بازگشت به خویشتن، بهترین سپر دفاعی در مقابله با هجمه استعمار است

هویت معطوف به قدرت

استعمار، پدیده‌ای نوظهور نیست که تحلیل آن صرفا مبتنی بر تحولات سیاسی معاصر باشد بلکه پیشینه‌ای به قدمت تاریخ تمدن دارد.
کد خبر: ۷۱۲۵۷۵
هویت معطوف به قدرت

بشر از هنگامی که میل به شهرنشینی و مدنیت پیدا کرد بر آن شد هر چه بیشتر به گسترش قلمرو خویش با تهدید و تحدید قلمرو دیگران بپردازد و از آنجا که هر قومی تمایل به استقلال دارد و به تمامیت ارضی خود دل بسته است استعمار تنها از راه توسل به زر و زور می‌تواند به چپاول حریم دیگران دست یازد. حال این که کجا حیله و تزویر به کار می‌آید و کجا ارعاب و زور، این دیگر بستگی به کیفیات فرهنگی و شرایط بخصوص اقوام مختلف دارد.

استعمار به واقع شکل انسانی و بشری همان قانون جنگل است که در آن اصل «تنازع بقا» و رویه «اعمال زور» حاکم است. ضعفا محکوم به نابودی‌اند و اعمال قدرت مساوی با بقاست. معیار تشخیص حق و باطل قدرت است و تلاش برای تفوق و برتری هر چه بیشتر، یگانه آرمان انسان از حیات روی کره زمین است، اما این تنها در صورتی است که معنای بخصوصی از قدرت را مدنظر داشته باشیم. مساله قدرت‌طلبی بحثی مهم است که به سادگی نمی‌توان این نظریه مسبوق به سابقه در تاریخ تفکر و فلسفه را منحط دانست و بدون نیاز به دلیل و برهان، کذب این گزاره را بدیهی انگاشت. باید میان ماکیاولیسم ـ به معنای مصطلح کلمه و فارغ از صدق یا عدم صدق آن بر نظریات ماکیاولی فیلسوف ـ که متناظر با میل به چپاول و استعمار ملت‌هاست و اراده معطوف به قدرت تمایز قائل شد. این تمایز نیازمند تفکیک قائل شدن میان دو ساحت مختلف است. یکی سیر تکامل نوع بشر به صورت تکوینی و قائم به ذات و دیگری راه و مسیری که انسان به مثابه موجود ذی‌شعور با نظر به حقوق و تکالیف انسانی طی می‌کند تا به صوتی کاملا وضعی و قراردادی خود را در مسیر کمال قرار دهد. پس تکامل را باید مجزا از کمال دانست. جهان مصاف قدرت است و گریزی هم از آن نیست. ضعیف یا باید قوی شود یا بمیرد. مخالفت با قدرت‌ جز توجیه حقیرانه ضعف نیست و جای نق‌ زدن‌های بچگانه که او چنین کرد و آنها چنان، جای ضجه و ناله از زخم‌های پنهان دوست و خنجرهای آخته بیگانه باید در مسیر قدرت گام برداشت. آنجا که خود نشکنیم و گزینه‌ای اگر هست دائر مدار شکستن یا نشکستن دیگران باشد. اخلاق تا زمانی که سلاح ضعفاست منحط است و ما اگر راست می‌گوییم باید بتوانیم و نکنیم نه این که از سر ناتوانی به اجتناب رو آوریم. «اراده معطوف به قدرت» ارتباط تنگاتنگی با بحث ما در اینجا دارد. این انگاره که بالاترین مفهوم تنها در کوششی است که نیچه برای گردآوردن نظریات خود حول محور یک سیستم یا نظام فلسفی منسجم صورت داده است، به معنای گسترش «خود» یا «مرکز قدرت» به فراسوی مرزهای وجودی خویش است و به این وسیله تفوق و برتری پیدا کردن، اما نه لزوما چیرگی بر دیگری، بلکه در واقع چیرگی بر نفس.

جی. پی استرن در وصف این مفهوم می‌نویسد: «اراده معطوف به قدرت، نیروی محرک همه ارزشگذاری‌های ما بوده و نیرویی است که تعبیرهای ما را از جهان به چشم‌اندازهایمان وابسته می‌کند و فرضیات و برساخته‌های بزرگ فلسفی را پدید می‌آورد و اراده معطوف به قدرت انگیزه کسب دانش و نظم دادن به معلومات و ایجاد معرفت و حتی انگیزه ایجاد و ابداع است.» اما در پاسخ این پرسش که اراده معطوف به قدرت چه است، می‌گوید: «هر نوع واکنش انفعالی در برابر سرشت سلطه‌جویانه اراده یا به عبارت دیگر، هر نوع انحطاط و خستگی و نومیدی.»

براستی منظور از این قدرت‌ستایی‌ها چیست؟ آیا ادامه منطقی سخنانی اینچنین در باب اراده معطوف به قدرت، فاشیسم و نازیسم است و بهترین نمونه ابرمرد، هیتلر خواهد بود و این‌گونه می‌توان استعمار و استثمار ملل را توجیه کرد؟ همه چیز بستگی به این دارد که قدرت را چیرگی بر نفس خویشتن معنا کنیم یا چیرگی بر نفوس دیگران. گرگوری بروس اسمیت در کتاب «نیچه، هایدگر و گذار به پسامدرنیته» می‌نویسد: «انسان می‌باید خواستن را نخواهد. این ابزاری مدرن برای رسیدن به فرجامی پسامدرن است. معصومیتی انباشته و مؤکد یا همان پذیرش خودانگیختگی که ساحت ظهور را همچون واقعیتی می‌پذیرد و سودای فراتر رفتن از آن را در سر نمی‌پرورد. این تصویری است که نیچه از آینده ترسیم می‌کند.» این تعبیر خواستن را نخواستن می‌تواند بیان دیگری از همان اصطلاح معنوی مبارزه با نفس باشد که از آن به مراقبه نیز تعبیر شده است. پس می‌توان گفت اگر مقصود از قدرت‌طلبی، چنین مفهومی باشد، قطعا نتیجه‌، کاملا معکوس و تسلط بر خویشتن، بهترین مانع برای تلاش در جهت چیرگی بر دیگران یا همان استعمار و استثمار خواهد بود.

مساله قابل تأمل دیگر، تفاوت میان معنای اصطلاحی تکامل و کمال است. بنا بر آنچه اشاره شد، تکامل به ساحت تکوینی وجود تعلق دارد و تنها این کمال است که چند و چون آن در ید اختیار ماست. کمال در فرهنگ‌های مختلف به اشکال متفاوتی تفسیر شده است: در فرهنگ شرق بیشتر در قالب چیرگی بر نفس با ریاضت و رهبانیت، در فرهنگ غرب بیشتر در قالب پیشرفت علمی و تکنولوژیک و در فرهنگ اسلامی ما در قالب نظام گسترده‌ای از اصول اخلاقی فردی و اجتماعی که محور اصلی آن قدرت مبتنی بر آگاهی، شناخت و معرفت است. در واقع می‌توان تفاوت اصلی فرهنگ ایرانی ـ اسلامی ما با فرهنگ شرق را در تعبیر حکمت به‌جای ریاضت خلاصه کرد که به طور کامل برخاسته از اصالت معرفت در سپهر اندیشگی دین اسلام است.

امروزه دیگر استعمار تنها با هدف قرار دادن نظام‌های اعتقادی و فرهنگی اقوام و با تسلط بر اندیشه و باور ملت‌هاست که می‌تواند اعمال قدرت نماید و دیگر زمانه تکیه بر قدرت نظامی و تسلیحاتی به سر رسیده است. سرزمین‌های جغرافیایی را شاید بتوان به زور اسلحه تسخیر کرد ولی مواطن قلبی را اگر ریشه‌دار باشند به این سادگی نمی‌توان تحت تسلط درآورد و اینجاست که فریب و نیرنگ به سلاح اصلی استعمار بدل می‌شود. رضا داوری اردکانی در کتاب «فرهنگ، خرد و آزادی» می‌نویسد: «این فکر که علم باید آدمی را به قدرت برساند و سلاح او برای تسخیر عالم و آدم باشد در دوره جدید به وجود آمده است.» و این سوءاستفاده بشر امروز از علم و دانش را می‌توان مصداق این ضرب‌المثل فارسی دانست: «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا.»

هویت بومی هر قوم و ملتی را قدرت باور و اعتقاد یا همان قدرت معنوی آن ملت تشکیل می‌دهد. ابزار سلطه استعمار در جهان امروز بیشتر شامل القائات فکری و از آن‌جا تسلط درونی و روحی بر اقوام مختلف است تا تسلط ظاهری و بیرونی. یعنی پیش و بیش از هر چیز این اندیشه‌ها هستند که محل نزاع و کشمکش‌اند و مهم‌ترین عامل تسلط غرب بر اقوام دیگر را باید ضعف‌های ملل تحت سلطه دانست نه لزوما قدرت کشورهای استعمارگر که به گفته شهید مرتضی آوینی: «آن چیزی که باعث شده غرب یک چنین تسلطی به لحاظ تاریخی و فرهنگی در دنیا پیدا کند، ضعف‌هایی است که در آن برهه خاص از تاریخ، اقوام دیگر کره زمین گرفتارش بوده‌اند و قبل از این‌که ما این امر را به قدرت خود غرب برگردانیم، باید به نحوی به ضعف‌هایی که اقوام دیگر کره زمین دچارش بوده‌اند برگردانیم. ارزیابی این واقعیت، صرف‌نظر از این‌که علل آنچه بوده، نباید از این نظرگاه انجام شود که غرب‌زدگی امری است عارضی نه جوهری. ما اگر به مساله غرب‌زدگی این ‌طور نگاه کنیم، در واقع چون معضل را خوب نشناخته‌ایم، هنگام درمان هم دچار مشکل می‌شویم و نمی‌توانیم آنچنان که باید از عهده‌اش بربیاییم و در واقع از این مساله‌ای که به یک نحو می‌شود گفت تقدیر تاریخی کره زمین بوده آن‌طور که شایسته است خارج شویم و به خودمان بازگردیم.»

آزاد جعفری / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها