درست است موشها موجودات بینوایی در جهان هستیاند و این خوردن و جویدن و بریز و بپاش مدام را با توجه به ساختار آفرینش خود انجام میدهند و حضور رعبآور و آلودهشان بخصوص در محیطهای شهری ناشی از زبالهسازیهای بیپایان خود آدمهاست، اما با این حال تغییری در ناخوشایندی و چندشآور بودنشان حاصل نمیشود.
هر چند کلام بالا بدون شک متاثر از خودخواهی و زیادهطلبی بشر است و آدمها به خاطر فداکاری ابدی موشها در آزمایشگاهها که خودشان را سپر انواع بلایا و آزمونها قرار میدهند، از آنها قدردانی نمیکنند، ولی درهر صورت و با اذعان به همه بیگناهی و مفیدبودن این موجودات، تصویری که ما از موشها داریم جالب نیست و آنها دستکم در مقایسه با حیواناتی چون سگ و گربه جایی در خانه برخیها ندارند و مردم سعی میکنند تا میتوانند از آنها دوری کنند. اختراع تله موش و ساخت داروی مرگ موش یا استفاده از پنیر و گردو به بهانه به دام انداختن و نابودی آنها قطع به یقین مهمترین نشانه نفرت و بیزاری آدمها از موشهاست.
اما سوال اینجاست که چرا چنین موجوداتی در عالم تخیل یکباره به شخصیتهایی محبوب و دوست داشتنی تبدیل میشوند و در عوض گربههای در عالم واقعیت همدم و بامزه و شیرین، جانورانی درنده خو و شیطان صفت به تصویر کشیده میشوند؟
ادبیات و سینمای جهان و ایران را با موشهای قهرمان و جذاب و محبوب به یاد میآوریم که در طول تاریخ جایی در دل بچهها و بزرگترها برای خود بازکردهاند و از آن سو گربههایی را در حافظه بصریمان داریم که به عنوان ضدقهرمانهایی همیشه حاضر مانع کامیابی، آسایش و موفقیت موشهای عزیز دردانه میشوند.
در جدال دائمی و بیپایان تام و جری آن که همواره محکوم به شکست خفتبار است تام و آن که با دست فیلمنامهنویسان، کارگردانان و طراحان به سمت موفقیت و پیروزی سوق داده میشود، جری است.
سال 1928 والت دیزنی موشی به نام میکی ماوس خلق کرد که به موفقیت و محبوبیت فوقالعادهای دست یافت و به یکی از نمادهای مهم کمپانی دیزنی تبدیل شد.
در سالهای اخیر و سال 2007 هم شرکت پیکسار یک موش را به عنوان قهرمان انتخاب میکند و انیمیشنی به نام «راتاتویی» میسازد که داستان موشی به نام رمی است و قصد دارد به یکی از سرآشپزهای پاریس تبدیل شود.
موشها بیشتر وقتها به عنوان قهرمان دوست داشتنی کارتونها حضور فعال و موثری دارند یا در نقشهای مکمل هم به نوعی یار و یاور شخصیتهای اصلی و انسانها هستند. ماری، گاس و جک را به یاد بیاورید که چگونه کمک حال سیندرلا بودند. تنها دوست دامبو نیز موشی دوست داشتنی به نام تیموتی است و فقط اوست که به فیل پرنده روحیه و امید و شوق و انگیزه پرواز میدهد.
تنها نمونه بارزی که نگارنده در لحظه نوشتن این متن به یاد دارد که جانب گربهها را نگه داشته و دقدلی سالها ظلم و جور موشها را درآورده، کارتون معروف «گربه بازرس» بود. در واقع همان یک بار هم چینیها همت کرده و از شرافت گربهها در مقابل آثار آمریکایی که برتری را به موشها میدادند، دفاع کردند. هی مائوجینگ ژانگ یا همان گربه بازرس خودمان دست خدا بود که انتقام تام و دیگر گربههای بخت برگشته بینوا و بیعرضه (و البته افرادی مثل من را که همواره طرفدار تام بوده و نه جری) را از موشهای غارتگر میگرفت.
این موش دوستی در ادبیات کشور ما نیز سابقه دارد که مشهورترین آن منظومه «موش و گربه» و قصیده معروف طنز و انتقادی عبید زاکانی است. این اثر درباره عهدشکنی گربههای کرمان است که باعث وقوع جنگی تمام عیار بین موشها و گربهها در بیابانهای فارس میشود. شاعر محترم وطنی نیز سالها پیش از پیدا شدن سروکله جری و میکی ماوس و راتاتویی قلم را به نفع موشها میچرخاند و طرف آنها غش میکند.
زاکانی در بیتهای ابتدایی اثرش مینویسد: اگر داری تو عقل و دانش و هوش/ بیا بشنو حدیث گربه و موش/ بخوانم از برایت داستانی/ که در معنای آن حیران بمانی. واقعا هم آدم از این همه گربهستیزی و موشپروری و موش دوستی حیران میماند و باز به این پرسش میرسد که چرا دست انتقام از ستم روا شده گربهها به موشها ـ که حالا واقعیتی متزلزل و اثبات نشدنی به نظر میرسد ـ در دنیای واقعی باید از آستین سینما و ادبیات بیرون بیاید؟ یعنی انصافا نویسندگان و کارتونیستهای ایرانی و خارجی در زندگیشان هیچگاه از موشها و خطراتشان نهراسیدهاند و همیشه پیشته، پدرسوخته گو بودهاند؟! با این که باور نمیکنم، اما دلیلش هرچه باشد آنها ترجیح میدهند در عالم هنر جور دیگری به ماجرا نگاه کنند. حتی ایرج میرزا که به بیپروایی کلامی و عرفستیزی شهره است و دستکم درباره او انتظار میرود بر خلاف سایر ادبا نگاه متفاوتی به ماجرا داشته باشد نیز در شعری با عنوان داستان دو موش، از گربه چهرهای خبیث ارائه میدهد.
شعر او اینگونه شروع میشود: ای پسر لحظهای تو گوش بده/ گوش بر قصه دو موش بده/ که یکی پیر بود و عاقل بود/ دگری بچه بود و جاهل بود. شاعر پس از معرفی فضا، شخصیتها و دعوت به خواندن این داستان منظوم پندآمیز گربه را چنین موجودی توصیف میکند: گربهای هم همان حوالی بود/ کز دغل پر، ز صدق خالی بود.
این همه آسمان و ریسمان بافتم تا برسم به مجموعه «مدرسه موشها» که با پخش نخستین قسمتهایش در ابتدای دهه 60 خورشیدی به یک پدیده تبدیل شد و به موفقیت و محبوبیت زیادی میان بچهها و البته بزرگترها دست پیدا کرد.
احمد بهبهانی (نویسنده)، مرضیه برومند (کارگردان عروسکی)، سیما ایلخان (کارگردان تلویزیونی) و گروه سازنده این مجموعه که شامل افرادی چون محمدرضا علیقلی، زندهیاد کامبیز صمیمی مفخم، حمید جبلی، ایرج طهماسب و آزاده پورمختار میشد، هم در راستای همان نگاه موش دوستانه دست به تولید این مجموعه زدند که هدف آموزش بچهها و دانشآموزان را از طریق عناصری جذاب و سرگرمکننده دنبال میکرد.
شخصیتهای عروسکی این مجموعه موشهایی بودند که به واسطه عروسکگردانی و صداپیشگی و البته حرفها و رفتارهایی جذاب با سرعت به محبوبیت رسیدند و در چنین شرایطی باز هم طبیعتا این گربهها بودند که باید پنبه شخصیتشان زده میشد. نکته جالب اینجاست که در این زمینه انتظار میرود ما مقلد دنیا نباشیم و به خاطر این که در کشوری گربه مانند زندگی میکنیم، هوای گربهها را بیشتر از موشها داشته باشیم! اما در پرسشی شوخ طبعانه نمیدانم چرا حتی این مساله هم لحاظ نمیشود و حرمت شکل نقشه سرزمینمان را نگه نمیداریم؟
با این حال برومند دستکم در سریال تمرکزش را فقط روی موشها و زندگی و درس و مدرسهشان میگذارد و بجز لحظاتی گذرا که بچه موشهای عزیز از موجودی (گربهای) به نام اسمشو نبر با ترس و وحشت یاد میکنند، خبری از این شخصیت خبیث آثار موشمحور نیست.
ولی در نسخه سینمایی این مجموعه موفق یعنی شهر موشها اسمشو نبر موجود سیاه و تهدیدکنندهای است که حضور فیزیکی و رعبآوری دارد و به شهر حمله میکند. موشها نیز ضمن فرار به شهری دیگر باید به فکر دفاع و مقابله با این شخصیت مخوف و بد باشند.
موفقیت تلویزیونی و سینمایی جماعت موشها، اما باعث نشد آنها حضور پیوستهای داشته باشند و از جایی به بعد به خاطرهای شیرین برای نسل دهه 60 تبدیل شدند. سالها گذشت، یعنی دقیقا 30 سال تا برخی از سازندگان این فیلم، مجموعه قدیمی تصمیم گرفتند نبش خاطره کنند و دست روی نقطه ضعف و در عین حال قوت یک ملت بگذارند.
«شهر موشها2» که در فرآیند تولیدی حرفهای و مستقل با بودجهای بالا تولید شد و این روزها با استقبال بسیار خوب بچههای دیروز و امروز مواجه شده، پیوند و همنشینی دوبارهای میان موشها و آدمها برقرار کرده و توانسته سینمای بیجان کودک و اساسا کلیت سینما را احیا کند. کاری که در مقطعی «کلاه قرمزی» هم انجام داد. هرچند در همان زمان اکران فیلم طهماسب که ریشه در موفقیت مجموعه تلویزیونیاش داشت هم سینمادوستان تنها شاهد جرقهای گذرا بودند و این مساله باعث نشد ژانر کودک ما که زمانی دورانی طلایی و رویایی را سپری میکرد، دوران خوش و مستمر دیگری را آغاز کند.
اما اثر جدید برومند که با تهیهکنندگی دو نفر از معتبرترین و کاربلدترین تهیهکنندگان سینمای ایران یعنی منیژه حکمت و علی سرتیپی ساخته شده، به دلیل رعایت مسائل فنی و فرآیند تولیدی استاندارد میتواند سرفصل جدیدی در این زمینه باز کند و واقعا امیدواریهای واقعی و نه واهی را در این خصوص به وجود آورد. چنین روندی باید به عنوان الگوی موفق مورد حمایت دولت و نهادهای مختلف سینمایی مورد استفاده قرار گیرد و تماشاگران شاهد نمونههای دیگری از این نوع باشند. چنین موفقیت و محبوبیتی نیاز امروز سینمای ماست و استثنائا این بار اشکالی هم ندارد که موشها بنا به سنتی جهانی یکهتازی کنند و دخل گربهها و اسمشونبرها را بیاورند.
هر چند واقعا در این فیلم فرهاد توحیدی، فیلمنامهنویس علاوه بر حرکت در قالب کلیشهای قبلی و به دلیل احترام به موشوندها همچنان چهرهای مخوف حتی ترسناکتر از شهر موشها 1 ارائه داده، اما کمی هم انصاف را رعایت کرده و با خلق بچه گربهای بیآزار و بامزه به نام پیشو سعی کرده بگوید همه گربهها هم بد نیستند و میشود مسالمتآمیز هم زندگی کرد. فقط به شرطی که پیشو بزرگ نشود که اسمشو ببر بشود تا امثال کپلک (بچه بامزه کپل و نارنجی) را بخورد!
شهر موشها2 فیلم خوب و استانداردی است و همین برای سینمای کودکی که سالها الکن بوده و آن هم عمدتا درباره کودکان فیلم میسازد، نه برای آنها برگ برنده بلکه حرکتی موفق محسوب میشود. آنچه مسلم است بخشی از موفقیت فعلی فیلم حاصل خوردن نان نوستالژی است و اگر فیلم برای نخستینبار عرضه میشد و فضایی جدید و مستقل داشت اینقدر مورداستقبال قرار نمیگرفت. آنطور که پیداست این بچههای دیروزند که دست بچههای امروز را میگیرند و به سینما میبرند یعنی همان نسلی که در دهه 60 پای ثابت تماشای کپل، نارنجی، گوش دراز و سایر رفقا بودند. در واقع فیلم جدید به نام بچههای امروز و به کام بچههای دیروز است.
بخش عمده دیگری از اقبال عمومی مردم هم یقینا مربوط به تبلیغات و تمهیدات جانبی فیلم همچون تولید و توزیع عروسکها، نوشتافزار و بازی رایانهای و آنلاین اثر است، فارغ از همه اینها خود فیلم بهطور مستقل خوب و جذاب و حرفهای ساخته شده و پس از سالها بچهها میتوانند فیلمی مخصوص خود را در سینما ببینند و مهمتر از همه از دیدن آن لذت ببرند. بزرگترها هم با کمی هوشمندی میتوانند علاوه بر شریکشدن در این فرآیند حظ بصری نکتههای پنهان آن را که متناسب با شرایط اجتماعی و حاوی کنایههایی نرم است، بگیرند و کیفی مضاعف ببرند.
با این حال فیلم یک شاهکار نیست، در حالی که بستر و ظرفیت تبدیلشدن به یک اثر فوقالعاده جذاب را داشت، اما همچون تیم فوتبالی که از برنده شدنش مطمئن است اشباع میشود و سراغ زدن گلهای بعدی و بیشتر نمیرود.
درست است که یک اثر دنبالهسازی نیاز به معرفی فضا و مرور دوباره شخصیتهای قدیمی دارد، اما این نکته را هم باید در نظر گرفت که فیلم یک اثر مستقل هم به شمار میرود و بچههای امروز نباید تاوان نوستالژی پدران و مادرانشان را پس بدهند. یکی از ایرادات جزیی فیلم این است که خیلی دیر استارت میخورد و حدود 20 دقیقه را صرف آشنا پنداری میکند.
مورد دیگر به تمهید فیلمنامهنویس مربوط میشود که تصمیم گرفته گذر سی ساله زمان را روی شخصیتها اعمال کند و گرد پیری را روی سر و صورت عروسکهایی چون کپل و آقای معلم بپاشد، در حالی که عمدتا در دنبالهسازیهای کارتونی و عروسکی دنیا سن شخصیتها به دلیل نفسکشیدن در دنیایی خیالی تغییر نمیکند؛ موردی که درباره کلاه قرمزی و دوستانش رعایت شده و آنها پس از 20 سال هنوز همان بچههای شیطان و بانمک گذشته هستند. این رعایت منطق سن و سال در قسمتهای احتمالی بعدی دردسرساز میشود و تماشاگران باید مثلا منتظر مرگ کپل هم باشند که در دنیای بچهها خیلی جالب نیست.
بجز پیشوی دوست داشتنی و مادرش سایر گربهها بخصوص اسمشو نبر شمایلی بهغایت ترسناک و هیولاوار دارند و بچهها را میترسانند. در حالی که برای نشان دادن خباثت این شخصیتهای بد واقعا نیاز به این همه اغراق و الصاق این حجم از نازیبایی نبود؛ بلکه آنها میتوانستند شیطنتی کاریکاتوروار و بامزه داشته باشند.
شهر موشها2 میتوانست اثر موزیکالتری باشد، اما الان فقط چند قطعه موسیقی خوب در فیلم اجرا میشود. در حالی که یک فیلم شاد کودکانه به صحنههای موزیکال ریتمیک و ترانههایی نیاز دارد که بچهها براحتی آن را بهخاطر بسپارند و زمزمه کنند.
با چشمپوشی از همه این موارد انگشتشمار شهر موشها2 تماشاگران کوچک و بزرگ را ناامید و سرخورده نمیکند و به همین دلیل باید به همت و تلاش حرفهای سازندگانش آفرین و دستمریزاد گفت.
سخن گفتن از این فیلم کودکانه بدون اشاره به شخصیت فوقالعاده بامزه کپلک که با صداپیشگی الکا هدایت و پیمان فاضلی، عروسکگردان و طراحی مرضیه محبوب شکل گرفته، ناقص خواهد بود که باعث شده در همین زمان اندک اکران به محبوبیتی بالا دست یابد.
علی رستگار / جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد