کد خبر: ۵۸۴۶۱۰
«محمدحسین لطیفی» از سریال‌های مناسبتی‌اش می‌گوید/ دودکش را مردم به خاطر می‌سپارند، اما نه از جنس صاحبدلان

محمدحسین لطیفی می‌گوید: دودکش را مردم یادشان خواهد بود. اما نه از جنس صاحبدلان، از جنس خودش. دودکش را که به یاد بیاورند هومن برق‌نورد، آمپاس و قمپز در می‌کنند و اینکه قالیشویی بود را به یاد می‌آورند. در همین حد به یاد مردم خواهد ماند. اما راجع به صاحبدلان یاد قرآن روی طاقچه می‌افتند که باید بردارند و بخوانند.


«دودکش» روایت آدم‌هایی از جنس خودمان است. دو برادر که در یک قالیشویی کار می‌کنند با همه تلخی‌ها و شیرینی‌هایشان که «بماند». همین قصه‌ها هم باعث شده با وجود آنکه این مجموعه‌آخرین مجموعه است که بعد از افطار پخش می‌شود؛ مخاطبان زیادی را پای تلویزیون بکشاند و «هومن برق‌نورد» در نقش اصلی آن در نظرسنجی‌ها «مهدی سلطانی» مادرانه را پشت سر بگذارد. حسین لطیفی کارگردان این مجموعه که در کارنامه‌اش مجموعه‌هایی چون صاحبدلان و نردبان آسمان را در ماه رمضان دارد؛ می‌گوید قصدش ساختن مجموعه‌ای از جنس آدم‌هایی عادی بوده است. لطیفی دودکش را بعد از ساخت دو مجموعه نه‌چندان موفق قلب‌یخی و ساخت ایران ساخته است اما هنوز این دو مجموعه حرف‌هایی دارد که «بماند». او بخشی از حرف‌هایش را در ابتدای هر قسمت با خط و امضای خودش به قلم برزو نیک‌نژاد می‌گوید و... بماند‌. گفت‌وگوی «شرق» را با او در ادامه بخوانید:


‌از آنجایی که سریال‌های مناسبتی با فشار کاری زیادی ساخته می‌شود؛ بسیاری از کارگردانانی که قبلا کارهای مناسبتی ساخته‌اند ترجیح می‌دهند که دیگر سریال مناسبتی نسازند. شما هم از کارگردانانی هستید که سه یا چهار تجربه کار مناسبتی سنگین را در پرونده خود دارید. چطور شد که بار دیگر یک سریال مناسبتی دیگر؟
مجموعه دودکش یک کار 26قسمتی 40 تا 45دقیقه‌ای است. می‌دانید که تایم مرسوم سریال‌های ماه رمضان 25 تا 30دقیقه است که با تیتراژ 32 یا 33 دقیقه می‌شود. اما زمان دودکش طولانی‌تر است. قرار جدی از ابتدا وجود نداشت که ما این مجموعه را در ماه مبارک رمضان پخش کنیم. به‌طور معمول فیلمبرداری چنین مجموعه‌ای حدود پنج تا شش‌ماه طول می‌کشد و بعد از آن نیز تدوین آن انجام می‌شود. اینکه همزمان ما داریم مجموعه را تدوین می‌کنیم به این دلیل است. البته ما از مجموعه خیلی عقب نیستیم. الان قسمت 15 در حال پخش است و تدوین قسمت 21 را به پایان برده‌ایم. یعنی خیلی عقب نیستیم.


‌یعنی فشار کار روی گروه و شما نیست؟
فشار کار بیشتر به دلیل دقت است.


‌بعد از تجربه دو مجموعه قلب‌یخی و ساخت ایران که در شبکه خانگی توزیع شد؛ به تلویزیون برگشتید و دودکش را هم با شبکه اول سیما ساختید. در حالی که بعد از اتفاقاتی که سر آن دو مجموعه افتاد به نظر می‌رسید که دیگر با تلویزیون کار نکنید. آن هم مجموعه دودکش با همه تلخی‌ها و شیرینی‌هایش که تقریبا با سه مجموعه قبلی یعنی وفا و صاحبدلان و قلب‌یخی متفاوت است؟
نکته قشنگی را گفتید. با همه تلخی و شیرینی‌هایش. به قول برزو نیک‌نژاد عزیز – نویسنده دودکش - دلم می‌خواست در واقعیت زندگی آدم‌های روی خط فقر و زیر خط سر یک سفره بنشینیم. دلم می‌خواست همه ما این آدم‌ها را ببینیم که دردهای بسیار ساده‌ای هم دارند اما زندگی می‌کنند. دوست داشتم مسایل انسانی در شهر را نشان دهم. اینکه مثل دودکش کمی دودها را بالا دهیم و همدیگر را بهتر ببینیم فضای غبارآلود را کمتر کنیم.


‌شما از خط فقر گفتید. اما در دودکش با همه مشکلاتی که خانواده نصرت و فیروز دارند اما زیر خط فقر نیستند.
قناعت شاید بهترین ثروت باشد. آدم‌های دودکش قانع هستند. برای همین فقرشان آزار‌دهنده نیست. من می‌گویم آنچه این روزها از تلویزیون پخش می‌شود درباره اتفاقاتی است که برای دو‌درصد از جامعه رخ می‌دهد. عمومیت ندارد. ما عمومیتش می‌دهیم. اما در مجموعه دودکش اتفاق‌هایی می‌افتد که ممکن است برای همه ما بیفتد. برای همه ما اتفاق می‌افتد که ماشینمان را ببرند. برای همه ما ممکن است اتفاق بیفتد که جریمه سنگین بدهیم. این اتفاق‌ها اینقدر ساده و روزمره‌ است که از جلو چشم ما رد می‌شود و می‌گذرد.


‌بیشتر سریال‌های تلویزیون از جمله وفا یا قلب‌یخی هم در فاصله صفر و صد فقر و ثروت قرار داشتند. در قلب‌یخی که کاملا آن صد را نشان دادید. در صاحبدلان هردو طرف دیده شده است. اما در بیشتر مجموعه‌ها فقر مطلق را نشان می‌دهید و دودکش به زبان طنز در این میانه قرار دارد.
بله صفر و صدی وجود ندارد. به همین سادگی که قصه می‌گویید بازیگران هم بازی می‌کنند. به همین سادگی مونتاژ می‌شود و به سادگی هم فیلمبرداری شده است. سعی شده تا سادگی در کار مستتر باشد. اما این به معنای ساده‌بودن کار نیست. چون کار ممکن است سخت‌تر باشد. برای اینکه بی‌پیرایه حرف بزنیم سخت‌تر می‌شود، نوشت. همین است. خیلی شنیده‌ام که می‌گویند این کار قصه ندارد. خیلی‌ها از قول من هم گفتند. در صورتی که چنین چیزی نبوده است. این کار قصه دارد.


‌این مجموعه قصه دارد. اما از نگاه تماشاگر مجموعه بازی‌ها و کارگردانی‌های فیلم خیلی از داستان بالاتر است. بازی هومن برق‌نورد و بهنام تشکر از متن خیلی پیش‌تر رفته است. به نظرم می‌رسد که فیلمنامه در اندازه استانداردهای سریال نیست. شاید یک جاهایی کارگردانی است که ضعف فیلمنامه را پوشانده است. به‌خصوص که در کارهای قبلی که از شما دیدیم چه در سینما و چه در تلویزیون فیلمنامه از نقاط قوت کار بود.
نظر من برعکس شماست. دلیلش این است که این بازی‌ها یک مجموعه است. ما در کار می‌گوییم کارگردانی، بازیگری، فیلمنامه، موسیقی و تدوین که راهبری همه اینها با کارگردان است. اول گفتم قرار است به سادگی با مردم ارتباط برقرار کنیم. پس فیلمنامه‌نویس این کار، جزء‌به‌جزء آن را نوشته است. همه دیالوگ‌ها و ارتباطاتی که در فیلم هست را نویسنده نوشته و قوت بازی‌ها هم در آن محاسبه شده است. اینها در هم می‌رود و یک‌کار یک‌دست را به ما می‌دهد. اگر فیلمنامه می‌خواست خودش را نشان بدهد - البته در این کار – همه اینها در کنار هم قرار نمی‌گرفت. از خیلی از مخاطبان وقتی می‌پرسم که کار را برای چی می‌بینید؟ می‌گویند کار قشنگی است. می‌گویم دنبال چه هستی و قرار است چه اتفاقی بیفتد که تا قسمت 26 دنبالش می‌کنی؟ می‌گوید که هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد. اما کار را می‌بیند و دنبال می‌کند. چیزی مستتر در کار است که مخاطب دارد آن را می‌بیند اما قرار نیست مثل بقیه سریال‌ها منتظر قسمت 26 باشد که چه اتفاقی قرار است بیفتد. اگر این کار 40 تا 50 قسمت هم ادامه پیدا کند، ممکن است اگر این بازیگران بجنبند و کارگردانی خوب باشد و تعلیق‌ها خیلی ریز و کم باشد شاید بیننده ببیند. اما این فیلم چون از آن جنس نیست در جنس خودش منحصر‌به‌فرد است. با تمام سادگی حرف خودش را می‌زند و بازیگران می‌توانند آن را برای خود کنند. صبح به صبح روزهایی که قسمت جدید فیلمنامه می‌رسید؛ هومن می‌خواند می‌گفت من خیلی دوست دارم. بهنام می‌خواند و تشکر می‌کرد. همه بازیگران فیلمنامه را دوست داشتند چون می‌توانستند روی آن سوار شوند. مثل قایقی بود که می‌توانستند رویش بنشینند و با آن حرکت کنند. حالا اگر فیلمنامه‌ای به دستشان می‌رسید که منطق‌های دیگری داشت بازیگران احساس می‌کردند که جلو دوربین چوب شده‌اند. برزو نیک‌نژاد، هم دستیار من بود و هم نویسنده فیلمنامه و متن را در دل بچه‌ها و اتفاقات را از دل شهر بیرون می‌آورد. یعنی وقتی از سر صحنه می‌خواست به خانه برود تمام اتفاقات شهر را گسترده می‌دید. از همان‌ها الهام می‌گرفت. همزمان ممکن بود برای خودش اتفاق بیفتد یا کسی در کنارش. مثلا موقعیت جابه‌جایی دو تا آدم، یا دزدی را اشتباه بگیرند و به کلانتری ببرند. آدمی که نان حلال می‌خورد. حالا زن و بچه‌اش او را در کلانتری ببینند. اتفاقاتی که شاید در حالت عادی در کلانتری نیفتد. ممکن است در هیچ کلانتری چنین تولدی صورت نگیرد. اما فضا کمی فانتزی‌تر و مفرح‌تر رخ می‌دهد. ما شاید می‌خواستیم بگوییم نیروی انتظامی اگر احساس کند که این آدم‌ها گناهکار نیستند تخفیف‌هایی بدهد. اما قانون قانون است. جاهایی این موارد به صورت ظریف در فیلمنامه رخ می‌دهد و به جلو می‌رود. اینها به من کمک می‌کرد آن سادگی که می‌خواستم تجربه کنم را به دست بیاورم. در صاحبدلان همان‌طوری که گفتید یک اتفاقی رخ داده است. یک قرآن در ابتدای داستان وارد می‌شود و زندگی این آدم را تغییر می‌دهد و معجزه‌ای می‌شود. در نهایت، همه این داستان به سمتی می‌رود که بگوید بلایی که قرار است بیاید چیست؟ آن بلا در اصل، رفتن خود او است. یعنی فلسفه‌ای پشت سر این فیلمنامه است که از آغاز تا پایان دنبال می‌شود و آقای طالب‌زاده بسیار درست و دقیق آن را نوشته بود. یا در وفا یک قصه جاسوسی بود که با عشق عجین می‌شود. اما در این کار احساس کردم که بیننده امروز من نیازمند یک زنگ تفریحی است که از قصه‌های رایج بیرون بیایم. خودم هم باید بیرون می‌آمدم. می‌خواستم یک‌بار با هم تجربه‌ای بکنیم و ببینیم می‌توانیم یک زندگی را ببینیم. برای همین می‌گویم که فیلمنامه این فیلم می‌تواند جزو نقاط قوت آن باشد.


‌خیلی‌ها وقتی ماه رمضان می‌شود صاحبدلان به یادشان مانده است. چون از مجموعه‌هایی بوده و هست که نمی‌توان فراموش کرد. خود شما فکر می‌کنید که دودکش هم مثل آن سریال به یاد مردم بماند؟
نه فکر نمی‌کنم. دودکش را مردم یادشان خواهد بود. اما نه از جنس صاحبدلان، از جنس خودش. دودکش را که به یاد بیاورند هومن برق‌نورد، آمپاس و قمپز در می‌کنند و اینکه قالیشویی بود را به یاد می‌آورند. در همین حد به یاد مردم خواهد ماند. اما راجع به صاحبدلان یاد قرآن روی طاقچه می‌افتند که باید بردارند و بخوانند.


‌در سینما و تلویزیون ما کمتر شاهد به وجودآمدن زوج‌های بازیگر موفق بودیم. اما به نظر می‌رسد که بهنام تشکر و هومن برق‌نورد دارند به این سمت می‌روند. به نظر می‌رسد که شما از تجربیات ذهنی قرارگرفتن این دو نفر در کنار هم بهره گرفتید و این زوج را در کنار هم قرار دادید. اما این بار نه به شیوه همیشگی. آمدید و یک کلیشه‌زدایی کردید.
شما همه موارد را اشاره کردید و جایی برای توضیح بیشتر نگذاشتید. با کمک برزو نیک‌نژاد که متن را نوشت و کستینگ را انتخاب کردیم؛ آمدیم سه زن و دو مرد دیگر هم اضافه کردیم. که هرکدام از اینها به‌عنوان کاتالیزورهای بسیار درست عمل می‌کنند. از جمله امیرحسین رستمی با یک بازی درون‌گرایانه، کم‌صحبت و بیشتر به آسمان نگاه کن. برادر دوست‌داشتنی که همیشه به برادرش تکیه می‌کند و کمک او می‌کند. عفت همسر فیروز به‌عنوان زنی که دو ترم درس خوانده و به خاطر همسرش برگشته است. در مقابل آن نگار عابدی در نقش افروز به‌عنوان یک زن ساده و به نظر دست‌وپا چلفتی که همیشه شوهرش گولش زده است. حتی آدمی به نام نصرت میرعظیمی در نقش هوشنگ که سر‌کارگر کل مجموعه اینهاست. در ادامه داستان با او کار داریم. این ذهنیت قصه را نگه داشتیم برای ابتدا. یعنی این دونفر هستند که داستان را شروع می‌کنند. اما بعد از اینکه وارد مجموعه می‌شویم بعد از 15 قسمت دیدن مجموعه احساس می‌کنیم که تک‌تک بازیگران هستند که در کنار هم یک کلونی قابل‌قبولی می‌شوند. این نیست که فقط این دونفر در طول مجموعه بدرخشند و بقیه دیده نشوند. همه این شخصیت‌ها با قصه‌هایشان می‌آیند و در کنار هم بسیار خوب بازی می‌کنند و بازی‌های مقبولی دارند. نمی‌گویم بازی‌های شاهکار اما بازی‌های مقبولی برای رسیدن به آن رئالیته و واقع‌گرایی که اینگونه کارها لازم دارد و وارد لودگی و دلقک بازی نشود. خاطرم هست بارها من به بهنام تشکر گفتم و او هم به من گفت که مواظبم باش. که ممکن است جایی از دستم خارج شود. اما سعی شد این کنترل شود و چهره مقبول‌تری را از نقش نشان دهیم. هرچه جلوتر می‌رویم این بازی‌ها یکدست‌تر شده است.


‌اینکه بازی بقیه دیده می‌شود در جای خودش، با توجه به گروه خوبی که بسته شده است و همه به نوعی بازیگران استخوان خرد کرده تئاتر هستند. اما باز هم به این موضوع برمی‌گردم که هومن برق‌نورد و بهنام تشکر به‌عنوان یک زوج خوب کنار هم کار می‌کنند.
دلیلش این است که این دو نفر خیلی همدیگر را دوست دارند و همین باعث می‌شود که بده‌بستان‌هایشان خوب شود. وقتی سر کار هستند خیلی به هم وابسته هستند. اما امیدوارم خرابشان نکنند. من کاریکاتوری را دیدم که تصویر لورل و هاردی را کشیده بودند و گفته بودند که این دو نفر شبیه این زوج معروف هستند. به‌عنوان کارگردان مجموعه از این کلیشه استفاده کردم اما بازی لورل را به امیرحسین رستمی دادم. هاردی که همیشه عصبانی است را بهنام بازی می‌کند و آنکه به آسمان نگاه می‌کند را مثل اینکه کله‌اش را می‌خاراند امیرحسین رستمی است. خرابکار امیرحسین است. نصرت خرابکاری نمی‌کند. اگر هم می‌آید کار می‌کند. مثلا در چاه می‌رود یا برق را درست می‌کند. اما امیرحسین همیشه خرابکاری می‌کند.


‌قلب‌یخی و ساخت ایران تجربه‌های خوبی برای مجموعه‌سازی نبود. خیلی‌ها مثل من فکر می‌کردند بعد از ساخت ایران به سینما برگردید و فیلم بسازید. اما باز برگشتید و در شرایطی که به لحاظ مالی، کمتر کارگردانی با تلویزیون کار می‌کند آن هم با شبکه اول سیما قرارداد بستید و دودکش را ساختید.
مدیر شبکه و معاونت سیما در جریان این سریال از آغاز تا پایان هستند. به دلایلی قرار نبود اینگونه شود؛ قرار بود پروژه «هنگام بیداری» را بسازم. یک‌سال‌ونیم هم پای این مجموعه ایستادم و دکورهای آن ساخته شد و فیلمنامه نوشته شد. این داستان که قرار بود برای موسسه اوج ساخته شود داستان بعد از مرگ رییسعلی دلواری است. قرار بود بعد از ساخت به‌عنوان یک سریال 18قسمتی از تلویزیون پخش شود. در این شرایط بودیم که در دیداری با مدیران تلویزیون گلایه کردم که چرا نمی‌شود در این شرایط چنین کارهایی را برای تلویزیون ساخت. دوستان به من گفتند خودت بیا و کار کن. گفتم چون من آن طرف درگیر هستم اجازه دهید که کمک کنم تا یک پروژه‌ای ساخته شود. وقتی آرام‌آرام به این پروژه آمدم اصلا قرار نبود که کار را کارگردانی کنم. قرار بود پروژه‌ای را به جایی برسانم که یک کار نسبتا معقول برای تلویزیون باشد. دو قصه داشتیم که این یکی برای کار آماده شد.


‌آن یکی هم طنز بود؟
بله پروژه طنزی بود به نام «طلاق ممنوع»، داستان‌های اپیزودی در ساختمانی بود که دفتر طلاقی در آن زده می‌شد و طلاق‌های مضحک جامعه را به تصویر می‌کشیدیم. آن هم قصه تصویب‌شده‌ای است که خودم یا کسی دیگر می‌تواند بسازد. در این فاصله به دلایل مختلف که اینجا جای گفتنش نیست هنگام بیداری فعلا معلق شد. این قبل از شروع فیلمبرداری دودکش بود. وقتی دیدم که نمی‌توانم روی آن پروژه باشم و اطلاع کاملی از این کار داشتم ترجیح دادم که این مجموعه را بسازم. الان منتظرم که هنگام بیداری باز به جریان بیفتد. یک کار سنگین تاریخی است و بعد از مرگ رییسعلی دلواری در دشتستان و تنگستان و اینکه قیامشان چطور توسط انگلیسی‌ها سرکوب می‌شود. می‌خواستم یک پروژه تاریخی سنگین و دوست‌داشتنی را بسازم و در نهایت قسمت بود که دودکش را بسازم. اما الان که شما به من می‌گویید که بعد از این چه می‌کنی می‌گویم امیدوارم که با توجه به اینکه چند تهیه‌کننده خوب هستند و فیلمنامه آماده دارم به سینما برگردم. اما هنوز نسبت به سینما دل‌نگرانم چون مردم با سینما قهر کرده‌اند.


‌مردم با تلویزیون هم قهر کرده‌اند.
بله با تلویزیون هم قهر کرده‌اند. اما شاید گاهی وقت‌ها شانسی تلویزیون را در خانه روشن کنند و یک کانالی را ببینند. در ماه مبارک رمضان این اتفاق خیلی می‌افتد. اما در سینما ما مسیری را رفتیم که خیلی جاها را خراب کرده است. حتی یک‌نفر «شاه فیلم» خودش را بسازد آشتی اول را شروع می‌کند. سودش را آنهایی می‌کنند که فیلم بسازند. چون این آشتی باید اتفاق بیفتد و حالا مردم به سینما می‌آیند. در این شرایط است که مردم نگران هستند. منظور من این بود اگر شاه فیلم خودم را بسازم یک خط‌شکن خواهم بود، می‌دانم سه قصه‌ای که دارم جزو شاه‌فیلم‌های حسین لطیفی است. اما باز نگرانم من با چه فروشی روبه‌رو می‌شوم. فروش به معنای پول نیست. به معنای تعداد بلیت است. یکی از انتقادهایی که به بعضی از همکاران دارم این است که اعلام می‌کنند پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما را فلانی ساخته است. من می‌گویم چه کسی می‌گوید؟ تعداد بلیت را حساب کنید. تعداد بلیتی که در عقاب‌ها یا کلاه‌قرمزی یا عینک دودی حسین لطیفی فروخته شده را حساب کنید. اگر یک‌میلیارد فروخته یعنی الان نزدیک به 12‌میلیارد فروخته است. پس آن وقت شما پرفروش‌ترین نیستید. برای کارگردان تعداد مخاطب مهم است. برای تهیه‌کننده فروشش مهم است. دوست ندارم که سالن سینمایی که فیلم من را نشان می‌دهد خالی باشد. برای همین نگرانم. اما عاشقانه دوست دارم بعد از این کار یکی از این سه پروژه را بسازم.


‌پیشینه کار حسین لطیفی با فیلم‌ها و سریال‌هایی گره خورده است که مردم خیلی دوست داشتند. چطور شد که کارگردانی مثل شما به قلب‌یخی می‌رسد و بعد آن کار نیمه‌راه رها می‌شود و به کارگردان دیگری با داستان دیگری می‌رسد. بعد ساخت ایران را می‌سازید که تکرار همان راه رفته قلب‌یخی است. این درست که سدشکن بودید و سریال برای رسانه‌های تصویری ساختید. اما به نظر می‌رسد که قلب‌یخی فیلم شما نبود.
من آمدم تا خط‌شکن باشم. آقای مدیری بعد از آمدن قلب‌یخی تصمیم گرفتند که قهوه تلخ را پخش خانگی کنند. این کار را ساخته بودند و قرار بود تلویزیون پخش کند و ماجراهایی که می‌دانید. اولین کاری که منحصرا برای پخش خانگی ساخته شد قلب‌یخی بود. از قلب‌یخی تجربه خوب و بدی دارم. خوب به معنای اینکه می‌شود یک سریال‌هایی را در ایران ساخت که بیننده در تعلیق مطلق آنها را ببیند.

 
اما خب جنس حسین لطیفی نیست. من این مجموعه را کارگردانی کردم. حتی یک‌بار یادم هست به حامد عنقا گفتم که من با هیچ‌کدام از این شخصیت‌ها همذات‌پنداری نمی‌کنم. اینها همه بد هستند. یک شخصیت خوب به من بده که با او کار را پیش ببرم. من حتی مهراوه را از دست دادم. من کارگردانی هستم که با حال و هوا و احساس و آدم‌های مثبتی که ضعف دارند و خاکستری‌اند کار می‌کنم. اما اتفاقی که برای قلب‌یخی افتاد این بود که ما وارد مساله سرمایه شدیم. اول من خط‌شکنی می‌کنم. اما برای قلب‌یخی3 سرمایه‌ای می‌آید که اتفاقا آن زمین می‌خورد و این غلط است. غافل از این بودم که این پروژه در فاز یک سه‌میلیارد هزینه می‌خواهد. برای بخش خصوصی سنگین است. بعد به من می‌گویند که در قسمت پنج و شش به بازار بفرست تا سرمایه آن برگردد. کاری که تو در روز بیشتر از سه‌دقیقه نمی‌توانی فیلمبرداری کنی. من جا می‌مانم. اما این روش بخش خصوصی نیست.

این مبلغ برایش سنگین است. خوشحالم که راهی را باز کردم که آقای میرباقری هم آمدند و در این زمینه فعالیت می‌کنند. خوشحالم که این راه باز شد. شاید روزی من هم برگردم. اما با شرایط خودم بر می‌گردم. درباره ساخت ایران شرایط دیگری وجود داشت. قرار بود کار فیلمنامه داشته باشد اما قرار به هم ریخت. وقتی بلند می‌شوی و به خارج از ایران می‌روی، با همه تجربه‌ام اگر ابزارم را از من بگیرید هیچ کاری نمی‌توانم بکنم. ابزار من این است که بازیگرم می‌گوید که فلان تاریخ بروم. آن یکی می‌گوید که از دست فلانی دلخورم می‌روم. من چه باید بکنم؟ قصه را تمام کنم. استارت کار را خوب می‌زنم، جلو می‌آیم اما جا می‌مانم. من متاسفانه فکر می‌کنم به خاطر قسمی که خوردم این اتفاق نخواهد افتاد. قسم خوردم اگر قرار است در خارج از کشور کار کنم با تهیه‌کننده خارجی کار کنم. با تهیه‌کننده ایرانی خارج از ایران کار نمی‌کنم.


‌عجیب است که کارگردانی که قواعد بازی را خوب بلد است و کارهای قابل تاملی ساخته بگوید قراردادی را قبول کرده که در نیمه راه فیلمنامه نداشته؟
برای اولین‌بار می‌گویم که حسین لطیفی در این دو مورد پای رفقایش می‌ایستد و می‌خواهد با همه شرایط بسازد. اما در نهایت همه ضرر کردیم و من سوختم. این را قبول دارم اما تجربه‌های تلخ، روزهای شاد را به همراه دارد. البته تنها من نبودم که اذیت شدم. حامد عنقا هم با همه تلاشی که کرد اذیت شد. کار چنان ممیزی شد که چهارقسمت تبدیل به دو قسمت شد. قرار بود ما در فاز سه به داستان آدم‌هایی از جنس کارهای من وارد شویم که با توجه به ممیزی‌هایی که داشتند زنگ خطری بود. هرچقدر داستان جلوتر می‌رفت همین حرف‌ها را می‌زدم و کسانی بودند که دوست نداشتند این حرف‌ها زده شود.

 

منبع: روزنامه شرق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها