هایی با تفکر متعالی در مملکت باشند.

چرا با آن برنامه روتین به تلویزیون بر نمی‌گردید؟

ببینید می‌گویند محبت ای خوشا کز از هر دو سر بید. من آمادگی اجرای برنامه را دارم. دو، سه سال پیش به من گفتند 90 برنامه برای تابستان تهیه کنم و 15 میلیون پرداخت می‌کنند و من گفتم 15 میلیون را به خودتان می‌دهم و بروید یک نویسنده پیدا کنید که 90 سیناپس برایم بنویسد. کدام نویسنده است که 90 سیناپس بنویسد و 15 میلیون دستمزد بگیرد. من قبول کردم در چنین شرایطی مجانی کار کنم اما فردی که می‌خواهد 90 برنامه را اجرا کند احتیاج به برنامه‌ریزی، مطالعه و زمان دارد. علاوه برآن می‌خواهد زندگی خود را اداره کند و باید به لحاظ مالی تامین شود.

در حال حاضر چه می‌کنید؟

اکنون در شبکه ماهواره‌ای با نام «هدهد» همان برنامه بازی با کلمات را اجرا می‌کنم. من به آنها گفته‌ام 200 برنامه اجرا می‌کنم و دستمزدی نمی‌گیرم چون می‌دانم آنها آگهی تبلیغاتی و اسپانسر ندارند و برای رضای خدا کار می‌کنند و من هم همین طور برای رضای خدا کار می‌کنم. (مریم محمدی/ ضمیمه قاب کوچک)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها