گفت‌وگو با مردی که پدرش را کشت

هر روز دارم می‌میرم

هنوز هم یاد اولین‌ روز مدرسه می‌افتد؛ روزی که پدرش دست‌های او را گرفت و با مهربانی گفت می‌دانم تو مرد بزرگی می‌شوی و باعث افتخار من خواهی شد اما میثم هیچ‌وقت نتوانست آرزوهای پدرش را برآورده کند و چنان خشم و کینه در وجودش ریشه دواند که به قاتل پدرش تبدیل شد. میثم که دو هفته قبل در شعبه 113 دادگاه کیفری ‌استان تهران محاکمه شده‌ است، توضیح می‌دهد چطور رویاهای پدرش را به باد داد و او را به قتل رساند.
کد خبر: ۶۴۳۵۸۷
هر روز دارم می‌میرم
یک سال از زمان بازداشت تو گذشته و متهم به قتل پدرت هستی، در این باره حرفی داری؟

بله، متاسفانه درست است. من از این بابت خیلی ناراحتم و نمی‌توانم عذاب وجدانم را تحمل کنم.

چرا او را کشتی؟

به خاطر یک اشتباه. حرف‌های دروغی به من زدند و همین هم میانه من و پدرم را به هم زد و باعث شد نسبت به پدرم کینه به دل بگیرم.

به نظر می‌رسد تو با نقشه قبلی به دفتر کار پدرت رفتی و این کار را کردی، درست است؟

برای قتل به دفتر پدرم نرفته ‌بودم اما می‌خواستم موضوعی را که شنیده ‌بودم، پیگیری کنم. می‌دانستم کار به دعوا کشیده می‌شود.

اختلاف شما به دلیل مسائل مالی بود؟

نه، مساله کاملا شخصی بود. من اصلا در مسائل مالی با او درگیری نداشتم.

اما ماموران وقتی به تو مظنون شدند که فهمیدند پدرت با کسی اختلافی نداشته اما از یک هفته قبل از قتل، با تو اختلافاتی پیدا کرده و حتی چند بار با او بر سر مسائل مالی درگیر شده‌ بودی.

نه این طور نیست، من اصلا نمی‌خواستم این کار را بکنم. حتی اگر مشکل مالی هم داشتم، در حدی نبود که بخواهم به خاطرش پدرم را بکشم.

سوال را به شکل دیگری می‌پرسم آن طور که در پرونده آمده ‌است، ماموران وقتی به تو مشکوک شدند که به اختلاف مالی شما پی بردند. تو از پدرت پول می‌خواستی و او حاضر نبود کمکت کند، این درست است؟

پدرم مرد ثروتمندی بود. با کمکش یک شرکت کوچک راه‌اندازی کردم و وقتی از او کمک خواستم، گفت باید روی پای خودم بایستم. من هم خیلی ناراحت شدم، سر این موضوع اختلاف داشتیم اما مساله‌ای نبود که بخواهم از پدرم کینه به دل بگیرم و او را بکشم. چون می‌دانستم در تنگنا که باشم پدرم در نهایت کمکم خواهد کرد. موضوع اختلاف چیز دیگری بود و البته اشتباه بزرگ از من بود.

اختلاف تو و پدرت به چه دلیل بود؟

همسرم حرف‌هایی به من زده ‌بود که نسبت به پدرم بدبین شده ‌بودم. وقتی موضوع را با پدرم در میان گذاشتم، عصبانی شد و سرم فریاد زد. نمی‌دانم چرا تا این حد به همسرم باور داشتم که پدرم را با چاقو کشتم.

تو همیشه با خودت چاقو حمل می‌کردی؟

نه این طور نیست، من چاقویی نداشتم. آن روز به خاطر این‌که می‌خواستم پدرم را بکشم، چاقو بردم؛ البته نه این‌که بکشم؛ چون فکر می‌کردم وقتی موضوع را مطرح کنم، او عصبانی می‌شود و به سمت من حمله می‌کند. من هم چاقو برداشتم تا از خودم دفاع کنم اما درگیری به قتل پدرم منجر شد.

نکته‌ای که در این پرونده وجود دارد وضع محل کار پدرت است. آن روز که این اتفاق افتاد، تو دفتر کار او را به هم زدی و سرقت کردی، بنابراین مسائل مالی مطرح بود و این مدرک آن را ثابت می‌کند.

نه من قبول ندارم، مشکل مالی نبود. وقتی پدرم را با ضربات چاقو زدم و او مرد، یکدفعه به خودم آمدم. کاری نمی‌شد کرد، باید فرار می‌کردم تا زندگی‌ام را نجات بدهم. ضمن این‌که آن موقع فکر می‌کردم پدرم واقعا مقصر است، به همین دلیل کمی پول برداشتم و بعد هم دفتر را به هم ریختم تا موضوع را سرقت نشان بدهم. با این روش مدتی هم فراری بودم اما بعد دستگیر شدم.

گفتی آنچه باعث عصبانیت تو شد و به خاطرش با پدرت دعوا کردی و او را کشتی، حرف‌های همسرت بود؛ اما مدارک موجود در پرونده نشان می‌دهد تو و همسرت مدت‌ها بود با هم مشکل داشتید.

بله متاسفانه این طور بود، ما با هم درگیری داشتیم اما وقتی او انگشت اتهام را به سوی پدرم گرفت و حرف‌هایی درباره او زد، من خیلی ناراحت شدم و نمی‌دانم چرا حرف زنی که هیچ‌وقت کارهایش را قبول نداشتم، باور کردم.

پدرت در این سال‌ها خیلی به تو کمک کرده‌ بود، چرا با او چنین برخوردی کردی؟

من و پدرم در یک ساختمان زندگی می‌کردیم. در واقع او به من خانه داده ‌بود. بخشی از این اختلاف‌ها به خاطر همسرم بود و البته با خود همسرم هم اختلاف داشتم اما بخش دیگری از اختلاف‌ها به دلیل رفتارهای خودم بود. پدرم مرا هیچ‌وقت باور نداشت و این موضوع اذیتم می‌کرد. به هر حال هر پدر و پسری ممکن است با هم اختلاف داشته باشند اما من اصلا قصد کشتن پدرم را نداشتم. همسرم از اختلاف ما سوءاستفاده و کاری کرد که من دست به قتل زدم.

در دادگاه گفتی بعد از قتل بود که متوجه ‌شدی پدرت کاری نکرده است. در این باره توضیح بده.

بله، درست است. فهمیدم ادعاهای همسرم دروغ بود و پدرم هیچ‌کاری نکرده ‌بود. خیلی شرمنده شدم و به همین دلیل هم همسرم را طلاق دادم. او به خاطر وضع خانوادگی‌ام با من ازدواج کرده ‌بود و آن قدر حسادت می‌کرد که مرتب نقشه می‌کشید و بالاخره دست‌های مرا به خون پدرم آلوده کرد.

تو بازداشت شدی و به قتل هم اعتراف کردی اما خانواده‌ات تا مدت‌ها شوکه شده بودند و باور نمی‌کردند تو مرتکب قتل شده‌ای. این اتفاق بسیار تلخی برای یک خانواده ‌است. چطور توانستی از آنها رضایت بگیری؟

بعد از قتل خودم هم شوکه شده ‌بودم، چه رسد به خانواده‌ام. نمی‌دانستم چطور این کار را کردم. مدتی فکر می‌کردم همه آنچه می‌بینم، خواب است اما بعد دیدم واقعیت است. با خودم فکر کردم مگر می‌شود پسری پدرش را بکشد. یاد روزهایی افتادم که پدرم کنارم بود و با من بازی می‌کرد و مرا به مدرسه می‌برد. او به من کمک کرد تا پیشرفت کنم و بتوانم زندگی‌ام را بسازم و ازدواج کنم اما من به دست خودم همه چیز را خراب کردم و خیلی شرمنده‌ام. بعد از مشخص شدن این موضوع، مدتی با خانواده‌ام صحبت نکردم، خجالت می‌کشیدم به آنها زنگ بزنم.

بعد از مدتی یک روز از زندان زنگ زدم، دلم برایشان تنگ شده ‌بود بخصوص برای مادرم و جانم‌گفتن‌هایش خیلی تنگ شده‌ بود. نمی‌دانم چه شد که وقتی صدایش را از پشت گوشی شنیدم، بغضم ترکید و مادرم گفت گریه نکن. گفت طاقت گریه‌های مرا ندارد. گفت پدرت هم طاقت گریه‌هایت را ندارد. فکر می‌کنم خانواده‌ام وضع مرا درک کرده‌اند. آنها می‌دانند چه عذابی را تحمل می‌کنم. راستش را بخواهید با این کارشان خیلی بیشتر تنبیه شدم. آنها مرا دوست داشتند که رضایت دادند و به خاطر این کارشان از آنها تشکر می‌کنم اما زنده ‌بودن من از این به بعد، مرگ هرروزه است. اگر می‌مردم، اگر اعدام می‌شدم، شاید روحم آرام می‌گرفت، پدرم را می‌دیدم و از او حلالیت می‌گرفتم.

حالا در زندان چه می‌کنی؟

هر روز برای روح پدرم دعا می‌کنم، خیرات می‌دهم، نماز می‌خوانم و برای آمرزش خودم هم دعا می‌کنم. امیدوارم خداوند صدای توبه مرا بشنود و قبول کند. خدا خیلی بزرگ و بخشنده ‌است، امید زیادی به قبول توبه‌ام دارم.

اگر از زندان آزاد شوی چه می‌کنی؟

آدمی مثل من زندگی جهنمی خواهد داشت. اگر زمین‌ و زمان را به هم بدوزم، چیزی از عذابم کم نمی‌شود. در آتش کاری که کردم، می‌سوزم. اما سعی می‌کنم تا زنده هستم برای پدرم دعا کنم و خیرات بدهم و طلب بخشش و آمرزش کنم. در کارهای خیر با نیت پدرم وارد می‌شوم و هرکاری که روح او را شاد کند، انجام خواهم داد./ ضمیمه تپش

مریم عفتی

شما چه فکر می‌کنید؟

برای ما به شماره 300011224 پیامک بزنید و بنویسید درباره این پرونده چه فکر می‌کنید؟ میثم از این به بعد چه باید بکند و چگونه می‌تواند به آرامش برسد؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
ssasi1979
Australia
۱۴:۰۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۷
۰
۰
از نظر علم روانشاسی و جامعه شناسی در این قضیه هر دو طرف مقصر هستند هم پدر كه راه برخورد با جوانش را بلد نبود و هم پسر كه خشم خود را كنترل نكرد.
اما در این مورد همیشه این سخن مولایمان امیرالمومنین(ع) را به یاد داشته باشیم كه در هنگام خشم نه دستور نه تنبیه نه تصمیم
دانشجوی PhD روانشناسی

نیازمندی ها