بزرگ بمان

دل آسمان که می‌گیرد، با بهانه باران نام تو را می‌بارد تا زلالی فراگیر شود. خورشید که چشم باز می‌کند بر جاپای تو بوسه می‌‌زند، تا زمین بر خود ببالد و کوه استواری‌اش و دریا گستردگی‌اش را به باد بسپارد.
کد خبر: ۵۵۹۱۵۵

باد در چین گیسوان تو آرام می‌گیرد. چشم گردباد که به تو می‌افتد، آسمانی‌شدن را فراموش می‌کند، در خود می‌پیچد آن‌قدر و خود را طواف می‌کند آن اندازه که جنون از سر و کولش بالا می‌رود. آن‌گاه راه خود را می‌گیرد و می‌رود در دشت، می‌دود در صحرا تا مجنون یادش بیاید که اگر لیلا نبود شهرتش جهانگیر نمی‌شد.

تو از کدام تباری که مقصد تمام ترانه‌های عاشقانه و مضمون تمام غزل‌های شاعرانه هستی؟ اگر تو نبودی فرهاد با کدام بهانه تیشه بر ریشه بیستون می‌زد، اگر تو نبودی خمسه نظامی بهانه‌ای برای سروده‌شدن و دیوان حافظ امیدی به بودن نداشت. اگر تو نبودی شاعر نمی‌سرود که:

زن اگر آتش نمی‌شد خام می‌ماندیم ما/ نارسیده باده‌ای در جام می‌ماندیم ما

تو اگر نبودی زلف درختان را نسیم با کدام بهانه باید شانه می‌زد و آسمان با کدام نیت می‌بارید بر شانه‌های صخره‌ای کوهستان و می‌ریخت به پای مجنون‌ترین بیدهای خیابان و می‌نشست روی بال‌های زنبور عسل و غلت می‌زد روی علفزارهای دشت مغان.

آسمان، نام و یاد تو را بهانه می‌کند تا ببارد و من پا به پای دلم می‌دوم تا به پایت بیفتم و بریزم روی دست‌های تو که تازه از نیایش برگشته‌اند. گاهگاهی به خودم می‌گویم:

حوا اگر نبود تو آدم نمی‌شدی/ تو اشرف خلایق عالم نمی‌شدی

گاهگاهی با خودم زمزمه می‌کنم:

«ما در این شهر پایبند توایم» پس پلکی حرف بزن چرا که «تشنه صحبت چو قند توایم» و لبخندی نگاه کن چرا که «کشته آن نگاه نورانی» و «عاشق قامت بلند توایم».

مهربان‌ترین، به باد گفته‌ام که به طواف تو مشغول شود، به خورشید سپرده‌ام که تنها از مشرق نگاه تو طلوع کند و به دریا سفارش کرده‌ام که تنها به سمت تو موج بردارد. چرا که تو مقصد تمام حرف‌های عاشقانه و نگاه‌های شاعرانه‌ای. چرا که:

«دور مجنون گذشت و نوبت ماست/ هر کسی چند روزه نوبت اوست»

بلند بایست و بزرگ بمان، می‌خواهی مادر باش، می‌خواهی همسر، می‌خواهی دختر باش، می‌خواهی خواهر، اما بمان و بایست:

هر چه هست از قامت ناساز و بی‌اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

به هر حال «ما شاخه‌ای از این شقایق هستیم»، ایلی که «با داغ درون گداز هم می‌خندد»، ایلی که «در پرده سوز و ساز هم می‌خندد»، ایلی که در آغاز بهار سر می‌گذارد روی شانه بیابان و تمام دلخوشی‌اش به این است که روزی در گوشه‌ای از آسمان که می‌شناسی‌اش، دل سیاه ابری بشکند و باران شروع کند به باریدن تا دشت بخندد تا بزغاله‌ها برقصند.

مهربان‌ترین، ایستاده بمان، ایستاده‌تر از درخت، باشکوه‌تر از آسمان و برای‌من باران بیاور تا دل زمین و آسمان از حسودی بترکد. من به معجزه تو ایمان دارم.

 جام جم/ چاردیواری/ علی بارانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها