گفت‌وگو با قاتل بخشیده شده

هرگز دعوا نخواهم کرد

دعوا اول بین زن و شوهر بود و بعد به اختلاف خانوادگی تبدیل و سپس به نزاع خیابانی منجر شد که نتیجه آن کشته ‌شدن داماد خانواده ‌بود.
کد خبر: ۷۰۵۴۴۷
هرگز دعوا نخواهم کرد
فرشاد هفت سال بعد از وقوع قتل موفق به جلب رضایت اولیای‌دم شده و از قصاص نجات یافته ‌است.

او توضیح می‌دهد درگیری چطور اتفاق افتاد و سال‌هایی را که در زندان بود چگونه گذراند. این مرد دو هفته قبل در شعبه 71 دادگاه کیفری ‌استان تهران محاکمه شده‌ است.

درباره قتل بگو، این اتهام را قبول داری؟

بله متاسفانه ضربه ای که با چاقو زدم، باعث مرگ مقتول شد. البته فکر می‌کردم جایی که چاقو را وارد می‌کنم کشنده‌ نیست، اما باعث مرگش شد.

به چه دلیل با هم درگیر شدید؟

مقتول، شوهرخواهرم بود. او با خواهر و مادرم دعوا کرده‌ و مادرم را کتک زده‌ بود. من هم خیلی ناراحت شدم و در حمایت از مادرم به خانه او رفتم. قصدم این بود که نصیحتش کنم و از او بخواهم دست از این کارها بردارد ولی بگومگوی ما به درگیری منجر شد.

یعنی درگیری اولیه یک دعوای زن و شوهری بود؟

به نوعی می‌توان گفت دعوای زن و شوهری بود. اول خواهرم و شوهرش با هم جرو بحث کردند بعد هم مادرم برای پایان دادن به این جرو بحث وارد ماجرا شد. البته مادرم قصدش پایان دادن به این درگیری بود اما شوهرخواهرم به او توهین کرد. من هم وقتی این موضوع را شنیدم، در حمایت از مادرم به خانه شوهرخواهرم رفتم و دعوا بالا گرفت.

آن طور که در پرونده آمده‌ است، افراد دیگری هم بودند که در این درگیری دخالت کردند. نقش آنها چه بود؟

وقتی من و شوهرخواهرم جرو بحث کردیم و کار بالا گرفت، برادرانم در حمایت از من آمدند و بعد هم فامیل‌های مقتول آمدند و درگیری خیابانی شد و نزاع شدید روی داد. من هم که دیدم نمی‌توانم جلوی مشت‌های شوهرخواهرم را بگیرم، چاقو را بیرون کشیدم و به پهلویش زدم. البته فکر نمی‌کردم جایی که ضربه می‌زنم آن‌قدر حساس باشد که او بمیرد.

چند سال بود همدیگر را می‌شناختید؟

خواهرم تازه ازدواج کرده‌ بود، اما من و شوهرخواهرم سال‌ها بود همدیگر را می‌شناختیم و از بچگی با هم بزرگ شده‌ بودیم. او مثل برادرم بود و ما خاطرات زیادی باهم داشتیم.

در دادگاه اول محکوم به قصاص شدی و اکنون هفت سال از آن زمان می‌گذرد. فکر می‌کردی بتوانی رضایت بگیری؟

شب‌ها و روزهای سختی را می‌گذراندم. هربار کسی را برای اجرای حکم می‌بردند، انگار من اعدام می‌شدم. واقعا به من سخت می‌گذشت. وقتی حکم قصاص در دیوان عالی کشور تائید و به من ابلاغ شد، یکی از سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام را گذراندم. تا یک هفته نمی توانستم چیزی بخورم. آن قدر حالم بد شد که مدتی در بهداری بستری شدم.

من با همه وجودم مرگ را حس می‌کردم. تلاش خانواده‌ام برای جلب رضایت هم فایده‌ای نداشت و به بن‌بست می‌خوردند. خیلی‌ها واسطه شدند و چند ‌سال طول کشید تا خانواده مقتول حاضر شدند پای صحبت خانواده من بنشینند و باز هم مدت‌ها طول کشید تا رضایت بدهند. با این‌که من در تمام این سال‌ها در عذاب بزرگی بودم و حتی شنیده‌ بودم اولیای‌دم گفته‌اند هرطور شده حکم را اجرا می‌کنند، اما باز هم از آنها سپاسگزارم و ناراحتی‌شان را درک می‌کنم. آنها جوانشان را از دست داده و ناراحت بودند، اما قصاص کردن من چیزی را عوض نمی‌کرد.

از خانواده‌ات بگو، همسر و فرزند داری؟

خدا را شکر خانواده خوبی دارم. سال‌ها قبل ازدواج کرده‌ام و فرزند و همسر دارم. در این مدت آنها کنار مادرم خیلی صبوری کردند. همسرم زن بسیار خوبی‌است. او در سختی‌ها کنارم ماند و بچه‌ام را تربیت کرد. مرتب به دیدنم می‌آید و دلداری‌ام می‌دهد. او زن با ایمان و صبوری است. اگر او نبود من نمی‌توانستم این همه سختی را در زندان تحمل کنم. همیشه به من روحیه می‌داد و می‌گفت خدا به خاطر بچه‌مان به ما کمک خواهد کرد و گذشت را در دل اولیای‌دم می‌اندازد و همه چیز به خوشی می‌گذرد. او همراه خانواده‌ام هرکاری از دستش برآمد انجام داد تا از اولیای دم رضایت بگیرد.

در این مدت زن و فرزندت کجا زندگی می‌کردند؟

مادر و برادرانم آنها را حمایت می‌کردند و نگذاشتند به زن و بچه‌ام سخت بگذرد. برایشان خانه‌ای در نزدیکی خودشان گرفتند و هزینه‌های زندگی‌شان را هم تامین می‌کردند. به لحاظ مالی در سختی نبودند، اما همین که حکم اعدام بالای سرم بود، همه چیز را سخت می‌کرد. بچه‌ام بزرگ شده و درک می‌کند من در چه شرایطی هستم و همین باعث افت تحصیلی و افسردگی‌اش شده‌ است. زنم او را خوب تربیت کرده و امیدوارم وقتی از زندان بیرون رفتم بتوانم برایش پدر خوبی باشم و سال‌هایی را که نبودم جبران کنم.

نگرانی‌ای که در مورد محکومان بخشیده شده وجود دارد، این است که بعد از آزادی از زندان دوباره چاقو به دست بگیرند و به این خیال که رضایت می‌گیرند کسی را بکشند. چه تضمینی وجود دارد که چنین عملی از تو سر نزند؟

اگر زندگی‌ای را که در زندان داشتم می‌دیدید و اگر شب‌هایی را که از ترس اجرای حکم تا صبح خوابم نمی‌برد می‌دیدید، جواب این سوال را خودتان می‌فهمیدید. من در زندان فهمیدم بیشتر کسانی که مرتکب قتل می‌شوند، نمی‌خواهند آدم بکشند. اصلا در ان لحظه متوجه کارشان نیستند درست مثل من.

وقتی داشتم با چاقو به بدن شوهرخواهرم ضربه می‌زدم، اصلا فکر نمی‌کردم این ضربه باعث مرگش می‌شود. تا مدت‌ها خودم به خاطر اتفاقی که افتاده ‌بود گیج بودم. اوایل فکر می‌کردم برای ترساندن من، چنین حرفی می‌زنند اما بعد دیدم موضوع جدی است. در این سال‌ها آن‌قدر بدبختی کشیدم که زخم‌های روحم به این زودی‌ها ترمیم نمی‌شود و به این زودی‌ها فراموش نمی‌کنم چه اتفاقی برای خودم و خانواده‌ام افتاد و چطور دو خانواده را بدبخت کردم. من هیچ‌وقت دیگر نه تنها سراغ چاقو نمی‌روم بلکه دیگر حتی دعوا هم نخواهم کرد.

خودت فکر می‌کنی چه اشتباهی کردی که باعث قتل شد؟

خودم به این موضوع خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که عصبانیت بی‌حد باعث این اتفاق شد. زمانی که می‌خواستم شوهرخواهرم را نصیحت کنم، خیلی عصبانی شدم. نباید دچار احساسات می‌شدم و باید از یک ریش سفید برای حل این مشکل کمک می‌خواستم. اما وقتی وضع مادر و خواهرم را دیدم، دیگر نتوانستم تحمل کنم خیلی عصبی و احساساتی شدم. به هر حال اشتباه بزرگی کردم. آدم‌ها باید بلد باشند خودشان را کنترل کنند، من این کار را بلد نبودم. در این مدت تمرین کردم.

به هر حال جو زندان خوب نیست خلافکارهای زیادی اینجا هستند که می‌خواهند آدم را اذیت یا درگیری ایجاد کنند. من سعی می‌کردم با این افراد ارتباط نداشته ‌باشم، بعضی وقت‌ها هم که موضوعی پیش می‌آمد، خودم را کنار می‌کشیدم و سعی می‌کردم با کسی کاری نداشته ‌باشم. با این رفتارم صبوری را تمرین کردم. فکر می‌کنم از این به بعد هم بتوانم خودم را کنترل کنم و آن‌قدر خشمگین نشوم که دست به جنایت بزنم. سعی می‌کنم رابطه‌ای را که با خدا برقرار کرده‌ام، حفظ کنم. نماز و دعا را که در این سال‌ها تنها مونس من بود فراموش نکنم و خدا را همیشه ناظر اعمال و رفتارم بدانم.

شما چه فکر می‌کنید؟

برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید به نظر شما افراد چگونه می‌توانند خشم‌ خود را کنترل کنند و چگونه می‌شود این کار را به دیگران آموزش داد؟ (ضمیمه تپش)

مریم عفتی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها