عرضم به حضورتان که ما طی زندگی گهربارمان تنها کاری را که همیشه و منظم در حال انجام دادن آن بوده‌ایم، «فکر کردن» آن هم در موقعیت‌ها و حالت‌های مختلف بوده است.
کد خبر: ۵۷۵۸۲۱
فکر کنید، مغزتان می‌ترکد

یعنی راستش را بخواهید ما از همان عنفوان کودکی دلبستگی غریبی به این کار داشتیم و از همان دوران مهم‌ترین تفریح زندگی یکنواختمان این بود که یک گوشه بنشینیم و زل بزنیم به در و دیوار و فکر کنیم. ناگفته نماند طی این سالیان متمادی، فکرکردن ما بنا به شرایط، شکل‌های مختلفی به خود گرفت که مفصل عرض می‌کنیم:

تا یک سالگی مدام در فکر انتقام گرفتن از دکتری بودیم که ما را به دنیا آورد. باور بفرمایید هنوز جای انگشتان زمخت خانم دکتر روی پشت ما مانده است!

تا 4 سالگی فکر می‌کردیم اگر کار بدی بکنیم لولو درسته ما را قورت می‌دهد.

تا 5 سالگی فکر می‌کردیم ماه همان خورشید است، اما چون شب‌ها همه خوابیده‌اند، خورشید هم لامپش را خاموش می‌کند.

تا 6 سالگی فکر می‌کردیم مجری برنامه کودک از داخل تلویزیون ما را می‌بیند و مدام نگران بودیم اگر به حرف‌هایش گوش ندهیم با ما لج می‌کند و کارتون نشان نمی‌دهد.

تا 7 سالگی فکر می‌کردیم هر کاری​ بکنیم کلاغ‌ها به مادرمان خبر می‌دهند.

تا 8 سالگی فکر می‌کردیم سوباسای کارتون فوتبالیست‌ها همان صاحب زمبه در کارتون میتی‌کومان است.

تا 10 سالگی فکر می‌کردیم یخچال فقط مخصوص خنک‌کردن آب است.

تا 12 سالگی فکر می‌کردیم روی سر در هر فروشگاهی که نوشته «خرید برای عموم آزاد است» یعنی خرید فقط برای عموی آدم آزاد است.

تا 14 سالگی فکر می‌کردیم شمال، شهری در ایران است.

تا 15 سالگی فکر می‌کردیم ساعت با برق کار می‌کند. برای ما چیزی در حد یک معجزه بود که با وجود این‌که برق قطع می‌شد، اما ساعت ما هنوز کار می‌کرد.

تا 17 سالگی فکر می‌کردیم خارج جایی است نزدیک آمریکا.

تا 19 سالگی فکر می‌کردیم اختلاف طبقاتی در جامعه یک جورهایی مربوط به اختلاف طبقات ساختمان‌هاست.

تا 21 سالگی فکر می‌کردیم دانشگاه تنها راه رستگاری آدم‌هاست. از بس خنگ بودیم نمی‌دانستیم با درس نخواندن هم می‌شود به همه جا رسید.

تا 22 سالگی فکر می‌کردیم عینک مخصوص آدم‌های تحصیلکرده است. به همین دلیل به مسئول سرسره‌های پارک ساعی که عینکی بود می‌گفتیم مهندس.

تا 23 سالگی فکر می‌کردیم این کارت‌های اینترنت را باید یکجوری به کیس کامپیوتر فرو کنیم تا اینترنت​مان وصل شود.

تا 24 سالگی فکر می‌کردیم باید شیلنگ گاز را به کولر گازی وصل کرد تا کار کند.

تا 25 سالگی فکر می‌کردیم کافی‌نت همان کافی‌شاپ است.

تا 27 سالگی فکر می‌کردیم ازدواج مثل نارنجک زندگی آدم را زیر و رو می‌کند.

تا 28 سالگی فکر می‌کردیم بدون پارتی هم می‌شود کار پیدا کرد؛ عرض کرده بودیم که خیلی خنگ بودیم.

تا 31 سالگی فکر می‌کردیم کت و شلوار فقط یک مدل لباس است و هیچ نقشی در پیشرفت آدم ندارد.

تا 33 سالگی فکر می‌کردیم در تعیین سرنوشت خودمان نقش بسزایی داریم!

تا 34 سالگی فکر می‌کردیم ـ هنوز هم فکر می‌کنیم ـ بالاخره یک روز خورشید شانس ما طلوع خواهد کرد.

35 سالمان که شد از ترس این‌که مبادا مغزمان بترکد تصمیم گرفتیم دیگر فکر نکنیم، اما از شما چه پنهان کماکان عینک می‌زنیم تا تحصیلکرده به نظر بیاییم. کماکان فکر می‌کنیم یخچال فقط مخصوص خنک‌کردن آب است و هر آن منتظریم که لولو ما را بخورد!

مهیار عربی - جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
لیلا نقوی
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۵۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۱
۰
۰
عالی بوووووووووود
واقعا یه طنز واقعی ست
ممنونم
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها